رابطۀ علم و عمل از منظر گادامر
اگر کسی “علم” را با کل دانش اعصار گذشته که ریشه در میراث باستان داشته و در سراسر قرون وسطی حاکم بوده، مقایسه کند، آشکار می شود که مفاهیم نظریه و عمل، اساسا تغییر کرده اند. طبیعتا در آن زمان همواره کاربست دانش برای عمل وجود داشت همچنانکه اصطلاحات “علوم” و ” هنرها” ( اپیستمای و تخنای ) به آن اشاره دارند. اما با این همه، ” علم “، تشدید یافته ترین دانشی بود که راهنمای عمل قرار گرفت. البته علم، خود را بعنوان نظریه محض فهم کرد یعنی همچون دانشی که به خاطر خودش جستجو می شود و نه بخاطر اهمیت عملی اش. نخستین بار در ایده یونانی علم بود که رابطه میان نظریه- در این معنای دقیق- و عمل، همچون یک مشکله، به مساله ای انتقادی تبدیل شد. در حالیکه دانش ریاضی ِ هندسه دانان مصری یا منجمان بابلی، چیزی نبود مگر ذخیره دانش که از عمل و برای عمل اندوخته شده بود، یونانیان این “چگونه انجام دادن چیزی” و دانش را، به دانش اصول و لذا به دانش اثبات پذیر تبدیل کردند که انسان میدانست به خاطر خود آن دانش از آن لذت می برد- به تعبیری، کنجکاوی اولیه در مورد جهان صورت گرفت. از این روحیه، ریاضی و علم یونانی به همان اندازه روشنگری فلسفه طبیعی یونان و همچنین پزشکی یونان- علیرغم رابطه ذاتی اش با عمل، سر بر آورد.
در یونان برای نخستین بار، علم و کار بست آن یا بعبارتی نظریه و عمل، راهشان را از همدیگر جدا کردند.
اما این انشقاق، به سختی میتواند با رابطه نظریه و عمل در دوران مدرن که با ایده قرن هفدهمی علم شکل گرفت، مقایسه شود؛ زیرا علم، دیگر تمامیت دانش جهان و بشر نیست که زمانی فلسفه یونان، خواه بعنوان فلسفه طبیعت و خواه بعنوان فلسفه عملی، درقالب زبان ارتباطی، بیان و تشریح میکرد. بنیان علم مدرن، تجربه به معنای کاملا جدید است. با ایده روش واحد فهم – آنگونه که دکارت در کتاب قواعدش صورت بندی کرد – ایده آل قطعیت، معیاری برای هر فهم شد. [بر این اساس] تنها آن فهمی که میتوانست اثبات شود، میتوانست بعنوان تجربه ، معتبرباشد. لذا در در قرن هفدهم، تجربه، دیگر منشا یا نقطه آغاز دانش نبود بلکه بمعنای ” آزمایش” ۲۹یا بعبارتی محکمه اثبات بود که در پیشگاه اعتبار قوانین فرافکنیشده ریاضیوار، میتوانست تایید یا رد شود. گالیله، قوانین سقوط آزاد اشیا را از تجربه بدست نیاورد بلکه همانگونه که خودش میگوید آنها از فرافکنی۳۰ مفهومی به دست آمدند: mente concipio” ” یعنی من تصور می کنم” یا بمعنای دقیقتر من در ذهنم فرافکنی میکنم. بنابراین، آنچه گالیله در ایده سقوط آزاد اشیا ” فرافکنی کرد”، مسلما موضوع تجربه نبود چون خلا در طبیعت وجود ندارد. البته آنچه او با این انتزاع دقیقاً فهمید، قوانینی در کلاف روابط علّی بود که در هم تنیده شده و نمیتوانست در تجربه انضمامی گشوده شود. ذهن، روابط منفرد را متعین میکند و با اندازهگیری و سنجش، سهم دقیق هر یک را تعیین مینماید. بدین ترتیب، این کار، امکان ظهور قصدمندانه عوامل علّی را به وجود میآورد. بنابراین گفتن این سخن خطا نیست که علم طبیعی مدرن، – بدون کاستن از علاقه کاملا تئوریکی که آن را به حرکت در می آورد- آنقدر که به معنی چگونه انجام دادن چیزی است به معنی دانش نیست. این بدان معناست که علم طبیعی مدرن، عمل است. (۲) البته بنظرم درست تر می رسد که بگوییم
علم ، این امکان را فراهم می کند که دانش به سوی قدرت ساختن هدایت شود- یک مهارت همراه با آگاهی از طبیعت. این [همانا ] تکنولوژی، و دقیقا چیزی غیر از عمل است.
زیرا اولی، دانش نیست که همچون تجربه دائما فزاینده، از عمل، موقعیت زندگی، و شرایط کنش به دست آمده باشد. بر عکس، این نوعی دانش است که برای نخستین بار، یک رابطه تازه با عمل یعنی فرافکنی ساختی۳۱ و کاربست را ممکن می سازد. روند ذاتی این نوع دانش برای نیل به انتزاع درهمه حوزه ها است که روابط علی منفرد را متعین می کند. این نوع دانش، ناگزیر است این ویژگی اجتناب ناپذیر قابلیتش را بعنوان بخشی از توافق بپذیرد. البته آنچه در واقع بروز یافت، ” علم ” بود با برداشت جدیدش از نظریه و عمل. این یک واقعه حقیقی در تاریخ بشر است که تاکید اجتماعی و سیاسی جدیدی بر علم دارد.
به نقل از کتاب رازوارگی سلامت نوشته هانس گئورگ گادامر، ترجمه نرگس تاجیک، انتشارات پگاه روزگار نو.