نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

معرفت ضمنی نزد پولانی و ربط آن با پزشکی بالینی (۱)

استفان هنری ترجمه رضا دانشور*

0

پزشکان به طور روزمره  تعداد زیادی از مسائل پزشکی درگیر  هستند که متضمن هیچ ناخوشی جدی یا معضل درمانی حادی نیستند. با این همه، موارد متعارف و متداول شامل استدلال پیچیده‌ای است که پزشکان تمایل دارند که آن را بدیهی انگارند.

مثلاً این مورد را درنظر بگیرید.

“یک زن ۳۸ساله به مطب یک پزشک می‌آید و از سرازیر شدن آب دهان و عدم توانایی کنترل سمت راست صورتش شکوه دارد. این نشانه‌ها دو روز بعد از گردش خانوادگی دسته‌جمعی رخ داده است. او به چشمان مرطوب و افزایش حساسیت به صدا اشاره می‌کند. اما هر گونه درد یا معضل پزشکی دیگری را انکار می‌کند.”

این توصیف، فلج بِل را به ذهن متبادر می‌کند، مسئلۀ تقریباً متعارفی در عصب‌شناسی و پزشکیِ عمومی که غالب پزشکان، صرفنظر از تخصص‌شان، احتمالاً از آزمون‌های مدارس پزشکی آن را بیاد دارند.

تشخیصِ فلج بِل نه غیرمعمول است و نه به خصوص دشوار است، بنابراین بیشتر پزشکان به خود زحمت طرح این پرسش را نمی‌دهند که آنها چگونه پی برده‌اند که یک بیمار مبتلا به فلج بل است. با این همه فهم این که چگونه پزشکان به آنچه که می‌دانند معرفت می‌‌یابند در واقع بسیار بغرنج است.

اغلب پزشکان تمایل دارند که این امر را بدیهی انگارند که  عملکردِ پزشکی معمول و متداول یک امر علمی و عملی و مربوط به جهان واقعی است که پایه‌های مفهومی آن ممکن است جالب توجه باشند، اما عموماً پیش‌پا افتاده و  به خود بدیهی بوده و یا به تصمیم‌گیری در باب معالجۀ بیمار نامربوط هستند. این دیدگاه در اندیشه‌ها و کنشِ پزشکان تأثیرات ناخواسته‌ای دارد.

دکترها در محیطی آموزش می‌بینند و عمل می‌کنند که از پزشکی به مثابۀ علم کاربردی  فهمی تقلیل گرایانه دارند. این تلقی برخلاف مقدارِ زیادِ ادبیاتی است که نشان می‌دهد که کنشِ پزشکی با علوم اجتماعی اشتراکات بیشتری دارد تا توصیف معیار از آن به منزله علمی که محرک آن فرضیه بوده و ارزش خنثی است.

این سوءتعبیر معمول و متداول و نتیجۀ آن که معرفت حقیقی متشکل از اطلاعات گسسته‌ای است که می‌توان آن را به واسطه جملات صوری و تحلیلِ صریح کاملاً توصیف کرد، بین دو امر شکاف ایجاد می کند: از یک طرف چگونگیِ فراهم ‌آوردن مراقبت بیمار محورِ مناسب به طور بالفعل به دست پزشکان و از طرف دیگر چگونگی تمایل آنها به تلقی ای انتزاعی از پزشکی.

توجه به این نکته مهم است که دیدگاه تقلیل‌گرایانه و انتزاعی در باب پزشکی باورهایی را در باب معرفت از پیش فرض می‌کند. در بررسی دقیق‌تر آشکار می‌شود که این دیدگاه حتی برای توضیح چگونگیِ مواجهۀ پزشکان با مورد ساده‌ای چون بیماری با فلج بل ناکافی است.

فهم بالفعلِ اغلب پزشکان از معرفت‌شناسیِ پزشکی نمی تواند توضیح دهد که چگونه تعامل‌های  بین بیماران و پزشکان به منظور فهمیدن ، به طور بنیادینی با حل مسائل آماری یا ریاضی  پیچیده فرق دارند.

آنهایی که فهم‌شان  از معرفت پزشکی دقیقاً منعکس‌کننده واقعیت بالینی است کم‌تر تحت تأثیر معرفت‌شناسی‌های تقلیل‌گرا هستند.

فهم مایکل پولانی از دانستنِ (معرفت یافتن) ضمنی نقطه شروعی است برای بر ساختن معرفت‌شناسی ای از کنش پزشکی که دقیق بوده و ، بدون تعلیم و آموزش گسترده در دسترس پزشک است.

تحلیلی دقیق از چگونگی ربط اندیشه پولانی به پزشکی، می‌تواند بسیاری از تنش‌ها را بین کنش هر روزه (روزمره) و نظریۀ پزشکی توضیح داده و حتی پیش‌بینی کند. در این راستا آن همچنین این باور سنتی را تقویت می‌کند که ملاقات‌های چهره به چهره بین پزشک و بیمار به لحاظ نظری و به صورت بنیادین در مرکز (هسته) پزشکی قرار دارد و راه‌هایی را برای ترغیب تصمیم‌های پزشکی پیشنهاد می‌کند که با اذعان به نقش  شخص در پزشکی با نیازهای مشخص بیمار مناسبت بهتری دارند.

  • رضا دانشور، دانش آموختع دکترای فلسفه علم و تکنولوژی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
  • منبع[۱] Polanyi’s tacit knowing and the relevance of epistemology to clinical  medicine/  Stephen G. Henry MD
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.