نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

تن‌مندی و موقعیّت‌مندی ادراک در مواجهه بالینی

الهه سروش*

0

علاوه بر مکالماتی که میان بیمار و پزشک در حین مواجهه بالینی انجام می‌شود و اطلاعاتی که از این طریق مبادله می‌شود، پزشک معاینات جامعی از بیمار انجام می‌دهد که نتایج آن، هم در تشخیص مشکل و هم مشخّص کردن میزان وخامت آن تاثیر بسیاری دارد. پزشک در اوّلین نگاه و پیش از آغاز هر گفتگو می‌تواند تشخیص دهد که آیا بیمار نیاز به اقدامی فوری و اورژانس دارد یا خیر. یا از نحوه تکلّم بیمار تشخیص دهد که آیا مشکل را در حنجره فرد پیگیری کند یا در ریه و یا توموری مغزی بر بخش مربوط به تکلم در مغز تاثیر گذاشته است. مثال دیگر حس کردن میزان فشار، تورم یا سفتی شکم در معاینه با استفاده از حس لامسه توسط پزشک و تطبیق دادن با عکس‌العمل چهره بیمار در زمان معاینه است. این‌ها اموری است که ممکن است بیمار حتی از آنها آگاه نباشد و بنابراین در مکالمه زبانی هوش مصنوعی نمی‌تواند این علائم را دریافته و برای تشخیص مورد استفاده قرار دهد.

بنابراین لازم است تا هوش مصنوعی ابزارهای لازم جهت اینکه خود در معرض این علائم قرار گرفته و بتواند آنها را تشخیص دهد داشته باشد. امّا صرف داشتن دوربینی به مثابه چشم و دریافت کننده صوت به مثابه گوش نمی‌تواند باعث ادراک و تشخیص چنین علائمی در بیمار شود. یک پزشک با معاینه بیمار و گاهی تنها با مواجهه با بیمار به درکی از بیماری دست می‌یابد که برای هوش مصنوعی با ابزارهای دریافت سیگنال‌های محیطی قابل دستیابی نمی‌باشد. یکی از مهمترین علل آن این است که از میان هزاران سیگنالی که از بیمار و از محیط دریافت می‌کند نمی‌تواند امر معنادار در رابطه با بیمار را از نویزهای بی‌اهمیّت جدا کند. هوش مصنوعی یا باید همه موارد را در رابطه با بیمار دریافت و ثبت و سپس تحلیل کند که عملاً غیر ممکن است و یا باید بتواند اطلاعات معنادار که دارای اهمیّت هستند را از سایر داده‌های دریافتی خود جدا نماید که ما را به مسئله چهارچوب در حوزه ادراک باز می‌گرداند. سیستم‌های هوش مصنوعی موجود در حوزه پزشکی و همچنین ابزارهایی که برای دریافت سیگنال‌های سلامت افراد طراحی شده‌اند عمدتاً از یک مدل بازنمودگرایانه[۱] استفاده می‌کنند. به معنای آنکه بازنمودی از جهان را در سیستم خود تعریف کرده و راه‌حل مسائل را بر اساس واقعیّت‌های تعریف شده در آن بازنمود از جهان بدست میاورند. با آنکه در حوزه هوش مصنوعی چرخشهایی از این دیدگاه روی داده است امّا هنوز در پزشکی مورد استفاده قرار می‌گیرد. این رویکرد بر اساس آموزه‌های پدیدارشناسانه نمی‌تواند رویکرد مناسبی برای شبیه‌سازی ادراک باشد.

طبق آموزه‌های پدیدارشناسانه هایدگر و مرلوپونتی ادراک انسان، امری بدنمند و موقعیّتمند است و آنها قادر هستد به درستی امر معنادار را در هر موقعیّت تشخیص دهند. از نظر درایفوس این امر به آن دلیل است که الگوی آنها از جهان خود جهان است نه بازنمود آن در ذهنشان. (Dreyfus, 2007:6)

برای آنکه بدانیم چرا بدنمندی در ادراک اهمیّت دارد، لازم است به آموزه‌های پدیدارشناسانه در باب بدن توجه نماییم.

از نظر مرلوپونتی همین بدن زنده است که بنیاد وحدت آگاهی ادراکی است و هیچ سوژه‌ای ورای بدن وجود ندارد. مرلوپونتی برای توضیح این نکته ابتدا ادراک را از منظر پدیدارشناسی توصیف می‌کند.

«ادراک گستره‌ای را برای ما پدیدار می‌کند که امور در آن آشکار می‌شود. به همین دلیل بستر گستره پدیداری، یعنی ادراک، نوعی دانش از جهان نیست، حتی نوعی کنش یا موضع گرفتن دانسته و از پیش سنجیده شده هم نیست، بلکه ادراک آن پس‌زمینه‌ای است که همه اعمال از آن سربرمی‌آورند» (Merleau ponty, 1945:xi).

از نظر مرلوپونتی هر ادراک ساختار شکل-زمینه[۲] دارد. به این معنا که در هر نظرگاه ادراکی یک شکل در مرکز آگاهی ادراکی ما قرار می‌گیرد و باقی گستره ادراکی، زمینه را تشکیل می‌دهند. با اینحال اشیائی که در بستر ادراکی ما قرار دارند، امّا بر روی آنها تمرکز نکرده‌ایم، همچنان در افقشان در اختیارمان هستند. یعنی بصورت نامتعیّن در بستر ادراکی ما حضور دارند و ما هر وقت بخواهیم می‌توانیم آنها را به مرکز توجه خود آورده و آنها را مورد تمرکز قرار دهیم. بنابراین دیدن هر چیز در میان جهان اطراف آن اتفاق می‌افتد به صورتی که اشیاء اطراف آن بصورت همبود با آنها درک می‌شوند. (Merleau Ponty, 1945:77-79)

مرلوپونتی در ادامه برای معرفی معنای پدیدارشناسانه از بدن ابتدا تمایز میان مکان فیزیکی و مکان بدنی را متذکر می‌شود. مکان فیزیکی جایگاه اشیاء در مختصات هندسیشان است. در مکان فیزیکی فرقی میان بدن و اشیاء دیگر وجود ندارد. امّا اینطور نیست که فرد برای دستیابی به اعضای بدن لازم باشد مختصات آنها را بداند یا آنها را مکان‌یابی کند. بلکه بصورت درونی به قسمت‌های مختلف بدنش دسترسی دارد و همیشه بدون بازنمایی مکان آنها در ذهن، جایگاه آنها را می‌داند. (Merleau Ponty, 1945:112)

از نظر مرلوپونتی ما در کنش‌ها با بدنمان آن را بصورت یک کل واحد درک می‌کنیم. آگاهی ما از بدنمان بصورت روحی است که در همه بخش‌های آن پخش شده است. از نظر مرلوپونتی این درک و دسترسی درونی ما به بدنمان همواره به صورتی نامتعیّن با ماست و در هنگام کنش در عضوی که عملی را انجام می‌دهد متعیّن می‌شود. در این زمان و در درک انضمامی ما از بدن، بین ما و بدنمان جدایی وجود ندارد و عمل بدون هیچ بازنمودی انجام می‌شود، «چون فرد خود، همان بدنش است» (Merleau Ponty, 1945:122).

از طرف دیگر از نظر مرلوپونتی تجربه حسی حاصل جمع داده‌های دریافت شده از حس بینایی و حس شنوایی و لامسه و دیگر حواس بدن نمی‌باشد و اینطور نیست که بدن مانند ظرفی داده‌های ورودی از حواس را جمع کند. اولاً به این خاطر که در این رویکرد به تجربه حسی هیچ امر وحدت بخشی در خود تجربه حسی وجود ندارد. دوماً به این دلیل که نقش فعال بدن در این نگرش در نظر گرفته نشده است و حواس تنها بصورت ورودی‌های منفعل دیده شده‌اند. در اینصورت به سوژه‌ای فراحسی برای انجام اعمال ادراکی برای ایجاد پیوند میان ورودی‌های حسی مختلف نیاز است. در مقابل این دیدگاه، مرلوپونتی معتقد است که تجربه حسی به خودی خود فعالیّتی ادراکی-حرکتی است و همین فعالیّت میان حواس گوناگون ایجاد وحدت می‌نماید و این بدن است که به مثابه یک کل واحد سوژه ادراک است و «این بدن من است که می‌بیند، می‌شنود و لمس می‌کند»(Merleau Ponty, 1945:261). بعلاوه وجه ادراک‌کنندگی بدن از وجه حرکتی آن جدا نیست و هر ادراک همواره با یک کنش همراه است. یعنی بدن نقش ادراک‌کنندگی را با انجام یک فعالیّت حرکتی انجام می‌دهد. از نظر مرلوپونتی بدن ما همان نظرگاه ما بر روی جهان است(Merleau Ponty, 1945:70). نظرگاهی حرکتی که هر کنش آن همواره با یک کارکرد ادراکی همراه است. مرلوپونتی معتقد است که رابطه بدن با جهان اطرافش مانند حضور یک شیء در محیط نیست. بلکه بدن داشتن برای یک موجود زنده یعنی درگیری با محیطی معیّن. یعنی بدن زنده با محیطش اجزاء یک کل یکپارچه را تشکیل می‌دهند که با هم ارتباطی ذاتی و درونی دارند و نه ارتباطی علّی و بیرونی و معتقد است که یک جدایی‌ناپذیری هستی‌شناختی میان بدن و جهانش وجود دارد(Merleau Ponty, 1945:106).

از طرف دیگر در این ارتباط ذاتی میان بدن و محیط پیرامونش، بدن زنده همواره به سوی خاصی یعنی به سمت “تعادل و تطابق” با محیط اطرافش جهتمند شده است. به این معنا که بدن ما همواره در یک موقعیّت افکنده شده است و بخاطر آنکه موجودی زنده هستیم، در این بدنِ موقعیّتمند کشش و تنشی برای ایجاد تعادل و تطابق با محیط وجود دارد که این کشش در عمل با نوعی آگاهی و معنای عملی همراه است. این آگاهی و قصدیّت عملی تنها بصورت درونی و انفسی قابل تجربه است و فهمی غیرابژکتیو است که هوش مصنوعی حتی در صورتی که دارای ابزارهای جایگزین برای حواس انسان باشد، فاقد آن است. بنابراین یک پزشک داده‌ها و ادراکاتش از یک مواجهه بالینی را نمی‌تواند بطور کامل به هوش مصنوعی منتقل کند و هوش مصنوعی نیز نمی‌تواند مستقیماً چنین ادراک بدنمند و موقعیّتمندی از مواجهه خود با بیمار داشته باشد.

با توجه به آموزه‌های مرلوپونتی برای بروز رفتاری هوشمندانه، ضرورتاً باید بدنمند بود. هوش مصنوعی در هیچ معنای پدیدارشناسانه‌ای بدنمند نیست، پس نمی‌تواند رفتاری بدنمند و در نتیجه رفتاری هوشمند را از خود نشان دهد.

[۱] Representational

[۲] Figure-Back ground

* دانش آموخته دکترای فلسفه علم و تکنولوژی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.