مشخصه و وظیفۀ پزشکی به مثابه علم عملی – بخش دوم
ولفگانگ ویلاند مترجم رضا دانشور*
توصیف علم عملی و فلسفۀ عملی
اما این سخن بدین معنا نیست که در این علم نمی توان نتایجِ فعالیت در سطح مفهومی را به منزله دست آوردِ علمی که به عنوانِ یک غایتِ فینفسه دنبال میشود، تلقی نمود.
هر علمِ عملی، حتی اگر نهایتاً در خدمت عمل نیز باشد، میبایست به عنوان یک علم درباره عمل نیز ارائه شود. این علم صرفاً نوعی کنش در میان شکلهای دیگر کنش نیست.
این سخن متعارض با این نکته نیست که خودِ کنش متضمن نوعی معرفت غیر گزارهای است، به خصوص از آنجایی که آن بخش بنیادینی از جهانی را که در آن زیست میکنیم آشکار میسازد.
اما فلسفهای که درباره کنش و تنظیم هنجارمند آن است تنها در محیط (سیاق) (medium) معرفت گزارهای میتواند بسط و گسترش یابد. بنابراین در آن میتوان از تمامی تکنیکهای منطقی که ممکن است در حیطه نظری ثمری داشته باشد استفاده کرد.
هدفِ عملی این رشتهها صرفاً چیز اضافیای نیست که اگر نیاز باشد بتوانیم در تحلیل آنها، آن را نادیده بگیریم. این هدف تمامیتِ مفهومپردازی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد، صرفنظر از این که آیا شخصی که مفاهیمِ مربوط را به کار میگیرد از این پیوندها (ارتباطها) به طور صریح آگاه است یا نه.
به عنوان مثال اگر در پزشکی مفهوم ناخوشی را در نظر بگیریم این مطلب خود را به وضوح نشان میدهد. در ابتدا میتوان این مفهوم را به گونهای تلقی کرد که گویی مفهومی توصیفی بوده و به حیطه نظری تعلق دارد. در زبان محاورهای و نیز در چارچوب اصطلاحات پزشکی ناخوشی به عنوان رویداد یا فرآیند توصیف میشود. ناخوشی با سیری ویژه مشخص میشود که میتوان با استفاده از روشهای علمی آن را به طور انضمامی توصیف کرد و تحلیل نمود. این امر هم در مورد حالات پیدایش آن و هم در مورد شیوههایی که میتوان با تدابیر ویژه فرآیندهای خاص آن را تحت تأثیر قرار داد و با احتمال موفقیت در آن دخالت نمود، صادق است.
بدون شک دربارۀ تمامی اینها میتوان براساس رویکرد نظری پژوهش نمود و آنها را توصیف کرد.
با اینهمه این واقعیت که میتوان یافتهها و فرایندهایی را که از قبل به عنوان ناخوشیها طبقهبندی شدهاند چنان تحلیل کرد که گویی موضوعات تأمل نظری هستند، تلقیِ مفهومِ کلی ناخوشی به مثابۀ یک مفهوم( کاملاّ ) توصیفی را توجیه نمیکند.
گرچه هر وضعیت یا فرایندی را که به منزلۀ امری آسیبشناختی طبقهبندی میشود میتوان به طور علمی مورد بررسی قرار داد، اما این به تنهایی پاسخی به این پرسش نیست که کدامیک از پدیدارهای زنده بیشماری را که حاصل طبیعت هستند ، میتوان به عنوان آسیب طبقهبندی کرد و در کدام مورد چنین حکمی نامربوط و نامناسب است.
در صورت حذف مناسب ارزیابیهای هنجاری از رویکرد خود، به سهولت تشخیص میدهیم که یافتههایی که معمولاً به عنوان آسیب طبقهبندی میشوند در واقع – همچون تمامی پدیدارهای طبیعی دیگر- فرآیندهای طبیعی هستند. از این منظر ما نمیتوانیم دلیل این امر را درک کنیم که چرا پدیدارهای خاصِ پیدایش و تباهی طبیعت، تحت عنوان ناخوشی گزینش شده و بدانها برچسب زده میشود.
ما باید همیشه این نکته را به یاد داشته باشیم که یافتههایی که معمولاً به عنوان” ناخوشی” توصیف میشوند در زندگی انسان در مقایسه با هر حیطه دیگر طبیعت ، اهمیت بیشتری دارند. بیرون از حیات انسانی ناخوشیها در اغلب موارد صرفاً پدیدارهایی گذرا (انتقالی) هستند. اگر آنها خودشان سریعاً متوقف نشوند (ترمیم نشوند)، معمولاً با بقای طولانی مدت ارگانیسمهایی که متأثر از آنها هستند، ناسازگار بوده و نشانگر مرگ قریبالوقوع ارگانیسم هستند. البته بیماریهای مزمن که مستلزم مراقبت طولانی مدت و حمایت و درمان در زمان طولانی هستند، استثناء هستند.
در این وضعیت به نظر میرسد بدیهی باشد که مفهوم ناخوشی را در ذیل مفاهیم عملی یا به طور دقیقتر مفاهیم هنجاری- وظیفهگرایانه طبقهبندی کنیم.
کارکرد این مفاهیم این است که یافتههای معینی را بر حسب ارزیابیای از ضرورتِ حضور یا غیاب آنها طبقهبندی کنند. با اینهمه مرجع این نشانهگذاری و طبقهبندی را میتوان به طور توصیفی مشخص کرده و تحلیل نمود.
بنابراین در پس مفهومِ ناخوشی حجیتی است که مدعیِ توانایی (قدرت) وضع و تحکیم معیارها است. تنها تحت فرض چنین حجیتی است که میتوان پدیدارهای طبیعی معینی را برگزیده و به مثابه ناخوشیها طبقهبندی نمود، یعنی به مثابه چیزی که نمیبایست حضور داشته باشد.
بنا به این دلیل، این طبقهبندیها مبنایی رابه منظور مشروعیتبخشی به شیوه عملی فراهم آورند که مانع از این میشود که طبیعت مسیر معمول خود را در پیش بگیرد و در این پدیدارها طوری دخالت میکنند که آنها را تغییر دهد. با اینهمه، با فرض این که مفهوم “ناخوشی” یک مفهوم وظیفهگرایانه است در نتیجه هر تلاشی برای ارائه درکی “طبیعی” از ناخوشی را باید کنار بگذاریم
ترسیم مرزهای خاصی که براساس آن وضعیتهایی که ذیل عنوان اموری که” نیاز به درمان ” دارند قرار می گیرند از آن شرایطی که در آنها سیر خود طبیعت مجاز است و یا حتی شاید لازم است جدا میشوند، تا حدی به مبانیِ هنجاری یک تمدن بستگی دارد.
این امر مستلزم این نیست که ترسیم این مرزها همیشه موضوع یک تصمیم بدون برهان و مِن عِندی است. به خصوص در تأمل وظیفهشناختی- هنجاری نباید از ارائه دلایل برای تمییز آنچه که آسیبشناختی بوده و بنابراین به درمان نیاز دارد اجتناب کنیم.
البته هر حکمِ هنجاریِ مناسب ایجاب می کند که تمامی واقعیاتِ مربوط، قبلاً با روشهای توصیفی بیان شده و تحلیل شوند. در وضعیتی که یافتههای واقعی ای که موضوع نظامی هنجاری هستند، با دقت کافی شناخته نشده اند، هنجارهای معنادار را نمیتوان وضع کرد. با اینهمه هیچ نظام هنجاریای نمیتواند مشروعیت خویش را صرفاً بر یافتههای واقعی مبتنی سازد.
منبع: The character and mission of the practical sciences, as exemplified by medicine
W Wieland – Poiesis & Praxis, 2002 – Springer
- دانش آموخته فلسفه علم و تکنولوژی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی