نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

دارو درمانی برای آسیب های روانی

نوشته:هانا لین ونابل بازسازی و ترجمه: محسن خادمی

0

در اینجا شایسته است برای ایضاح مطلب و رفع شبهات احتمالی نکات مهمی را توضیح دهیم. شاید روایت فوق بزعم عده­ای بیش از حد ساده­ سازیِ ماجرا باشد، زیرا به نظر، رویه­ های علمیِ مدرنی (مانند تجویز دارو) وجود دارد که با نظریۀ مدرن توجیه می­شوند. برای مثال، استفاده از داروهای ضدافسردگی برای اختلال افسردگی ماژور را در نظر بگیرید. مطالعات در طول آزمایش داروهای مختلف نشان داده است که اغلبْ نتایج مثبتی در این بیماران دیده می­شود.[۱] فرضیۀ علمی این است که بیماران مبتلا به افسردگی، دارای کاهش غلظت انتقال­دهنده­های عصبیِ مونوآمین در مغز (مانند سروتونین، نورپی­نفرین و دوپامین) هستند. بنابراین، پزشکان و محققان معتقدند که این داروها برای کمک به درمان این اختلال، باید سطوح غلظت موارد فوق را افزایش دهند.

رد پای فشارهای فرهنگی ­اجتماعی را می­توان در ساختارهای قدیمی عصر کلاسیک نیز پی­ گرفت که سعی داشتند هر نُمودی از جنون را پنهان سازند. ما نیز امروزه به جای پنهان­ کردن این نُمودها از طریق حبسِ افراد، آنها را با اصلاح احساس­ها و رفتارها به کمک دارو، برای همخوانی با هنجارهای امروزی پنهان می­کنیم

اما اولاً درست مشخص نیست که چگونه این داروها این سطوح را بهبود می­بخشند؛ هنوز هم در مورد اینکه آیا کاهشِ این سطوحْ تبیینِ دقیقی برای افسردگی است یا نه، ابهام زیادی وجود دارد.[۲] ثانیاً تقدّم انگیزه­های اجتماعی بر نظریۀ علمی را باید جدی گرفت. در اینجا پیش­فرض ما این است که ʼنظریه­های علمیِʻ خاصی (در مورد کارکرد مغز) وجود دارد که برخی ʼرویه­های عمَلیʻ (تجویز دارو) را تأیید می­کند. اما نکته اینجا است که انگیزۀ پشت این رویه­ها، از نظریه­های مدرن علمی برنمی­آید. به تعبیر دیگر، داروی افسردگی طبق این فرضیۀ علمی تجویز می­شود که این دارو باعث افزایش انتقال­دهنده­های عصبیِ مونوآمین در مغز می­شود، اما انگیزۀ تجویز دارو، تغییرِ رفتار فرد به منظور مطابقت با استانداردهای جامعه است. این انگیزه اغلب در پشت نیتِ «کمک به افراد» برای داشتن احساس بهتر و «رفع احساسِ استیصالِ افراد» برای فرار از افسردگی پنهان می­شود؛ این خود به معنای تصدیق فشارهای فرهنگی است که ما را وامی­دارد مشکل این افراد را برطرف کنیم تا آنها بتوانند مشارکت­کنندگان نرمالی در جامعه باشند. ثالثاً از کجا معلوم که کمبود سروتونین، دوپامین و… سبب افسردگی می­شوند؟ این تنها یک فرضیه است! شاید فرد به دلایل غیرشیمیایی افسرده شود و این دلایل غیرشیمیایی سبب بالارفتن مواد شیمیایی در بدن ­شود و ما به اشتباه تحلیلی را برعکس انجام داده­ایم.

باری، رد پای فشارهای فرهنگی ­اجتماعی را می­توان در ساختارهای قدیمی عصر کلاسیک نیز پی­گرفت که سعی داشتند هر نُمودی از جنون را پنهان سازند. ما نیز امروزه به جای پنهان­ کردن این نُمودها از طریق حبسِ افراد، آنها را با اصلاح احساس­ها و رفتارها به کمک دارو، برای همخوانی با هنجارهای امروزی پنهان می­کنیم. با نادیده ­گرفتن این «انگیزۀ پنهان»، دیگر توجیهی برای رویه­ های عملی روان­شناسی نداریم، اما همچنان می­کوشیم در خلاء تبیینی علمی برای بیماری­های روانی بدست دهیم. البته این بدان معنا نیست که رویه­ های مدرن (مانند تجویز دارو) برای بیماری­های روانی فی­ نفسه منفی­اند، بلکه بدین معناست که باید تلاش کنیم دلایل پسِ پشتِ آنها و انگیزه­های تحقق آنها را دریابیم.

از این مهم­تر، تقدّم انگیزه­های اجتماعی بر نظریۀ علمی را می­توان حتی در نحوۀ تولید برخی از داروهای روان­پزشکی نیز مشاهده کرد. همان­طور که برخی از پژوهشگران نشان داده­اند، در کشف برخی داروها برای درمان اسکیزوفرنی و اختلال افسردگی ماژور، «خوش­اقبالی» خاصی در میان بوده است.[۳] در هر دو مورد، داروها به طور تصادفی و از طریق آزمایش داروهای جدید برای درمان بیماری­های دیگری کشف شده­اند،[۴] و اثربخشیِ آنها بیشتر از نظر بالینی بوده است، یعنی کاربرد آنها به دلیل برخی نتایج بالینی مثبت بوده است نه تحقیقات علمی. دانشمندان هنوز هم روی چراییِ مفیدبودنِ این داروها کار می­کنند. حتی به دلیل فقدان مبنای علمی برای استفاده از داروهای روان­پزشکی، برخی از محققان استدلال کرده­اند که ترویج این داروها ناشی از «منافعی خارج از دایرۀ علم» بوده است: مانند منافع شرکت­های دارویی، یا تثبیت وجاهت متخصصان و رشتۀ روان­پزشکی. دست­کم در مورد اسکیزوفرنی و اختلال افسردگی ماژور، به نظر می­رسد که ابتدا تعریفی از یک اختلال روانی وجود دارد، سپس تجویز دارو برای آن، و در نهایت جستجوی نظریه­ای برای درک آن! بنابراین، باز هم مرزبندی میان نظریه و رویه را در جایی می­یابیم که «پس از» اِعمال رویه­های عملی، سروکلۀ نظریه­های علمی پیدا می­شود.

[۱] . رولان کوهن در مورد این نتایج مثبت در سال ۱۹۵۸ می­نویسد: «بیماران نظر خود را با داشتن احساس بسیار بهتر، رفع خستگی، رفع احساس سنگینی در اندام­ها بیان می­کنند، و احساس ناراحتی در قفسۀ سینه جای خود را به احساس تسکین می­دهد.» ر.ک.

AS quoted in Todd M. Hillhouse and Joseph H. Porter, “A brief history of the development of antidepressant drugs: From monoamines to glutamate,” Experimental and Clinical Psychopharmacology 23:1 (2015), 6.

[۲] . Katharina Helm, Kathrin Viol, Thomas M. Weigner, Peter A. Tass, Christian Grefkes, Damir del Monte and Günter Schiepek, “Neuronal connectivity in major depressive disorder: a systematic review,” Neuropsychiatric disease and treatment (۲۰۱۸), ۲۷۱۵-۲۷۳۷.

[۳] . Todd Hillhouse & Joseph Porter, “A brief history,” p.4

[۴] . در مورد اختلال افسردگی ماژور، دانشمندان تلاش می­کردند که داروی جدیدی را برای درمان سل آزمایش کنند و در این فرآیند دریافتند که این دارو، ایپرونیازید، عوارض جانبی ایجاد احساس شادی در افراد را در پی دارد. در مورد اسکیزوفرنی نیز دانشمندان به دنبال داروهایی برای کمک به آلرژی بودند و دریافتند که کُلرپرومازین اثر آرام­بخشی قوی دارد.

محسن خادمی دانشجوی دکتری فلسفه علم پژوهشگاه علوم انسانی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.