نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

ملاقات نوروساینس و روان‌کاوی – بخش اول

علیرضا منجمی

0

همواره روانپزشکی و روان‌شناسی موضوعاتی بسیار جذاب برای فلسفه علم و فلسفه پزشکی بوده‌اند از آن رو که درباره موقعیت‌های مرزی هستند که بسیاری از تعریف‌های جافتاده و متعارف را به چالش می‌کشند: تعریف علم، تعریف سلامت و بیماری، معنای نظریۀ علمی، ارتباط نظریه و عمل، نقش پژوهش‌های علوم پایه در طبابت یا پراکتیس پزشکی.

 

فروید که نورولوژیست و عصب‌شناس بود می‌گوید: چنانچه در موقعیتی بودیم که می‌توانستیم اصطلاحات فیزیولوژیکی و شیمیایی را جانشین اصطالاحات روان‌شناختی کنیم کاستی‌های موجود برطرف می‌شدند.

 

این نشان می‌دهد که فروید تبیین روان‌شناختی را جایگزینی برای تبیین زیست‌شناختی می‌دانست.

 

در این گفتار من تلاش می‌کنم همین مسیر را طی کنم و جایگاه روان‌کاوی در عصر حاضر و در تعامل با نوروساینس مورد مداقه قرار دهم تا از این رهگذر فهم جدیدی به دست آید. قصد من سخن گفتن له یا علیه روانکاوی یا نوروساینس نیست بلکه تأمل در این تعامل و تلاش برای فهم آن است.

جایگاه مناقشه‌آمیز روانکاوی از بدو پیدایش تا عصر حاضر همواره جذاب بوده است و در مرکز بسیاری از مباحثات فلسفی قرن بیستم قرار داشته است: پوپر، یاسپرس، گادامر، هابرماس دربارۀ آن نظرورزی‌های عالمانه و بصیرت‌آفرینی داشته‌اند. روابط دشوار فلسفه و روانکاوی در درجه اول ناشی از این واقعیت است که هر دو زمینه‌ای مشابه، یعنی تجربه انسانی همچون زندگی، مرگ، رنج، روابط با جهان در فرهنگ و کار پژوهش می کنند، با این تفاوت که دو مسیر مخالف را دنبال می‌کنند: فلسفه به آگاهی می‌پردازد و روانکاوی به ناخودآگاه. پوپر در صورت‌بندی علم و شبه‌علم روان‌کاوی را یکی از نمادهای شبه‌علم می‌دانست. گادامر و هابرماس هر دو رویکردی هرمنوتیکی به روان‌کاوی داشتند. کارل یاسپرس هم که بیشتر به روانپزشکی اگزیستانس تمایل داشت نقدهای جدی به روانکاوی داشته است.

بخش دیگری از جذابیت روانکاوی این بود که داروشناسی روانی(Psychotherapy) نظریۀ بزرگی ارائه نکرد که شخصیت، هیجان و انگیزش تبیین کند. در فقدان یک مدل بزرگ پژوهش‌ها روی جزئیات تمرکز کردند و تصویر بزرگ (big picture) را رها کردند.

 

اریک کندل از دانشگاه کلمبیا و برندۀ جایزۀ نوبل ۲۰۰۰پزشکی  می‌گوید: روان‌کاوی هنوز منسجم‌ترین و به لحاظ تئوری قانع‌کننده‌ترین دیدگاه دربارۀ ذهن است.

 

اینجا به روشنی نقش نظریه در علم‌ورزی را می‌توانیم مشاهده کنیم. اینکه اگر نظریه‌ای در کار نباشد در اصل پژوهش‌های ما راه به جایی نخواهد برد.

بنابراین این ایده که روان‌کاوی می‌تواند کلان نظریه علوم اعصاب باشد مورد توجه قرار گرفت که یکی از نشانه‌های آن تشکیل کارگروه‌های بین‌رشته‌ای میان علوم اعصاب و روان‌کاوی بود. ژورنال‌ عصب‌روان‌کاوی (Neuro-Psychoanalysis) از سال ۱۹۹۹  منتشر می‌شود. در سرمقالۀ اولین شماره اهداف این ژورنال به روشنی بیان شده است. اول تسهیل دیالوگ بین نوروساینتیست‌ها و روانکاوان، دوم آموزش روانکاوان و نوروساینتیست‌ها دربارۀ علائق مشترک و سوم آماده‌سازی ابزارهایی برای مبادلۀ نتایج پژوهش‌های میان‌رشته‌ای. جالب این است که انجمن عصب‌روانکاوی مجله‌ای دارد که فقط در دسترس اعضای آن است. البته انگیزۀ دو گروه، یعنی روانکاوان و نوروساینتیست‌ها متفاوت بود. نوروساینتیست‌ها به دنبال یک نظریۀ کلان بودند و روانکاوان به دنبال راهی برای علمی شدن (شبیه طب سنتی و EBM). می‌توان گفت همان نقشی که نظریۀ تکامل برای زیست‌شناسی سلولی-ملکولی فراهم کرد ممکن است نظریۀ روانکاوی برای نوروساینس ایفا کند.

اما این مسیر به سهولت طی نشده است و کم‌کم به مناقشه‌ای بدل شد که موضوعی بسیار جذاب برای پژوهش فلسفۀ پزشکی است.

یک سو طرفداران تلفیق مثل مارک سالمان هستند که هم با شواهد تاریخی در آثار فروید برانند نشان دهند که فروید هم تلاش داشته چنین کند یعنی نوعی ذهن‌خوانی در آن هست. از سوی دیگر تلاش می‌کنند نشان دهند که نتایج تجربی آزمایش‌های نوروساینس با نظریۀ روانکاوی سازگار است. البته دو ملاحظه در این میان وجود دارد یکی underdetermeination است و دیگری اینکه این پژوهش‌ها بر اساس این نظریه طراحی و اجرا نشده‌اند بلکه این به نوعی مصادره به مطلوب است.

سوی دیگر مخالفان این تلفیق هستند مثل آلن هابسون پژوهشگر به‌نام خواب و روانپزشک هاروارد که معتقد است این کار صرفاً retrofitting یافته‌ای جدید با نظریه‌های قدیمی است. به نظر می‌رسد در رویاها مجادله بیشتر از سایر بخش‌ها ست. او می‌گوید این درست است که نظریۀ روان‌کاوی جامع است اما اگر از بن به راه غلط رفته باشد آنوقت به کار ما نمی‌آید و حک و اصلاح آن به کار نمی‌آید. (Hobson, 2004). اینجاست که معنای evidence بار دیگر به میان می‌آید و آنکه شواهد بر سه قسم هستند و کسانی هم که در این میانه صرفاً تبیین‌های زیست‌شناسانه را می‌پسندند چه مشکلاتی دارند.

دستۀ دیگری از مخالفان در اردوگاه روان‌کاوی قرار دارند. این گروه بر این باورند که روانکاوی و روان‌درمانی نوعی طبابت انسان‌گرایانه است که مبتنی بر هرمنوتیک دیالوژیکال با بیمار است و علمی کردن آن در اصل ویران کردن همه میراث آن است. مثل جروم اپلباوم که در مجلۀ آمریکایی روانکاوی در سال ۲۰۱۱ مقاله‌ای با این عنوان به چاپ رساند که آیا باید روانکاوی علمی شود؟ البته این پرسشی استفهامی است چون پاسخ نویسنده منفی است.

این گفتار اولین بار در قالب سخنرانی در بهمن ماه ۱۳۹۸ در بیمارستان روزبه ارائه شده است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.