نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

تجربۀ احساس گناه در بیماران روانی و خانواده ­ها

نوشته:هانا لین ونابل بازسازی و ترجمه: محسن خادمی

0

 

شکاف میان نظریه و رویۀ روان­شناسی، به نحو قوی­تری، در تجربۀ فردی بیماران خود را نشان می­دهد. در بررسیِ «تجربۀ احساس گناه» در بیماران در می­یابیم که گرچه ظاهراً روان­شناسیْ تبیین­ های خود را بر اصول اخلاقی مبتنی نمی­داند، اما بیماران همچنان در درون خود احساس گناه می­کنند. این نشان می­دهد که ذهنیت قرون وسطایی همچنان بر بیماران روانی سایه افکنده است. فوکو در «تاریخ جنون» می­نویسد: «چه بسا ʼآسیب­ شناسی روانیʻ در تشخیصِ احساس­ گناه در بیماری­های روانی، وانمود به حیرت و شگفتی کند، اما این احساس­ها در پرتو اقدامات اولیه و مبهم عصر کلاسیک در بیماران نهادینه شده بود. امروزه هنوز هم این ادعا صادق است که دانش علمی و پزشکیِ ما دربارۀ جنون، به طور ضمنی بر قوامِ قبلیِ تجربۀ اخلاقی از بی­خردی استوار است.»[۱]

در واقع یکی از دلایل اصلی تجربۀ احساس گناه در این بیماران، به ساختارهای پنهان و تاریخی ­ای مربوط می­شود که پایه و اساسِ رویه های روان­شناسی را شکل داده است. برخی از رویه هایی که برآمده از دوران کلاسیک و اوایل دوران مدرن بود، برای «کنترل گناه» در بیماران طراحی شده بود. البته گرچه روان­شناسی مدرن دیگر با نظریه­ای که قضاوت اخلاقی در مورد بیماران روانی را روا می­دارد موافق نیست، اما برخی از رویهها همچنان موجب احساس گناه در بیماران می­شوند، زیرا این رویه ها از همان درک اخلاقی گذشته نسبت به امر ناعقلانی و جنون ناشی می­شود. فی­ المثل، سیستم تنبیه و تشویق ساموئل توک، برای بیدارکردن وجدان اخلاقی بیماران طراحی شده بود.[۲] اگر فرد بیمار انتخاب اشتباهی می­کرد، باید متوجه می­شد که خطا و گناه به دست خود او صورت گرفته است و لذا طوق تقصیر بر گردن خود اوست و تنبیهات نیز بر خود او اعمال خواهد شد.

البته گرچه بزعم عده­ ای، امروزه تأکید بر سیستم تنبیه و تشویق رنگ باخته است، اما می­توان مواردی را نشان داد که رد پای این سیستم و احساس گناه در بیماران همچنان مشهود و برجسته است؛ فی ­المثل: «درمانِ رفتاری­ شناختی»[۳] برای اصلاح رفتارهای فردی. ادعای این شیوۀ درمانی این است که از اصول اخلاقی تأثیر نمی­پذیرد، اما انگیزه­ های پشت آن چیز دیگری می­گویند. درمانِ رفتاری­ شناختی، رفتارها و الگوهای فکری «مفید» را ترغیب می­کند، اما با تعیین اهداف مشخص و ایجاد انگیزه برای رسیدن به این اهداف، مانع از رفتارها و الگوهای رفتاری «غیرمفید» و «ناهنجار» می­شود؛ این روش همچنان «بر تغییر رفتار فرد از طریق تقویت مثبت و منفی،[۴] یا تشویق و تنبیه، به تناسبِ رفتارهایی که فرد می­خواهد افزایش یا کاهش دهد، تمرکز دارد.»[۵] طبیعتاً به دلیل استفادۀ مکرر از سیستم «تشویق و تنبیه»، زمانی که بیماران اهداف این برنامه را برآورده نمی­کنند و «تقویت­ های منفی» برای اصلاح رفتاری دریافت می­کنند، تجربۀ احساس گناه در آنها بوجود می­آید.

نکتۀ حائز اهمیت این است که «درمان رفتاری­ شناختی» کماکان بر خود فرد تأکید می­کند؛ درست همان­طور که تنبیه در گذشته به دست خود فرد باید صورت می­گرفت، و بار مسئولیت تنبیهات و تشویقات نیز بر عهدۀ خود او بود. آرتور کلاینمن، روان­پزشک آمریکایی، معتقد است که این تأکید بر فرد، نه بر جامعه، بخشی از قلب ماهیت در روان­پزشکی است. او می­گوید: «در روان­پزشکی تعصب آشکاری وجود دارد: تأثیر علل اجتماعی و درمان­های اجتماعی به حداقل می­رسد و حتی انکار می­شود.»[۶] روان­پزشکی به جای اینکه ببیند احساس گناه چگونه می­تواند علل و عوامل اجتماعی یا تاریخی داشته باشد، تمام مسئولیت را بر عهدۀ خود فرد می­اندازد تا برای پیشگیری و درمان این اختلالات بتواند اقدام بهتری انجام دهد. اما بحث ­وگفتگو دربارۀ اختلالات روانی همچنان پای «اصول اخلاقی» و «احساس گناه» را به میان می­آورد که همواره ریشه در امور تاریخی­ اجتماعی دارد.

نمونۀ دیگری از سیستم تنبیه و مجازات، تجویز «دوش آب سرد» برای درمان دیوانه ­هاست. دوش آب سرد بخشی از تاریخ جنون از زمان­های قدیم تا کنون بوده است. فیلیپ پینل، دوش آب سرد را به منزلۀ نوعی تنبیه در روش­های تربیتی خود ادغام می­کرد. از دید فوکو این شیوه­ ای بود «تا دیوانگان همیشه خود را در دنیایی از قضاوت ببینند که از همه سو آنها را احاطه کرده است؛ آنها باید بدانند که تحت نظارت، مورد قضاوت و محکوم ­اند؛ پیوند میان تخطی و تنبیه باید به وضوح گناهی باشد که همه بر آن وقوف دارند.».[۷]

در اواسط قرن بیستم، دوش آب سرد که «آب­ درمانی» نامیده می­شد، همچنان مورد استفاده قرار می­گرفت. گرچه این روش دیگر صریحاً برای تنبیه مورد استفاده قرار نمی­گرفت، اما بخاطر اثرات آرامش ­بخش آن بر روی بیماران اعمال می­شد، و در نتیجه همۀ پرستاران و مراقبان، ملزم به آموزش تکنیک­های مناسب آن بودند. امروزه آب­ درمانی دیگر به طور رسمی مورد استفاده قرار نمی­گیرد، اما محبوبیّت روش دوش آب سرد در حال افزایش است و همچنان برای کمک به درمان اختلالات روانی توصیه می­شود، و حتی تبیین علمی جدیدی برای مزایای آن ارائه می­شود! اما باز توجه به این نکته بسیار مهم است که این تبیین نظری «پس از» اِعمالِ رویۀ عملی اقامه می­شود. به عبارت دیگر، همان رویه­ ای که زمانی بر اساس توانایی­ اش برای ایجاد گناه موجّه دانسته می­شد، اینک نیز با اقامۀ نظریه­ ای علمیْ معتبر دانسته می­شود! خلاصه آنکه چنین رویه­ هایی هنوز می­توانند موجب احساس گناه در بیماران شوند، و بدون نگاهی به تاریخ آنها هیچ راهی برای تبیین­ شان وجود نخواهد داشت.

بررسی­ها نشان داده است که علاوه بر تجربۀ احساس گناه در بیماران، خانوادۀ بیماران نیز احساس گناه را تجربه می­کنند. خانواده­ها به فکر فرو می­روند که آیا رفتار آنها در قبال فرد، یا رفتار اطرافیان این فرد، در ایجاد این اختلال نقش داشته است یا خیر. با این حال، از دید بسیاری، این گمانه ­زنی­ ها در مورد تأثیر اجتماعی یا خانوادگی اغلب بسیار دشوار است و لذا ترجیح­شان صرفاً توسل به نظریۀ علمی است. به تعبیر آرتور کلاینمن «جهت­گیریِ استثماریِ رسانه­ ها، به آخرین پیشرفت­های علمی اطمینان می­دهد که [صرفاً] مسائل بیولوژیکی، و نه اجتماعی، محل تأکید و توجه است. حتی خانوادۀ بیماران روانی علل بیولوژیکی را پذیرفتنی ­تر می­دانند، زیرا این علل نشان می­دهد که بیماری روانی مانند سایر اختلالات است و آنها بخشی از بار گناه را از بین می­برند[۸] بنابراین اگر خانواده­ ها نسبت به این عارضه احساس گناه می­کنند، نظریۀ مدرن به آنها می­گوید که احساس آنها را می­توان با این تلقین تسکین داد که این عارضه هیچ ربطی به اَعمال آنها نسبت به فرد ندارد، بلکه کاملاً معلول عوامل بیولوژیکی است. اما واقعیت امر این است که حتی اگر روان­پزشکی نتواند وجود احساس گناه در خانواده­ها را تبیین کند، نمی­توان از این که خانواده­ها همچنان احساس گناه خود را ابراز می­کنند و در پیِ راهی برای رهایی از آن هستند، چشم­ پوشی کرد.

مسلماً در اینجا بحثِ انکار عوامل بیولوژیکی در اختلالات روانی در میان نیست: در بحث اختلالات روانی باید هم تأثیرات بیولوژیکی و هم تأثیرات فرهنگی را توأمان مورد توجه قرار داد. به تعبیر کلاینمن، کامل­ترین تصویر از اختلالات روانی را باید در «مدل­های مبتنی بر تأثیر و تأثراتِ فرهنگی­ زیستی» جُست.[۹] اما نکتۀ اصلی بحث، در پاسخ به این پرسش نهفته است که این احساس گناه از کجا نشأت می­گیرد؟ صرفاً با تحلیل تاریخی رویه­ های روان­شناسی است که می­توان از ریشه­ های احساس گناه آگاه شد. از آنجا که در گذشته از شیوه­ هایی برای کنترل گناه در بیماران استفاده می­کردند، هنوز هم نحوۀ اِعمال این شیوه­ها می­تواند تجربۀ احساس گناه به دنبال داشته باشد. برای فهم احساس گناه در تجربۀ بیماران روانی، باید اولاً متفطن پیوند میان «جنون» و «گناه» در گذشته باشیم، و ثانیاً دریابیم که این رابطه در عصر مدرن نیز به طور کامل گسسته نشده است.

در واقع به دلیل نحوۀ پیوند «جنون» و «انحراف اخلاقی­» در عصر کلاسیک، پیوند نانوشته ­ای میان «اختلال روانی» و «گناه» وجود دارد که هنوز می­توان آن را احساس کرد. فوکو در «تاریخ جنون» توضیح می­دهد که چگونه این پیوند که از عصر کلاسیک به ما منتقل شده، هنوز هم به دل روان­پزشکی رخنه می­کند و منجر به احساس دائمی گناه می­شود: «جنون رفته ­رفته با گناه همجوار شد؛ شاید همین­جاست که پیوند دیرینِ بی­خردی و گناه چنان به هم گره ­می­خورد که امروزه دیوانگان هنوز آن را سرنوشت خود می­دانند، و پزشکان آن را به منزلۀ حقیقتی از سرشت و طبیعت [انسان] کشف می­کنند. در این فضای ساختگی که در اواسط قرن هفدهم، از هیچ بوجود آمده بود، پیوندهای سیاهی ایجاد شد که «روان­پزشکی تجربی» با گذشت بیش از صد سال هرگز نتوانسته آن را بگسلد.»[۱۰]

[۱] . History of Madness, p.91

[۲] . فوکو، تاریخ جنون، ص ۳-۲۴۲

[۳] . Cognitive Behavioral Therapy: CBT

[۴] . (Positive and Negative Reinforcement). هرگاه بعد از پاسخی، محرکى را وارد محیط کنیم و آن محرک احتمال بروز پاسخ را افزایش دهد یا سبب ابقاى آن شود، به چنین محرکى «تقویت‌کنندۀ مثبت» مى‌گویند. مثلاً اگر معلمى بعد از موفقیت شاگرد خود در امتحانات، به او جایزه دهد و این کار باعث بهبود رفتار شاگرد (گرفتن نمرات عالى) شود، جایزه­دادن یک تقویت‌کنندۀ مثبت است. اما «تقویت منفى» عکس آن است: خارج­کردن محرک از موقعیت، به منظور افزایش رفتار مطلوب. تقویت منفى همچون تقویت مثبت، احتمال بروز رفتار را افزایش مى‌دهد. ر.ک.

Hukam Dad, Riasat Ali, M.Z. Qadeer Janjua, Saqib Shahzad, Muhammad Saeed Khan, Comparison of the frequency and effectiveness of positive and negative reinforcement practices in schools, ۲۰۱۰

[۵] . Elizabeth Hartney, “Cognitive Behavioral Therapy for Addiction: An Evidence-Based Psychological Technique for Treating a Range of Addictions,” Very Well Mind. https://www.verywellmind.com/cognitive-behavioral-therapy-for-addiction-21953 (accessed June 1, 2021).

[۶] . Arthur Kleinman, Rethinking Psychiatry: From Cultural Category to Personal Experience (۱۹۹۱), p.75

[۷] . History of Madness, p.501, (فوکو، تاریخ جنون، ص ۲۶۴)

[۸] . Kleinman, Rethinking Psychiatry, p.73.

[۹] . ibid., p.27

[۱۰] . History of Madness, p.86

 

منبع

متن حاضر بازسازی مقالۀ «هانا لین ونابل» (استادیار فلسفه در دانشگاه مری (UMary)) است تحت عنوانِ

The Carnival of the Mad: Foucault’s Window into the Origin of Psychology, Hannah Lyn Venable, Texas State University, United States.

محسن خادمی دانشجوی دکتری فلسفه علم پژوهشگاه علوم انسانی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.