نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

فلسفۀ پزشکی همان کاری است که فیلسوفان پزشکی انجام می دهند : بخش دوم

نوشته ویلیام استمپسی ترجمه: محسن خادمی

0

 فلسفۀ پزشکی چیست؟

آرتور کاپلان (۱۹۹۲) منکر وجود فلسفۀ پزشکی است- گرچه خود از این وضعیت ابراز تاسف کرد. موضع او و برخی پاسخ ها به آن ارزش بررسی زیادی ندارد. کاپلان اخلاق پزشکی، اخلاق زیستی، سیاست سلامت (health policy) و زیبایی‌شناسیِ پزشکی را مصادیق «فلسفه و پزشکی» می‌داند، اما او «فلسفۀ پزشکی» را چیز کاملاً متفاوتی می‌داند. او تعریفی قراردادی از آن ارائه می دهد: «مطالعۀ ابعاد معرفت شناختی، متافیزیکی و روش شناختی پزشکی- خواه درمانی و تجربی؛ یا تشخیصی، درمانی و تسکینی- است.» (p. 69) مسلماً این مطالعات را باید به عنوان فلسفۀ پزشکی به حساب آورد. با توجه به آوازه و اهمیت اخلاق زیستی، کاپلان به خوبی اشاره می کند که فلسفۀ پزشکی چیز دیگری است. اما چرا باید فلسفۀ پزشکی به این شکل خاص محدود شود؟ اگر اخلاق و زیبایی­شناسی شاخه­های موجّه فلسفه شناخته می شوند، دلیلی بر بیرون راندنِ اخلاق پزشکی و زیبایی شناسیِ پزشکی از فلسفۀ پزشکی وجود ندارد. شاید هدف صرفاً تأکید بر این نکته باشد که اخلاق پزشکی، فلسفۀ پزشکی را به تمام و کمال مورد بحث و بررسی قرار نمی دهد. این نکته ای است که هنوز ارزش دارد بر آن تأکید کنیم، اما حذف بخش های موجّهِ تأمل فلسفی از فلسفۀ پزشکی را توجیه نمی کند.

نکتۀ کاپلان در مورد عدم وجود فلسفۀ پزشکی به عنوان یک حوزۀ مطالعاتی، بیشتر به نحوۀ درک او از یک حوزۀ مطالعاتی مربوط می شود. از نظر او، یک حوزۀ مطالعاتی باید (۱) با یک عرصۀ پژوهشیِ هم خانواده تلفیق شود، (۲) دارای ملاک و معیار [خاص خود] باشد، و (۳) مسائل خاصی داشته باشد که مرزهای آن را مشخص می کند (pp. 72–۷۳). او فلسفۀ پزشکی را فاقد این الزامات می داند.

با این حال، عده ای دیگر استدلال کرده اند که فلسفۀ پزشکی یک حوزۀ در حال رشد است که دست کم پتانسیل لازم برای برآوردن تمام شرایط کاپلان را دارد (Velanovich 1994). دلیل خوبی می توان ارائه کرد که دو شرط «داشتن معیار» و «تعیین مسائل» برای فلسفۀ پزشکی برآورده می شود. ادموند پلگرینو (۱۹۹۸) استدلال کرده است که حوزه ای از تحقیقات فلسفی وجود دارد که «می­توان آن را به درستی فلسفۀ پزشکی نامید» (p. 315). او از چهار «شیوۀ» تأمل فلسفی دربارۀ پزشکی صحبت می کند: (۱) «فلسفه و پزشکی» گفتگویی میان رشته‌هایی است که هر دو، هویت خود را به عنوان رشته‌های متمایز حفظ می‌کنند. برای مثال، گفتگو [میان فلسفه و پزشکی] می تواند روش‌های مطالعاتی را مورد مقایسه و سنجش قرار دهد، یا در پیِ شباهت‌ها یا تفاوت‌های موضوعی یا تأثیرات متقابل آنها باشد. (۲) «فلسفه در پزشکی» کاربرد شاخه های شناخته شدۀ فلسفه در مسائل پزشکی است. به عنوان مثال، می توان منطق فرآیند تشخیصی را مورد بررسی قرار داد، یا مفاهیم سلامت و بیماری را بابت پیش فرض های متافیزیکی و شأن معرفت شناختی شان مورد تحلیل قرار داد. (۳) حکمت پزشکی (medical philosophy)-[۱] مبهم‌ترین حالت از چهار حالت- شامل «تأمل شخصی در مورد طبابت» راجع به مسائلی چون «مهارت تشخیصی» یا رابطۀ پزشک و بیمار است. حکمت پزشکی متون «موجود در حکمتِ بالینیِ پزشکانِ تأمل گر» را نیز دربرمی گیرد که منبع «الهام و دانش عمَلی برای پزشکانِ وظیفه‌شناس» است. (pp. 324–۲۵) و در آخر (۴) فلسفۀ پزشکی (philosophy of medicine) است که، به معنی واقعی کلمه، تنها به آنچه «مختصِ مواجهۀ انسان با سلامتی، بیماری، ناخوشی، مرگ و میل به پیشگیری و شفا است» می پردازد. (p. 327) مفاهیم فلسفی تنها تا آنجا مورد مطالعه قرار می گیرند که به مواجهۀ انسان با رفاه و اختلالات جسمی یا روانی مربوط می شود. بنابراین، هدف صرفاً تحلیل مفاهیم یا درک علمیِ مسائل پزشکی نیست، بلکه درک چیستی پزشکی است که در مواجهۀ بیمار و پزشک تجربه می­شود.

گرچه تحلیل پلگرینو پرتو ارزشمندی بر شیوه های مختلف تعامل میان فلسفه و پزشکی می افکند، اما فلسفۀ پزشکی را بیش از حد محدود می کند. من طرفدار دیدگاه کلان‌تری از فلسفۀ پزشکی هستم که قرابت بیشتری با تأملات واقعی فیلسوفان در باب پزشکی دارد. (Stempsey, 2004) این دیدگاه شبیه مدلی است که شافنر و انگلهارت (۱۹۹۸) توصیف کرده اند. آنها فلسفۀ پزشکی را «شامل آن دسته از مسائل معرفت شناسی، ارزش شناسی، منطق، روش شناسی و متافیزیک می دانند که پزشکی آنها را ایجاد کرده، یا مرتبط با پزشکی هستند.» این رویکرد اخلاق پزشکی را نیز دربرمی گیرد، گرچه خود به یک موضوع بزرگ تبدیل شده است که جای بحث جداگانه ای دارد. مفاهیم سلامت و بیماری «مسئلۀ بارزی» برای فلسفۀ پزشکی معاصر (و کلاسیک) بوده است، اما فلسفۀ پزشکی شامل هرگونه تأمل فلسفی در باب پزشکی است. فلسفۀ پزشکی تحقیقات در منطق تشخیص، پیش آگهی، و ارزیابی درمان، و بحث فلسفی در مورد علت یابیِ بیماری را دربرمی گیرد.

این رویکرد قرابت بیشتری دارد به چیزی که پلگرینو آن را «فلسفه در پزشکی» می­نامد. پلگرینو اذعان می­کند که هیچ تعارض اساسی میان دیدگاه خود او در مورد «فلسفۀ پزشکی» و «فلسفه در پزشکی» وجود ندارد. در واقع، بسیاری از آثار خود او به مسائل مربوط به «فلسفه در پزشکی» وی پرداخته است. به اعتقاد من تمایز او به تقویتِ انگیزۀ به رسمیت­ شناختنِ فلسفۀ پزشکی به عنوان یک رشتۀ مجزا کمکی نخواهد کرد. علاوه بر این، من پزشکی را به طور کلان‌تری در نظر می‌گیرم که اصولاً بر مبنای روابط فردی پزشک و بیمار نیست. در عوض، پزشکی شامل مجموعه‌ای از فعالیت‌های بالینی و تحقیقاتی است که در نهایت هدفشان کمک به بیمارِ رنجور و دردکِش است. با این حال، لزومی ندارد که این فعالیت‌ها از مبنایِ بسیار خاصی که پلگرینو برای طبقه‌بندی فلسفۀ پزشکی به آن نیاز دارد، ناشی شده باشد. به نظر من، هر گونه تأمل فلسفی، خواه در پیِ تحلیل منطق تشخیص باشد، یا برای توصیف پدیدارشناسی درد و رنج، یا در جستجوی خرد لازم برای یک پزشک خوب باشد، شایسته است که در زمرۀ فلسفۀ پزشکی به شمار آید.

یکی از معیارهای کاپلان که همچنان برای فلسفۀ پزشکی مشکل­آفرین است، تلفیق پزشکی با فلسفه است. دلایل این امر کاملاً روشن نیست، اما احتمالاً می توان آن را به بهترین وجه در پرتو سیطرۀ اخلاق زیستی و نیز عدۀ نسبتاً کمِ افرادی تبیین کرد که در این حوزۀ مطالعاتی (اگر بتوان آن را یک حوزه خواند) کار می کنند- حوزه ای که فراتر از اخلاق زیستی قدم می­گذارد. (Stempsey, 2007) یکی دیگر از مسائل مؤثر این است که افراد مختلفی به فلسفۀ پزشکی مشغول اند، که چه بسا در درجۀ اول خود را فیلسوف پزشکی ندانند.

[۱]. می ­توان (medical philosophy) را همان «فلسفۀ پزشکی» نیز معنا کرد؛ اما برای اینکه در اینجا تفاوت معنایی و صوری آن با (Philosophy of medicine) تا حدودی حفظ شود بدین شیوه آمده است.- م.

منبع:

Philosophy of Medicine Is What Philosophers of Medicine Do, William E. Stempsey, Perspectives in Biology and Medicine, Volume 51, Number 3, Summer 2008, pp. 379-391 (Article) Published by Johns Hopkins University Press

 

محسن خادمی دانشجوی دکتری فلسفه علم پژوهشگاه علوم انسانی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.