نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

جنون به منزله بیماری

غلامحسین مقدم حیدری

0

 

فوکو معتقد است عصر کلاسیک با افراد مبتلا به مالیخولیا و هیستری مواجه بود که گرچه کردارهای آنان در مقوله اعمال و رفتار دیوانگان قرار می گرفت اما مطابق نظریه های آن عصر دارای منشا تنی نیز بودند. از این رو مالیخولیا و هیستری گرچه مطابق با سنت های رنسانس دیوانگی به شمار می آمدند اما در عصر کلاسیک به عنوان بیماری نیزمورد توجه پزشکان بودند و آنان می کوشیدند تا راه هایی برای درمان آن ها بیابند. بدین گونه روش های درمانی جنون در خارج از بیمارستان توسعه یافتند. فوکو معتقد است « تلاش برای تمیز روش هایی که در عصر کلاسیک به درمان جسم نظر داشتند و معالجاتی که روح را هدف قرار می دادند بی حاصل است؛ به این دلیل ساده که در آن عصر روان شناسی وجود نداشت»(همانجا، ص ۱۸۵) مثلا هنگامی که خوراندن مواد تلخ به بیمار تجویز می شد این درمان، درمانی جسمی نبود زیرا پالایش روح و جسم را یکسان در نظر داشت. یا آنگاه که به بیمار مالیخولیایی توصیه می شد زندگی بی پیرایه زحمتکشان را در پیش گیرد و یا هنگامی که تصورات هذیانی اش را به نمایش در می آوردند، معالجه روانی در میان نبود زیرا حرکت ذرات روح[۱] در اعصاب و غلظت اخلاط بیش از هر چیز مورد توجه بود. در واقع نزد ایشان بیماری همه وجود فرد را دربرگرفته است و هدف نیز، «درمان همه وجود فرد بود، از تار عصبی تا جریان تخیلاتش» (همانجا،ص ۱۴۵). روش هایی همچون استحکام بخشیدن[۲]، تصفیه[۳]، فرو بردن در آب[۴]، تنظیم حرکت[۵]، گرچه به ظاهر جسمی بودند اما هدفشان درمان صرفا جسمی نبود.

اما نکته مهمی که باید بدان توجه کرد این بود که کار پزشکی درباره دیوانگان بیرون از مراکز اقامت اجباری انجام می شد و پزشکان در این مراکز حضور نداشتند. اما چه عواملی سبب شد که پزشکان به داخل این مراکز راه بیابند؟ فوکو معتقد است که مردم همواره نوعی ترس  و اضطراب از این مراکز داشتند که از وحشت محبوس شدن سرچشمه می گرفت.  در میانه قرن هیجدهم مردم از درد اسرار آمیزی وحشت داشتند که شایع بود منشا آن مراکز اقامت اجباری است و بزودی همه شهرها را هم در برخواهد گرفت. آنان از تب زندان سخن می گفتند. از گاری های حامل محکومان، این زنجیریانی که از شهرها عبور می کردند و در پس خود رد بیماری را به جا می گذاشتند. گمان می کردند که هوای مسموم به امراض در داخل اقامتگاه های اجباری، نواحی مسکونی را فاسد و آلوده خواهد کرد.

بسیاری از مراکز اصلی و مهم اقامت اجباری بر جایی بنا شده بود که پیشتر جذامیان در آن نگه داشته می شدند. از این رو ترس از این مراکز در قرون وسطی دوباره جان گرفت. دیوانگان محبوس در این مراکز حامل همان نشان و معنایی شدند که ساکنان پیشین این مراکز- یعنی جذامیان- با خود حمل می کردند. فوکو معتقد است :«فرار از عالم بی خردان ممکن نبود: صورت های گوناگون بی خردی که در قلمرو شر جای جذام را گرفته بودند و به مکانی رانده شده بودند که به بیشترین حد ممکن از جامعه دور باشند به جذام آشکار و عیان تبدیل شدند و زخمهای ویرانگر خود را در برابر چشمان مردم قرار دادند.»(همانجا،ص۱۹۳)

اما نکته مهم در این پدیده گره خوردن محل حبس دیوانگان با بیماری بود. البته پیوند میان این دو بر اساس چهار چوب های پزشکی نبود بلکه پیوندی در وهم و تصور مبهم مردمان آن روزگار بود. در سال ۱۷۸۰ بیماری ای مسری در پاریس شیوع یافت که منشا آن را عفونتی در بیمارستان بیستر می دانستند. هیاتی برای تحقیق در این باره گماشته شد که متشکل از چند استاد دانشگاه، رئیس دانشکده پزشکی و پزشک عمومی بیمارستان بود. گرچه گزارش این هیات وجود عفونت در بیمارستان را تایید می کرد اما اینکه این عفونت منشا بیماری مسری در پاریس است را رد کرد. با این وجود وحشت از بیماری های داخل این مراکز سبب جنبش بزرگی از اصلاحات در وضعیت این اقامتگاه ها در نیمه دوم قرن هیجدهم شد. هدف از این اصلاحات عبارت بودند از:

  • کاهش میزان سرایت بیماری ها از طریق محو ناپاکیها و بخارهای فاسدی که در فضای این مراکز معلق بود و تضعیف روند گندیدگی و تخمیری که در درون آنها انجام می یافت و گسترش پیدا می کرد.
  • ممانعت از آنکه شر و مرض هوا را آلوده کند و شهرها را در معرض سرایت قرار دهد.(همانجا،ص۱۹۵)

از این رو تصمیم گرفته شد تا بیمارستان ها، زندان و اقامت گاه های اجباری را به مکان هایی ببرند که بیشترین فاصله را با شهرها داشته باشند و از هوای پاکتری برخوردار باشند. جامعه آن روزگار آرزوی بیمارستان و دیوانه خانه ای را داشت که در عین حالیکه به وظایف اساسی اش عمل می کرد اما شر و بیماری در آن به حیاتی ضعیف و بی تحرک ادامه دهد و هرگز اشاعه نیابد. « در چنین دیوانه خانه ای بی خردی کاملا در قید و بند است و به نمایش گذاشته می شود بی آنکه برای تماشاگر خطرناک باشد؛ چنین دیوانه خانه ای توانایی بسیار در عبرت آموزی دارد و در عین حال از خطر سرایت عاری است»(همانجا،ص۱۹۶)  بدین گونه پزشکان به داخل دیوانه خانه ها راه یافتند.

تصور رایج آن است که پزشکان شریف و آگاه به داخل مراکز اقامت اجباری آمدند تا دیوانگان را از مجرمان تشخیص دهند و دیوانگان را در مراکزی جداگانه نگهداری کنند. « ولی در واقعیت ورود علم پزشکی به این عرصه حاصل چنین بی طرفی نیک خواهانه ای نبود. اینکه جامعه پزشکان را به کمک طلبید و از آنان خواست تا ناظر و مراقب امور باشند به دلیل ترس بود. جامعه از فعل و انفعالات شیمیایی عجیبی که در میان دیوارهای مراکز اقامت اجباری جریان داشت، می ترسید؛ از قدرت ها و نیروهایی که در آنجا پا می گرفتند و اشاعه آنها اجتماع را تهدید می کرد هراس داشت»(همانجا،ص۱۹۴)

 « “انسان-پزشک” را برای آن به قلمرو مراکز اقامت اجباری فرانخواندند که داور باشد و جرم را از جنون و شر را از بیماری تشخیص دهد بلکه بدان مقصود که نگهبان باشد و دیگران را از خطر مبهمی که از میان دیوارهای مراکز اقامت اجباری به بیرون سرایت می کرد حفظ کند»( همانجا،ص ۱۹۴)

به عبارت دیگر ترس و وحشت از مراکز اقامت اجباری سبب شد تا پزشکان در این مراکز استقرار یابند. اما باید توجه کرد که این ترس، ترسی نبود که فقط در میان مردم نسبت به این مراکز وجود داشته باشد بلکه بر محیط داخل این مراکز نیز ترس و وحشت حاکم بود. ترس و وحشتی که حاصل شیوه های تنبیه و مجازات دیوانگان بود شامل دو وجه می شد اولا اعمال خشونت بار دیوانگان را مهار می کرد و ثانیا سبب دوری از دیوانگی می شد.

با استقرار پزشکان در این مراکز و به عهده گرفتن اداره آنها، پزشکان توانستند با فراغت بال بیشتر و با امکانت بیشتر به تحقیق درباره روش های درمان دیوانگی بپردازند. بتدریج غل و زنجیرها از پای دیوانگان باز شد و حقوق و ماهیت انسانی دیوانه را به او بازگرداندند. اقامت گاه اجباری جای خود را به آسایشگاه داد. اما این به معنای از بین رفتن ترس نبود. ترس به شیوه دیگری خود را باز تولید کرد. وحشت حاکم بر اقامتگاه در غل و زنجیرها و شیوه های تنبیه و مجازات قرار داشت در حالیکه در آسایشگاه این ترس در قلب و وجدان دیوانگان جای گرفته بود. به عبارتی دیگر « وحشتی که در مراکز اقامت اجباری حاکم بود آشکارترین نشانه سلب ماهیت انسانی دیوانه در عصر کلاسیک بود اما در عزلتگاه ترس ماهیت و حقوق انسانی را به دیوانه باز می گردانید و بدین ترتیب می توانست توافق و همدلی نهانی و نخستین دیوانه و عاقل را از نو برقرار کند…. دیگر نه قرار بود که جنون ترس ایجاد کند نه می توانست چنین کند بلکه خود قطعا و تا ابد می بایست در هراس باشد و از این رو کاملا تسلیم تربیت مبتنی بر عقل سلیم، حقیقت و اخلاق شود»(همانجا،ص۲۴۲)

ترس حاکم بر آسایشگاه عمق داشت و بدون بکارگیری ابزار و وسایل تنبیهی مستقیما در بیمار اثر می کرد. هدف آن بود که حس مسئولیت ساده و غریزی بیمار بیدار و تجلیل شود. یعنی آن بخش از وجودش که در آن هر گونه تجلی جنون با تصور مجازات پیوسته است. دیوانه به مثابه دیوانه ودر چهار چوب این بیماری ای که دیگر به دلیل آن مقصر پنداشته نمی شد باید خود را مسئول آن دسته از اعمال خویش می دانست که اخلاق و جامعه را آشفته می کرد و فقط خود را برای مجازات هایی که در موردش اعمال می شد شایسته سرزنش می دانست. به عبارت دیگر او باید از جنونش آگاه می شد.  بدین ترتیب غل و زنجیرهای اقامت گاه های اجباری جای خود را به قید و بند مستقیم تر و بی واسطه تری دادند. در آسایشگاه « وحشت آزاد و فارغ بال دیوانه جای خود را به اضطراب خفقان آور حاصل از احساس مسئولیت می داد. ترس دیگر از آن سوی میله های زندان حکومت نمی کرد بلکه با واسطه وجدان تنبیه و سرکوب می کرد.»( همانجا،ص ۲۴۳) آنچه که رخ داد این بود که ویلیام توک[۶] و فیلیپ پینل[۷] -قهرمانان روانپزشکی قرن نوزدهم- آسایشگاه را بنا کردند و « ترسی را که قرن ها دیوانه اسیر آن بود در قلب جنون جای دادند»( همانجا،ص ۲۴۳)

 

[۱] – esprits یا esprits animaux  عناصر سبک و لطیفی که در پزشکی قدیم آن ها را عامل حیات و احساسات و بر انگیزاننده حرکات و فعل و انفعالات، اعم از جسمی و روحی می پنداشتند.

[۲] Consolidation

[۳] Purification

[۴] Immersion

[۵] Regulation of Movement

[۶] – William Tuke (1732 –۱۸۲۲)

ویلیام توک- بازرگان و خیرخواه انگلیسی- متعلق به فرقه کوایکرها که با تاسیس بیمارستانی در انگلستان برای اولین بار از شیوه درمان اخلاقی  (moral treatment) برای درمان دیوانگان این فرقه استفاده کرد. اعضای فرقه پروتستانی کویکرها معتقد بودند که دیوانگانشان با افراد لامذهب و فاسق در یک جا نگه داری می شوند و این سبب می شود که حتی اگر آنها بهبود یابند، دارای تمایلات بی دینی شوند. از این رو آنها عزلتگاههایی جداگانه برای دیوانگان هم مسلک خود ساختند. بیمارستان The Retreat  اولین بیمارستانی بود که توک برای دیوانگان این فرقه در  Lamel Hill در   York ساخت. آنان معتقد بودند که « عزلتگاه می بایست عاملی برای ایجاد تفکیک و جدایی باشد: جدایی اخلاقی و مذهبی»(فوکو،۱۳۸۱،ص ۲۴۰) اما فوکو معتقد است که جداسازی و انفکاک مذهبی نه برای مصون نگهداشتن بیماران از تاثیر غیر مذهبی افراد بلکه « قرار دادن دیوانه در وضعیتی اخلاقی بود که در آن با خود و اطرافیان در جدال روحی افتد؛ مراد آن بود که برای دیوانه محیطی فراهم شود که به جای احساس امنیت، مداوما دچار اضطراب و بی وقفه در معرض تهدید قانون و ترس از خطا باشد»(همانجا، ص۲۴۱)

[۷]– Philippe Pinel (1735-1826)

فیلیپ پینل – پزشک فرانسوی- از جمله نخستین پزشکانی بود که دیوانگان را از زنجیر آزاد کرد و با بیمار تلقی کردن آنان در درمانشان کوشید. .  او در کتاب خو با عنوان A Treatise on Insanity  معتقد است که دیوانگی هم نوعی بیماری است، منتها بیماری از نوع روانی نه جسمی، و دیوانگان هم باید مداوا شوند. او در ۱۷۹۳ به عنوان پزشک در بیمارستان بیستر l’Hôpital Bicêtre  منسوب شد و در سال ۱۷۹۵ ریاست بیمارستان سالپیتیر  Hospice de la Salpêtrière را برعهده گرفت. پینل در زمان این مسئولیت هایش دستور داد تا زنجیر از دست و پای دیوانگان بردارند و آنان را شکنجه نکنند و مانند یک انسان بیمار با آنان رفتار کنند.  همچنین او نخستین کسی بود که گزارش‌های مربوط به بیماران روانی را ثبت می‌کرد.

 

منبع:

مقدم حیدری،غلامحسین(۱۳۹۶) بررسی مشاهده بازتابی و مشاهده نافذ در تاریخ جنون، مجله تاریخ پزشکی،شماره۳۳

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.