تحلیل رسالههای علوم انسانی از منظر علمشناسی فلسفی
علیرضا منجمی
به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری (پمفات)، نشست تخصصی سیاست پژوهی درباب رسالههای دکترا در علوم انسانی(کیفیت بخشی و افزایش کارایی) به همت پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی و اندیشکده دانشگاه ایرانی برگزار شد.علیرضا منجّمی، دانشیار گروه فلسفه علم و تکنولوژی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و رییس پژوهشکده تاریخ و فلسفه علم به ایراد سخن پرداخت.
آنچه در این گفتار در پی آنم، نه نقد محتوای رسالههای علوم انسانی، بلکه تحلیل سیاستهای کلان مرتبط با رسالههای علوم انسانی است که از منظر فلسفه علم، بر پایۀ انگارههای سست و ناروایی از پژوهش و پژوهشورزی در علوم انسانی قرار دارند.
انگاره نادرست اول مغالطۀ الهام از علوم طبیعی و مهندسی است که بر مبنای آن نسبت علوم انسانی با کاربرد آن همچون نسبت علوم طبیعی و کاربست آن در مهندسی و ساخت تکنولوژی است. از همین رو تنوع و تکثر رشتههای علوم انسانی نادیده گرفته شده، برای همه رشتههای علوم انسانی نسخۀ واحدی پیچیده میشود.
انگارۀ نادرست دوم، مدل خطی پژوهش(Linear Model) است که در آن رابطۀ یکسویهای میان علوم نظری، علوم کاربردی و تکنولوژی برقرار است به این شکل که علوم نظری، علوم کاربردی را رقم میزنند و کاربست علوم کاربردی به تولید محصول منجر میشود. ارتباط صنعت و دانشگاه برخاسته از همین دو انگارۀ نادرست که به علوم انسانی تسری یافته است.
انگارۀ نادرست سوم در باب مسئله (problem) است که پیامد خلط میان علم و تکنولوژی است. کار علوم انسانی نه حل مسأله، بلکه مسئلهمند کردن (problematize) و ارائه چارچوبهایی برای فهم مسئله است. انگاره نادرست در باب مسئله که بیشتر الهام گرفته از علوم مهندسی است از علوم انسانی چیزی را طلب میکند که کارویژۀ آن نیست و با مطالبۀ کاربردی شدن علوم انسانی آن را به سمت تبدیل شدن به تکنولوژی صرف هدایت میکند.
انگارۀ نادرست دیگر دوگانۀ آموزشی –پژوهشی است که هم در تقسیمبندی اعضای هیئت علمی و هم رسالههای دانشگاهی به چشم میخورد. رویۀ غالب این است که هیئت علمی پژوهشی و دانشجویان پژوهشمحور اعتبار کمتری دارند که در آییننامههای ارتقاء و تحصیلات تکمیلی خود را نشان میدهد. افکندن تمایز میان آموزش و پژوهش، نشانگر فهم معوج و ناروا از فرآیندهای آکادمیک و پژوهشورزی است که ریشه در فهم اولیه ما از دانشگاه به مثابه مکان کسب دانش و دانشجوی دکترا به عنوان مدرس دانشگاه دارد که نیازمند نقد و تغییر جدی است.
انگارۀ نادرست بعدی دربارۀ ارتباط جامعه و دانشگاه است که به دلیل دست بالا داشتن مهندسان در وزارت علوم و سیاستگذاریهای آن «ارتباط صنعت و دانشگاه» خوانده میشود! به رغم آنکه علوم انسانی به دلیل نزدیکی با فرهنگ و زبان جامعه، تأثیر بیشتری بر جامعه میگذارد، همین انگارۀ نادرست مبتنی بر مهندسی سبب شده است علوم انسانی را فاقد کاربرد بدانند و آن را دعوت به کاربردی شدن کنند. دو نمونه از تجربیات کشورهای دیگر میتواند سرمشق مناسبی برای طراحی سازوکارهایی باشد که ارتباط جامعه و دانشگاه را تقویت کند. در هلند هر دانشجوی دکترای به ویژه در علوم انسانی و اجتماعی موظف است علاوه بر رساله، در یک صفحه چند جمله دربارۀ فهمش از جهان و مسائل کلان آن ارائه کند که propositions نام دارد و به نوعی تذکر این نکته است که فارغالتحصیل دکترا علاوه بر اجتهاد در یک پژوهش تخصصی در قبال جامعه مسئولیتهایی دارد. نمونه دیگر در آلمان است که هر فرد نامزد کسب کرسی استادی میشود باید در یک مکان عمومی برای مردم سخنرانیای دربارۀ کارش و اهمیت آن برای جامعه ارائه دهد.
در این گفتار کوشیدم نشان دهم که ساماندهی سیاستهای کلان در باب پژوهشهای علوم انسانی و به ویژه رسالههای علوم انسانی که بخش مهمی از این پژوهشهاست بدون نقد انگارههای نادرست در باب علوم انسانی و پژوهشورزی در آن ممکن نیست.