اصول تشریحِ مورگانی و بیشا
غلامحسین مقدم حیدری
قرن های هیجدهم و نوزدهم را می توان دوره گذار از طب اخلاطی به پزشکی کلینیکی(مدرن) دانست. یکی از محوری ترین آموزه های این گذار این بود که بیماری از نظر آسیب شناختی مکانمند شد. در طب اخلاطی علایم و نشانه های عده زیادی از بیماری ها مکانمند بود اما از منظر آسیب شناختی بیماری مکانمند نبود. آشکار بود که نسبت دادن بیماری به ضایعه ای در اندام بیمار صرفا براساس معاینه بالینی امکان پذیر نبود زیرا در بسیاری از مواقع ضایعه ای در ظاهر اندامی که درد داشت قابل مشاهده نبود. بنابراین لازم بود که به دنبال ضایعه درون اندام ها گشت. اما دو نظریه درباره اندام های بدن وجود داشت:
اصل تنوع اعضا
این اصل بر علم تشریح مورگانی ۱ و متقدمان او مبتنی بود. البته کار مورگانی مبتنی بر طب اخلاطی بود. در این طب، اعضا و اندام های بدن از اخلاط چهارگانه – بلغم، سودا، صفرا و خون- ساخته شده اند. در واقع عضو کوچکترین واحد بدن شناخته می شوند که از امتزاج اخلاط با یکدیگر ساخته شده اند.
از نظر مورگانی خویشاوندی امراض مبتنی بر نزدیکی عضو خاستگاه بیماری بود. فضایی که معرف این خویشاوندی بود فضای محدود عضو بود و بر اساس آن زیر پوسته بدن ضخامت اندام ها و اشکال متنوع شان نوع بیماری ها را مشخص می کنند
البته اعضای مرکب خود از اعضای مفرده ساخته شده اند. بنابراین اگر در طب اخلاطی، تشریح نیز می کردند این تشریح تا عضو بیشتر پیش نمی رفت. بیماری شناسی و رده بندی بیماری ها در طب اخلاطی با مشکلات و چالش هایی مواجه بود و مورگانی می کوشید تا با تشریح بدن انسان مبنایی برای رده بندی بیماری ها بدست آورد. بنابراین وقتی مورگانی به تشریح بدن انسان می پرداخت «خصایص نوعی بیماری ها را بر حسب محل بروز نشانه ها و خاستگاه بیماری تعریف می کرد»(فوکو۱۸۷) مثلا محل بیماری های آسم، ذات الریه و خلط خونی سینه بود بنابراین انواع نزذیک به هم محسوب می شدند. به عبارت دیگر «خویشاوندی امراض مبتنی بر نزدیکی عضو خاستگاه بیماری بود. فضایی که معرف این خویشاوندی بود فضای محدود عضو بود»(فوکو۱۸۷) و بر اساس آن «زیر پوسته بدن ضخامت اندام ها و اشکال متنوع شان نوع بیماری ها را مشخص می کنند.»(همانجا) با این شیوه مورگانی توانست بیماری ها را رده بندی کند اما « رده نگاری بیماری ها اگر مبتنی بر عارضه های اعضا باشد ضرورتا تغییرناپذیر و ثابت است»(۱۹۰) بدین گونه مشکل طب اخلاطی همچنان پا برجا بود یعنی در برابر بیماری های جدید ناتوان از مشخص کردن رده آن ها بود.
اصل هم شکلی بافت ها
نظریه بیشا ۲ بر پیداکردن مبنایی برای تشخیص فضای بدن بود که در آن واحد درون عضوی، میان عضوی و فراعضوی را تشکیل می داد. برای او عضو (اخلاطی) مبنای تشخیص فضای بدن نبود بلکه عضو نیز خود از واحدی بنیادین تر به نام بافت تشکیل شده بودند. بافت مجموعهای از سلولهای مشابه بود که بر روی هم کار مشخصی را انجام میدادند. بیشا بیست و یک بافت را از هم مجزا می کند: بافت عصبی، نخاعی، استخوانی ، عضلانی و … . «بافت ها تنها ماده مورد استفاده در بدن انسانند و اجزای اندام ها و عضوها هستند. بافت ها سبب پیوند میان اعضا می شوند و نظام های وسیعی را شکل می دهند که سبب وحدت بدن انسان می شوند.
بنابر نظریه بیشا اصل یکدستی بافت ها که متضمن آن است که بیماری ها انواع عام داشته باشند و اصل چندپارگی واقعی ملموس و واقعی اندام ها در واکنش به ضایعات مرضی لازم و ملزوم یکدیگرند
نظریه بیشا بر «وحدت همزمان شکل بندی بیرونی، ساختمان، خواص حیاتی و عملکردها» مبتنی بود. (فوکو،۱۸۹) بدین گونه بیشا توانست مشکل مورگانی در رده بندی بیماری ها را رفع کند. زیرا تحلیل بافت ها این امکان را می داد که نشان داده شود که نشانه ها و تکامل طیف گسترده ای از بیماری ها یکسان است. مثلا التهاب غشاهای سیروزی از هر نوعی که باشند دارای مشخصه های ثابتی – همچون از میان رفتن شفافیت، سفیدرنگ شدن، دانه دانه شدن و چسبیدن به بافت های مجاور – هستند. بدین گونه می توان رده بندی جدیدی از بیماری ها ارایه کرد که بر اساس ضایعات بافتی هستند که مستقل از اندام یا عضو مبتلا می باشند. البته بنا به عضوی خاص- مثلا شش، کبد و …- این التهاب غشای سیروزی می تواند حساسیت یا رشد بیشتر یا کمتر داشته باشد. بدین گونه « وجود بافت یکسان در بدن امکان می دهد شباهت ها و خویشاوندی های بیماری ها با یکدیگر و در یک کلام نظام ارتباطاتی را که در پیکر بندی عمیق بدن نقش بسته است باز شناسیم»(۱۹۰) بدین گونه « اصل یکدستی بافت ها که متضمن آن است که بیماری ها انواع عام داشته باشند و اصل چندپارگی واقعی ملموس و واقعی اندام ها در واکنش به ضایعات مرضی لازم و ملزوم یکدیگرند»(۱۹۱) فوکو کار بیشا را چنین توصیف می کند: « تقلیل دادن حجم بدن به فضای بافت ها احتمالا از همه کاربردهای تحلیل مورد نظر کندیاک به الگوی ریاضیات نزدیک تر است. چشم بیشا چشم متخصص بالینی بود زیرا او برای نگاه به سطح از لحاظ معرفت شناختی برتری مطلق قایل بود»(۱۸۹)
۱-Giovanni Battista Morgagni (۲۵ February 1682 – ۶ December 1771)
۲- Marie François Xavier Bichat ( ۱۴ November 1771 – ۲۲ July 1802)
منبع
فوکو، میشل(۱۳۹۲) تولد پزشکی بالینی: باستانشناسی نگاه پزشکی، مترجم فاطمه ولیانی، نشر ماهی