تبیین “علم”
غلامحسین مقدم حیدری
«علم چیست ؟» مهمترین پرسشی است که فیلسوفان علم با آن مواجه اند و سعی دارند به آن پاسخ دهند. معمولا این پرسش با پرسش دیگری همراه است که از ویژگی های روش علمی می پرسد که نوعی امتیاز یا نوع خاصی از اعتماد از آن اراده می شود. تلاش در جهت پاسخ گویی به این پرسش ها سبب بوجود آمدن مکاتب مختلفی همچون پوزیتیویسم، ابطالگرایی پاپر ، برنامه های پژوهشی لاکاتوش شده است. پوزیتیویست ها به نوعی تحویل گرایی معتقد بودند که بنا بر آن تمامی گزارههای مهم شناختی علم باید از آرایه ای از گزارههای پایهای قابل استنتاج باشند که «دادههای» [۱]ما را میسازند. این دادهها به صورت “جملات واجب القبول”[۲] ی بیان میشوند که توصیف دادههای حسی[۳] یا بیانات عینی فیزیکی هستند. کارنپ در مانیفست خود در این باره چنین میگوید:«هدف تلاش علمی رسیدن به علم وحدت یافته[۴] با توسل به تحلیل منطقی مواد تجربی است.» پوزیتیویست ها دو شیوه را برای رسیدن به این هدف بیان میکردند: روش تحلیل منطقی و روش تحقیق پذیری. تحلیل منطقی سعی دارد تا معرفت علمی را به دادههای حسی تحویل کند. دادههایی که هیچ عنصر شخصی و انفسی در آن اجازه دخالت ندارند و اعتبار آنها بستگی به سلیقه، عقیده، امید و انتظارات ادراک کننده نخواهد داشت.روش تحقیق پذیری[۵] که بعدها به اصلی با این نام معروف شد، نشان مختص پوزیتیویسم بود که بر اساس آن معنای یک گزاره روش تحقیق پذیری آن است. یک جمله یا گزاره بی معناست اگر هیچ روشی برای تحقیق آن وجود نداشته باشد. در واقع پوزیتیویسم منطقی سعی دارد تا علم را بر اساس داده های حسی، روش تحقیق پذیری و استقرا تبیین کند. بنابراین در برابر پرسش از چیستی علم، پوزیتیویست ها علم را فعالیتی می دانند که از یافته های حاصل از مشاهده شروع شده و با استقرا به قوانین و نظریه ها می رسند و در نهایت با قیاس به پیش بینی و تبیین می پردازد.
دربرابر این تبیین از علم، پاپر معتقد است که علم نه از مشاهدات بلکه از حدس های متهورانه اغاز می شود و «تنها ابطال نظریه را میتوان از شواهد تجربی نتیجه گرفت و این استنتاج یک استدلال کاملاً قیاسی است». به عبارت دیگر تنها استدلالات قیاسی در علم معتبر هستند. از نظر پاپر روش علم «حدسهای متهورانه و جستجوی نقادانه برای آن چیزی است که در نظریههای رقیب مختلف نادرست اند» ( Popper,1972: p.319). پاپر امیدوار است که با کمک روش ابطال پذیری میان نظریهها وجین کند و نظریههای بد را از صحنه علم حذف نماید و بدین گونه نظریههای جدید از نظریههای پیشین به حقیقت نزدیکتر شوند. در واقع پاپر سعی می کند که با روش ابطال پذیری و مفهوم حقیقت مانندی نظریه ها، تبیینی از علم ارائه دهد که بنابرآن علم فعالیتی است که با آزمون و خطا بسوی واقعیت حرکت می کند. پاپر در این باره می گوید:
تاریخ علم شبیه تاریخ همه ایده های بشری ، تاریخ رویاهای غیر ممکن ، لجاجت ها و خطاها است. اما علم یکی از فعالیت های خیلی معدود بشری – و شاید تنها فعالیت-است که در آن خطاها بطور سیستماتیکی نقد می شوند و اغلب بطور سحرآمیزی به جا تصحیح می شود…. در حوزه های دیگر تغییر وجود دارد ولی ندرتا پیشرفت باشد(Popper,1989,p 216)
با مطرح شدن مشکلات و معضلات پوزیتیویسم و ابطالگرایی و با ارائه نظریه پارادایمی کوهن و به چالش کشیدن معقولیت علم ، لاکاتوش سعی کرد تا تبیینی از علم ارائه کند که مشکلات روش شناسی های دیگر را نداشته باشد. به نظر او تبیین های ارائه شده توسط پوزیتیویست ها و پاپری ها به نوعی نظریه معقولیت علمی محسوب میشوند. تمام ملاکهای تحدید حدود در حوزه معرفت شناسی، گرایشی است برای تمییز دادن معقول از نامعقول. از نظر لاکاتوش روش شناسان علم نتوانسته اند نظریهای ارائه دهند که در آن ملاکهایشان بیش از حد باریک یا عریض نباشند. مثلاً روش شناسی پاپر گرچه عقلانیتی برای علم قائل است اما به ملاحظات تاریخی اعتنایی نمیکند. بالعکس نظریه پارادایمی تامس کوهن مبتنی بر روایت ویژهای از تاریخ علم است که بنا بر آن عقلانیت علم مورد مناقشه جدی قرار میگیرد. لاکاتوش معتقد است:
اما هنوز امکان ارائه روش شناسی ای وجود دارد که حتی اگر هم دقیقاً منعکس کننده آنچه دانشمندان برای پیشرفت علم انجام میدهند نباشد، بتواند بهترین روش شناسی موجود بوده، مشکلات دیگر روش شناسی ها را نداشته باشد و نیز بتواند تاریخ علم واقعی را به طور معقولتری بازسازی کند (Lakatos,1978:p132).
از این رو لاکاتوش با در نظر گرفتن دیدگاههای پاپر و تامس کوهن به ارائه نظریه ترکیبی جدیدی پرداخت که در عین حالی که ملاحظات تاریخی مد نظر کوهن را در بر داشته باشد اما در عین حال همچون پاپر عقلانیتی برای علم در نظر گیرد. او معتقد بود این گفته کوهن که «هیچ معیاری بالاتر از معیار جامعه مربوطه نیست»، راهی برای نقد آن باقی نمیگذارد. «اگر در علم هیچ راهی برای ارزیابی یک نظریه وجود نداشته باشد در این صورت…حقیقت در قدرت نهفته میشود» ( Ibid,p9-10)؛ و تحول علمی جز روان شناسی قیلوقال نمیگردد و تغییر (یا رشد) علمی ذاتاً به مانند پدیدار «دسته کارناوال» (Ibid,91) میشود. به نظر لاکاتوش اگر ما بخواهیم خطاپذیری را با معقولیت آشتی دهیم باید راهی برای حذف برخی نظریات بیابیم. ما همواره با کثیری از نظریههای خطا پذیر مواجهیم. واضح است که اگر بخواهیم به خاطر ضرورتهای عملی و نظری یک یا تعدادی از آنها را انتخاب کنیم نظریههایی را انتخاب میکنیم که نسبت به هدف علمی یا نظری ما بهترین باشد؛ لذا برای این مقایسه و ارزیابی نه تنها یک نقد بلکه «نقد معقول» لازم خواهد بود. اگر موفق به این کار نشویم رشد علم چیزی جز هرج و مرج فزاینده نخواهد بود. در اینجاست که لاکاتوش از پاپر پیروی میکند. او سعی کرد که مشکلات نظریه پاپر را برطرف سازد و بینشهای او را اصلاح کرده و توسعه دهد. لاکاتوش همچون پاپر معتقد بود که هدف علم افزایش حقیقت مانندی است.
او نظریه خود را «روش شناسی برنامههای پژوهش علمی[۶]» نامید. این برنامه ساختاری است که برای پژوهش بعدی به نحوی ایجابی و سلبی رهنمونهایی فراهم میسازد. راهنمون سلبی[۷] یک برنامه این شرط را شامل میشود که مفروضات اساسی آن برنامه یا استخوان بندیاش نباید ترک یا جرح و تعدیل شود. این مفروضات اساسی با یک کمربند محافظ[۸] که مشتمل است بر فرضیههای معین[۹] شرایط اولیه و غیره از ابطال مصون نگاه داشته میشود. راهنمون ایجابی[۱۰] رهنمودهایی تقریبی را شامل می شود که حکایت از چگونگی امکان تحول و توسعه برنامه پژوهشی دارد. چنین تحول و توسعهای انضمام مفروضات اضافی به استخوان بندی را شامل خواهد بود، بدین منظور که پدیدارهای از پیش شناخته شده را در بر گرفته و پدیدارهای بدیعی را پیش بینی کند. پیشرو و یا رو به زوال بودن برنامههای پژوهشی منوط به این است که آنها در اکتشاف پدیدارهای بدیع موفق باشند و یا مستمراً با شکست مواجه شوند.
هر یک از مکاتب فلسفی علم از کاستی هایی رنج می برند بگونه ای که نمی توانند کل فرایند علم و فعالیت آن را بطور کامل تبیین کنند.
لاکاتوش معتقد بود: «روش شناسی برنامههای پژوهش علمی، به طور تقریبی از هر روش شناسی دیگری برای نزدیک شدن به حقیقت در جهان واقعی ما مناسبتر است» ( Ibid,p165). زیرا اولاً روش شناسی لاکاتوش نگاهی به گذشته و تاریخ دارد و در صدد بازسازی و نمایاندن هر چه بهتر و معقولتر تاریخ علم است و ثانیاً برنامههایی برای پیش برد معرفت بشری ارائه میدهد، جهتی که رو به آینده است. از نظر این روش شناسی برای علمی بودن یک نظریه باید دو شرط موجود باشد:
اولاً نظریه جدید محتوای تجربی بیشتری داشته باشد و ثانیاً برخی از این محتوی محقق شود. شرط اول بلافاصله میتواند با تحلیل منطقی پیشینی آزمون شود؛ و شرط دوم به طور تجربی قابل بررسی است و ممکن است که زمان نامعین و طولانی را ببرد (Ibid,p 32).
نیوتن اسمیت معتقد است:
در ویژگی پیشرو بودن برنامه پژوهشی، از یک سو یک پاپری را میبینیم که بر اهمیت افزایش محتوای تاکید میکند و از حرکات موقتی اجتناب میکند؛ و از سوی دیگر امیدوار است که تایید میتواند نقش گواهی دهنده مثبتی را بازی کند و پیش بینیهای موفق تنها نشان نمیدهند که یک نظریه ابطال شدهاند ( Newton-Smith,1981:p 82).
مقایسه برنامههای پژوهشی رقیب را باید با توجه به میزان پیشرو و یا رو به زوال بودن آنها ارزیابی کرد. اما این ارزیابی وقوف بعد از وقوع است.
مشکلات و کاستی های تبیین های فلسفی از علم سبب شد تا عده ای تحت تاثیر کتاب مهم تامس کوهن، ساختار انقلاب های علمی، به ارائه تبیین های اجتماعی از معرفت علمی -همچون مکتب ادینبورا- بپردازند
همانطور که ملاحظه می شود پوزیتیویست ها سعی کردند تا علم را بر اساس داده های حسی، استقرا و روش تحقیق پذیری تبیین کنند ، پاپر با نقد پوزیتیویسم کوشید تا تبیینی فلسفی از علم بر اساس آزمون و خطا ارائه کند و در نهایت نیز لاکاتوش با در نظر گرفتن کاستی ها ی این دو روش شناسی، علم را بر اساس برنامه های پژوهشی خود تبیین کرد. با تامل بر این مکاتب ملاحظه می شود که همه این روش شناسی ها از نقص هایی رنج می برند بگونه ای که نمی توانند کل فرایند علم و فعالیت آن را بطور کامل تبیین کنند. آنها حتی همدیگر را هم کامل نمی کنند یعنی نمی توان گفت که ابطالگرایی بهتر از پوزیتیویسم و یا برنامه های پژوهشی بهتر از ابطالگرایی و پوزیتیویسم، علم را تبیین می کند. مشکلات چنین تبیین های فلسفی از علم سبب شد تا عده ای تحت تاثیر کتاب با اهمیت تامس کوهن، ساختار انقلاب های علمی، به سوی ارائه تبیین های اجتماعی از معرفت علمی برآیند. از مهمترین این مکاتب می توان به معرفت شناسی اجتماعی ادینبورا اشاره کرد.
ادعای مکتب ادینبورا این است که تعهد دانشمندان به باورهای علمی را نمی توان بدون ارجاع به تعلقات اجتماعی تبیین کرد.
برنامه ای که برای جامعه شناسی معرفت علمی در دانشگاه ادینبورا توسعه یافت، مجموعه ای از ادعاهای روش شناختی بود که درباره روش مناسب برای به جریان انداختن بررسی های جامعه شناختی در مورد طبیعت معرفت از جمله معرفت علمی بود. اعتقاد آنها بر این است که تحلیل جامعه شناختی یکی از شروط لازم برای بدست آوردن فهم بهتری از علم است. برنامه آنها برای جامعه شناسی معرفت علمی چهار اصل را پیشنهاد می کند که در کلیه برنامه های جامعه شناختی بعدی مورد بحث و بررسی قرار گرفتند. علیت به این معنی که تبیین های جامعه شناختی باید علی باشد و نه توصیفی و تفسیری؛ بی طرفی به معنای اینکه محقق به دریافت و حس خود در مورد صدق و کذب یا عقلانی و ناعقلانی بودن باورهای تحت بررسی اعتنا نکند و بررسی و حساسیت و کنجکاوی یکسانی در مورد هر دو طرف اعمال شود؛ تقارن یعنی کنجکاوی که بطور یکسان توزیع شده، شکل تبیینی یکسانی در تحلیل های جامعه شناختی داشته باشد و نهایتا خود اطلاقی به این معنا که جامعه شناسان معرفت نباید ادعا کنند که به هیچ نقطه نظر استعلایی یا برهان و دفاع خاصی دسترسی دارند که ادعاهایشان را توجیه و ارزیابی کنند. یعنی هیچ نظریه جامعه شناسی معرفتی پذیرفتنی نیست مگر اینکه قابل اعمال به خودش باشد.
گرچه رویکردهای اجتماعی به علم ، علم را فعالیتی اجتماعی می دانند و نه مجموعه از گزاره ها، اما باید توجه کرد که حتی در این نگرش نیز علم و جامعه دو ساحت جداگانه در نظر گرفته می شوند و جامعه شناسان علم سعی می کنند تا تاثیر این دو ساحت را بر یکدیگر بررسی کنند.از این رو این قبیل رویکردها نیز با مشکلات عدیده ای مواجه اند
نهایتا ادعای مکتب ادینبورا این است که تعهد دانشمندان به باورهای علمی را نمی توان بدون ارجاع به تعلقات اجتماعی تبیین کرد. اما استدلال ها و ادعاهای آنها با انتقادات شدیدی مواجه شد. از جمله لری لاودن معتقد است که مکتب ادینبورا بسیار کلی است و هیچ روش صریح و مکانیزمی با جزییات کافی برای استفاده آن در عمل پیشنهاد نمی کند. او معتقد است که « بلور و همکارانش ادعا می کنند که چون جزیی اجتماعی در علم وجود دارد، جامعه شناسی باید نقش محوری در فهم علم بازی کند … این نتیجه گیری درست نیست که بگوییم چون علم فعالیتی اجتماعی است در نتیجه علم به عنوان یک پدیدار اجتماعی بهتر فهمیده می شود»( لاودن،۱۹۸۱، ص ۱۹۴)
گرچه رویکردهای اجتماعی به علم ، علم را فعالیتی اجتماعی می دانند و نه مجموعه از گزاره ها، اما باید توجه کرد که حتی در این نگرش نیز علم و جامعه دو ساحت جداگانه در نظر گرفته می شوند و جامعه شناسان علم سعی می کنند تا تاثیر این دو ساحت را بر یکدیگر بررسی کنند.از این رو این قبیل رویکردها نیز با مشکلات عدیده ای مواجه اند. در نهایت باید گفت که تامل در تبیین های فلسفی و اجتماعی علم نشان می دهد که هیچ کدام از آنها نمی توانند علم را آنگونه که هست بیان کنند.
برای ادامه مطالعات درباره علم می توان دو روش در پیش گرفت:
- برای فهم علم هیچ راهی جز تبیین های فلسفی و اجتماعی وجود ندارد و ما باید کاوش های فلسفی و اجتماعی خود درباره علم را ادامه دهیم و درصدد ارائه نظریه های متنوع و گاه متعارض با یکدیگر در این باره باشیم.
- مورد پرسش قرار دادن این فرض که« تبیین تنها راه فهم علم است». چنین پرسشی گرچه بسیار غریب است و با جو حاکم بر مطالعات علم همخوانی ندارد اما می تواند افق های جدیدی برای ما بگشاید و ما را از چنگال بحث های بی انتهای فلسفی و اجتماعی برهاند.
در این مقاله سعی داریم با رویکرد ویتگنشتاین به تبیین در بحث های فلسفی ، روش دوم را برگزینیم.
[۱] – the given
[۲] – protocol sentences
[۳] – sense-data
[۴] – unified science
[۵] – principle of verification
۱- the methodology of scientific research programmes
[۷] -negative heuristic
[۸] – protective belt
[۹] – auxiliary hypotheses
[۱۰] – positive heuristic
منبع
مقدم حیدری، غلامحسین(۱۳۹۲) مبانی فلسفی مردم شناسی علم، مجله روش شناسی علوم انسانی،س ۱۹، ش۷۴-۷۵