پزشکی و نظریۀ ادبی
نوشته ریتا شارون، آن هونساکر هاوکینز، آن هادسون جونز ترجمه: محسن خادمی
علاوه بر سهم نظریۀ روایی (narrative theory) و نقد اخلاقی، چندین مکتب نظریۀ ادبی به مشکلاتی میپردازند که پزشکان با آن مواجه هستند؛ این مکاتب میتوانند به پزشکان در درک متون و کار پزشکی کمک کنند. نقد خوانندهمحور[۱] (Reader-response criticism)، ساختشکنی (deconstructionism)، مطالعات فمینیستی، و نقد ادبی روانکاوانه، در میان سایر مکاتب فکری، فواید عملی و نظریِ مستقیمی برای پزشکان از خود نشان داده اند.
منتقدانِ خوانندهمحور (Reader-response critics)، خواندن متون را برای درک «همکاریِ» پیچیده و اغلب پرتنش میان متن و خوانندۀ آن بررسی میکنند. نظریهپردازانی چون ولفگانگ ایزر، جاناتان کُلِر، نورمن هالند و جین تامپکینز[۲] که دیگر از ادعای منتقدان جدید مبنی بر اینکه معنای یک متن ویژگیِ ایستای خود کلمات است راضی نیستند، نقش خواننده- تداعیها، خاطرات، ویژگیهای شخصیتی، و تجارب زندگی او- را در معنا بخشیدن به یک متن مورد بررسی قرار میدهند. وقتی پزشکان با بیماران خود روبرو میشوند، همچون هر خوانندهای، به پیچیدگی یک سخن پاسخ میدهند و شکافهای موجود در دانش را با فرضهای کاملاً فردیای که از تجارب به یادمانده و تداعیهای ذهنی خودشان نشأت میگیرد، پر میکنند. چنین یافتههایی در مورد رفتارهای خوانندهوارِ پزشکان، با تبدیل واکنشهای ناخودآگاهِ پزشکان به منابع آگاهانه و در نتیجه کاملاً در دسترس برای فهم عمیقتر، میتواند منجر به پذیرش دقیقتر داستانهای بیماران شود.
برای پژوهشگرانِ ساختشکنی که تعاملات شفاهی و مکتوبِ پزشکی، و توسّعاً فعالیتهای واقعی که مراقبت پزشکی را تشکیل میدهند مطالعه میکنند، پزشکی «مورد جالبی» خواهد بود. ساختشکنان با استفاده از روشهایی که ژاک دریدا و پُل دومن معرفی کردهاند، بین خطوط متون نگاه میکنند و این را شکبرانگیز میدانند که هرگونه انسجام بیرونی، آشفتگی درونی را پنهان میکند. در متون معمولِ پزشکی نظیر چارت بیمارستان یا معرفینامه که دور از دسترس دیگران قرار دارد، میتوان شواهدی از مفروضات علمی، تعصبات طبقاتی و نژادی، روابط قدرت و پیامدهای پیشبینینشدۀ مراقبتهای پزشکی یافت. به عنوان مثال، سوابق بالینیِ پزشکی اخیراً موضوعِ بررسی ادبی بوده است و تعارضات میان دیدگاه پزشک و بیمار، نظرات متعددی که در قالب چارت بیمارستان بیان شدهاند، محدودیتهای پیشبینینشدۀ تحمیلشده از طریق نوشتن در قالب چارت پزشکی، و شباهتهای میان شرح حال بیماران و سایر اشکال ادبی، مانند اجراهای شاعرانۀ باستانی را کانون توجه قرار میدهد. بررسی دقیق فعالیتهای روایی پزشکان میتواند در مورد جداسازی بالینی، همهچیزدانیِ فرضی، و انجام وظایف تشخیصی، پیشآگهی و درمانی درسهای منحصربهفردی به آنها بیاموزد.
روشهای فمینیستی برای درک زنان نویسنده، قویاً بر روایتهای بیماران- که اغلب هم از موضعی غیرغالب و غیرمسلط نقل میشوند- نیز قابل اِعمال است. مطالعات فمینیستی مدلهای متفکرانهای برای بررسی داستانها و سکوتهای مستغرق در متون ارائه میکنند؛ چنین بررسیای همان چالشی است که پزشکان و زبانشناسانی که تعاملات شفاهی پزشکی را مطالعه میکنند با آن روبرو هستند. به کارگیری روشهای ادبی فمینیستی در تعاملات پزشک و بیمار، روشهای تحقیقاتیِ اثباتشده و سنت غنیِ درکِ داستانهای مربوط به رنج و شادی افراد را در اختیار پژوهشگران قرار میدهد.
گرچه رویههای روانکاوان و پزشکان به ظاهر حوزههایی جدا از هم هستند، اما آنها روشهای مشابهی اتخاذ میکنند که میتوانند با استفاده از ابزارهای مشابه مورد بررسی قرار گیرند. سوابق پزشکیای که زیگموند فروید مینوشت، از نظر گستردگی خلاقیت تشخیصی و عمق پیامدهای رواندرمانی هنوز رو دست ندارد و مطالعۀ ادبی آنها، ویژگیهای مبناییِ نقش بیمار و حضورِ درمانی (therapeutic presence) را آشکار کرده است. رابطۀ روانکاو با درمانجو، کانونِ درمانِ روانکاوانه (analytic therapy) را تشکیل میدهد. پزشکان با عنایتِ دقیق به روابطِ انتقال (transference) و انتقالِ متقابلِ (counter-transference) آنها با بیماران، به خوبی مجهز میشوند؛ انجام این کار هم اثربخشی درمانی آنها را افزایش میدهد و هم سلامت عاطفی خودشان را حفظ میکند. مطالعات در نقد ادبیِ روانکاوانه با تأمل در آثار ادبی و موارد بالینی، این جنبههای درمانی نظریۀ فرویدی، نئوفرویدی و لاکانی را برجسته میکند. توجه اخیر به جنبههای خودزیستنامهایِ معالجه، بر کاربردپذیریِ «گفتار درمانی» (talking cure) فروید نه تنها در مورد روان رنجوری و هیستری، بلکه در درمان ناخوشیهای جسمی و بیماریهای معمول پزشکی صحه میگذارد.
چطور میتوان پی برد که آموزش ادبیات به پزشکان و دانشجویان پزشکی مؤثر است؟ مطالعات ناظر به نتایج کار، تمام دروس ادبیات و پزشکی، ارزیابی دروس دانشجویان، مصاحبهها و پرسشنامههای انتهای ترم، و ارزیابیهای اعضای هیئت علمی را مورد بررسی قرار داده و نشان داده است که چنین دورههایی درک دانشجویان از تجربیات بیماران را بهبود میبخشد، ظرفیتهای دانشجویان را برای مواجهه با مسائل اخلاقی غنی میسازد، و خودشناسی دانشجویان را به روشهای مرتبط با امور بالینی عمیقتر میکند. همۀ این پژوهشگران اذعان میکنند که دانش ادبی فراتر از آن چیزی است که بتوان آن را در ظرفِ تغییرات همیشگی در شیوههای ادراک کارآموز و درک او آزمود. تکتک پزشکان زمانی این تأثیرات را توصیف میکنند که بر بهبودهایی صحه میگذارند که به آرامی در طبابتشان در طول خواندن، نوشتن و گوشدادن به بیمارانشان حاصل شده است.
با این وجود، پیامدپژوهیِ موازی نیز لازم است. باید دانشجویان و پزشکان را در دورههای زمانی طولانی مدت تحت نظر داشت تا در پرتو آن، شیوههایی که دانش و مهارتهای رواییِ افزایشیافته میتواند باعث تغییر و بهبود طبابت بالینی آنها شود را مستند کنند. روش چنین تحقیقاتی ناگزیر به جای روش کمّی، کیفی خواهد بود، زیرا آموزش در ادبیات معمولاً منجر به تغییرات رفتاریِ جهانشمول و تکرارپذیر در مقاطع زمانی قابلتعمیم پس از معالجه نمیشود. مشابه بسیاری از مهارتهای بالینی دیگر- به عنوان مثال، توانایی برای ارزیابی کیفیت زندگی و ابراز همدلی- تأثیرات تدریس ادبیات در دانشکدههای پزشکی تن به اندازهگیری کمّی نمیدهد، اما با این حال میتوان آن را به منزلۀ مساهمت مهمی در اثربخشی پزشکی قلمداد کرد. از آنجا که روشهای ادبی میتواند به پاسخگویی به درخواستهای روزافزون برای بهبود رفتار انسانگرایانۀ پزشکان، و توجه به زندگی شخصی، فرهنگی و اخلاقیِ بیماران و نیز پزشکان آنها کمک کند، این روشها باید همراه با سایر تغییرات اخیر در آموزش پزشکی مورد ارزیابی دقیق قرار گیرند.
مطالعۀ ادبیات چندین هدف را برای پزشکی و آموزش پزشکی محقق میکند. خواندن آثار ادبی و نوشتن در ژانرهای روایی، به پزشکان و دانشجویان این امکان را میدهد تا تجربیات بیماران را بهتر درک کنند و خویشتنفهمیِ (self-understanding) خود را ارتقا دهند. از سوی دیگر نظریۀ ادبی به طبابت اخلاقی، رضایتبخش و مؤثر پزشکی نیز کمک میکند. امیدواریم که واردکردنِ ادبیات و مطالعات ادبی به حوزۀ پزشکی، به پزشکان این امکان را بدهد که زندگی بیماران خود را با دقت بیشتری ترجمه کنند و ابعاد انسانیِ همۀ رویدادهایی که در نگاه خیرۀ آنان اتفاق میافتد را تشخیص دهند. پزشکی و ادبیات متفقاً میتوانند طبابت و تجربیات بالقوه بیزارکنندۀ بیماری را به یک مواجهۀ انسانیِ غنیتر و متقابلاً رضایتبخشتری تبدیل کنند و باعث شفای بهتر و کاهش درد و رنج بیماران شوند.
[۱]. «نقد خوانندهمحور» یکی از انواع نقدهای ادبی در عصر مدرن است. مطابق این نقد، دیگر نویسنده خالق اثر نیست، بلکه خواننده است که در کانون توجه قرار دارد، و بنا به گفته رولان بارت با مرگ نویسنده، خواننده متولد میشود. البته این بدان معنا نیست که هر برداشتی که خواننده از متن داشته باشد صحیح است، بلکه بدین معناست که ارتباط خواننده با متن موجب تکوین و شکلگیریِ معناست و متن آنقدر باز نیست که بتوان هر معنایی از آن افاده کرد.
[۲]. Wolfgang Iser, Jonathan Culler, Norman Holland, and Jane Tompkins
منبع
Literature and Medicine: Contributions to Clinical Practice, Rita Charon, MD; Joanne Trautmann Banks, PhD; Julia E. Connelly, MD; Anne Hunsaker Hawkins, PhD; Kathryn Montgomery Hunter, PhD; Anne Hudson Jones, PhD; Martha Montello, PhD; and Suzanne Poirer, PhD
محسن خادمی دانشجوی دکتری فلسفه علم پژوهشگاه علوم انسانی