نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

طبی سازی جُرم در نظریه سزار لومبروزو۳: رویکرد زیست-پزشکی به جرم

غلامحسین مقدم حیدری

0

درمان مجرمین

علی رغم اینکه لومبوروزو از مجرمین مادرزاد سخن می‏گوید اما معتقد است که بخش مهمی از مجرمان مادرزاد نیستند بلکه در یک لحظه از زندگی شان به چنین مجرمانی تبدیل می‏شوند. در این لحظات آنها تبدیل به دیوانگانی می‏شوند که قدرت تشخیص درست و غلط را از دست می‏دهند و مسئول اعمال خود نیستند (Lombroso, 1911,p74) او معتقد است که برای چنین افرادی باید روش های درمانی و پیشگیری ارائه کرد. روش های پیشگیری، آموزش دقیق کودکان و کمک های ارائه شده به بزرگسالان در لحظات بحرانی زندگی شان ممکن است جرم و جنایت را کاهش دهد اما نمی توان آن را کاملا سرکوب کند. چنین روش هایی باید با مقرراتی تکمیل گردد که برای درمان مجرمان اتخاذ شده اند در حالیکه از جامعه در برابر حملات آن ها حفاظت می‏کند و مقرراتی دیگر وضع کرد تا مجرمان غیرقابل درمان جدا شوند. این مقرررات تا حد امکان باید مفید واقع شوندتا هر گونه آسیبب به جامعه را به حداقل رساند. (Lombroso, 1911, p175)

لومبروزو نهادهایی را پیشنهاد می‏دهد که این روش ها را در آنها اجرا شود: نهادهایی برای مجرمین زن، موسساتی برای مجرمان صغیر، سیستم تعلیق مراقبتی، کانون های اصلاح،بازداشتگاه، نهادهایی برای مجرمان همیشگی و نهادهایی برای مجرمان مادرزاد و دیوانگان اخلاقی و مستعمرات کیفری. او در کتاب انسان بزهکار جدول هایی را می‏آورد که مجرم، جرم و مجازات پیشنهاد شده برای آن را در رویکرد جدیدش بیان می‏کند.(جدول های زیر را ملاحظه کنید) او معتقد بود که جامعه شناسان جنایی با بکارگیری این پیشنهادها می‏توانند -بجز مجازات مجرمین و حفاظت از جامعه در برابر آنها- به هدف والاتری دست یابند:« رهایی بخشیدن کامل آنان و متعادل کردن وجود انها در انظار عمومی و نمودار طبیعت» (Lombroso, 1911,p213)

لومبروزو معتقد است که جامعه بشری و مجرمین باید همچون گلسنگ همزیستی مسالمت آمیزی با هم داشته باشند. جامعه شناسان جنایی باید به دنبال روشی بگردند تا از طریق گرایشات و روانشناسی مجرمان آنان را در فرایند تمدن بشری و در طرح های اجتماعی بکار گیرند

او برای تبیین ایده اش از زیست شناسی استفاده می‏کند و مثال گلسنگ را می‏زند. گُلسَنگ یک موجود تشکیل‌شده از جُلبَک و قارچ است. گلسنگ‌ها معمولاً بر روی تخته‌سنگ‌ها و همچنین دیوارها و تنه درختان بصورت ورقه‌های زرد یا خاکستری مایل به سفید یا مایل به سبز می‌زیند. جلبک‌ها برای تولید غذا از نور آفتاب استفاده می‌کنند و بعضی از این غذاها توسط قارچ‌ها استفاده می‌شود. گلسنگ، در حقیقت، گردهم‌آمده‌ای از یک قارچ و نوعی جلبک ریز است، ولی شبیه هیچ‌کدام از آن‌ها نیست. جلبک گلسنگ می‌تواند به تنهایی زندگی کند، ولی قارچ گلسنگ هرگز به تنهایی دیده نشده‌است. ویژگی‌های گلسنگ با ویژگی‌های مواد زنده تشکیل‌دهنده آن به‌طور کلی متفاوت است. این ویژگی‌ها تا حدودی شبیه ویژگی‌های گیاهان است ولی گلسنگ‌ها در اصل گیاه نیستند. می‌توان گفت که جلبک‌ها در بین قارچ‌ها محبوس شده‌اند.

( لومبروزو،جینا ،۱۴۰۰ ،ص ۱۶۹-۱۷۰)

تا گلسنگ را به‌وجود آورند. قارچ و جلبک موجود در ساختمان گلسنگ از نظر غذایی وابسته به یکدیگر بوده و همیاری عالی و باارزشی دارند، زیرا در جاهایی که گلسنگ‌ها می‌رویند هیچ گیاهی نمی‌تواند به تنهایی زندگی کند.

لوموروزو معتقد است همانطور که حیوانات و گیاهان برای منفعت دوطرفه در امورحیاتی با هم مشارکت می‏کنند، جامعه بشری نیز باید مجرمان را در امور اجتماعی مشارکت دهد. به عبارت دیگر جامعه بشری و مجرمین باید همچون گلسنگ همزیستی مسالمت آمیزی با هم داشته باشند. جامعه شناسان جنایی باید به دنبال روشی بگردند تا از طریق گرایشات و روانشناسی مجرمان آنان را در فرایند تمدن بشری و در طرح های اجتماعی بکار گیرند تا بتوانند برای خود و دیگران مفید باشند. درکنار غرایز فاسد، مجرمان معمولا دارای استعدادهای ارزشمند هستند: بهره مندی از هوش بالا، جسارت زیاد و عشق به نوآوری. (Lombroso, 1911, p213) از این رو او معتقد است که بکارگیری محکومان در ساخت استحکامات ، قلعه ها ، دژها و تبدیل زمین های غیرقابل سکونت به زمین های کشاورزی کار مفیدی بوده است. از این رو « مجازات هایی که باستانیان با کار اجباری اجرا می‏کردند نسبت به همه مجازات های مدرن منطقی تر، مفیدتر و به نفع محکوم و جامعه بود.» (Lombroso, 1911, p213)

لومبروزو معتقد است اگر تمایلات غیر طبیعی افراد خاصی به مسیرهای مفید هدایت شود به جای اینکه مقید شوند خود را در اعمال ضد اجتماعی ظاهر سازند نتایج بیشتری می‏توان به دست آورد و این وظیفه مفید و بزرگ باید بر عهده معلمان و محافظان چنین جوانانی باشد که ناهنجاری های روانی و فیزیکی خود را در سنین پایین نشان می‏دهند»(Lombroso, 1911,p213)

همانطور که ملاحظه شد مکتب لومبوروزو دارای سه رویکرد، بیولوژیک (ساختار بدنی)، سوسیولوژیک (ساختار اجتماعی) و سایکولوژیک (ساختار روانی) است؛ که هر یک از این رویکردها به مطالعه مجرم در شرایط خارج از اراده او می‌پردازد. آرای وی در دهه ۱۸۸۰، به اوج شهرت خود رسیدند مکتب فکری او که توسط پیروانش مکتب پوزیتیویستی نامیده می‏شد تنها پس از جنگ جهانی دوم از برنامه‌های درسی دانشگاه‌های ایتالیا حذف شد و دلیل آن استفاده حکومت فاشیستی موسیلینی از آرای وی در طی جنگ بود.

نقد انریکو فرری بر لومبروزو

از نظر انریکو فرری -جامعه شناس جنایی ایتالیایی و شاگرد لومبروزو- کار لومبروزو دارای دو نقص هست:

  • اهمیت دادن بیش اندازه به داده های جمجمه شناسی[۱] و انسان سنجی[۲] به جای داده های روان شناسی
  • عدم تمایز میان مجرمان در دو نسخه اولیه کارش و قرار دادن آنان در یک دسته.

او معتقد است لومبروزو با استفاده از مشاهدات وی درباره مجرمین در نسخه های بعدی کارش این دو نقیصه را برطرف کرد. اما کارهای وی از این نقد رنج می برد که چطور می توان میان یک جنایتکار و یک فرد سالم بر اساس شکل جمجمه آنان تشخیص داد؟ یا چگونه می توان مسئولیت های انسانی یک فرد را با اندازه گیری جمجمه اش سنجید؟(Ferri,1897,p 10) او کارهایی از نوع کار لومبروزو را مردم شناسی جنایی[۳] می نامد. مردم شناسی عمومی تاریخ طبیعی انسان هست همانطور که جانورشناسی تاریخ طبیعی حیوانات است. بر این اساس «مردم شناسی جنایی مطالعه گونه ای خاص از نوع بشر هست به عبارت دیگر تاریخ طبیعی انسان بزهکار است»(Ferri,1897,p 11)

از نظر او همان طور که مردم شناسی زندگی نژادهای گوناگون بشر را بررسی می کند، مردم شناسی جنایی انسان بزهکار را از جنبه ارگانیک و روانی اش مورد مطالعه قرار می دهد. پژوهش هایی از این دست باید در آزمایشگاه های فیزیولوژی و آناتومی، زندان ها و دیوانه خانه ها انجام شود و در طی آن ویژگی های ارگانیکی و فیزیکی این افراد با ویژگی های نمونه یک انسان نرمال مقایسه شود.

فرری معتقد است که ما باید میان ارزش فنی داده های مردم شناسانه مرتبط با انسان بزهکار و کارکرد عملی آنها در جامعه شناسی جنایی تمایز قایل شویم. در مردم شناسی جنایی هر ویژگی و مشاهده ای دارای ارزشی آناتومیکال یا فیزیکال یا روانشناختی هست جدا از نتایج جامعه شناختی ای که بتوان از آن نتیجه گرفت. در واقع بررسی ویژگی های زیست-روانشناختی انسان بزهکار کار اصلی رشته جدید(در قرن نوزدهم) مردم شناسی جنایی است. « اما این داده ها که نتایج مردم شناسان هستند، نقطه شروعی برای جامعه شناسی جنایی است تا بر اساس آنها به نتایج اجتماعی معتبر دست یابد»(Ferri,1897,p 11) از نظر فرری « کارکرد عملی مردم شناسی جنایی برای جامعه شناسی جنایی همچون کارکرد علوم زیستی -در آزمایش ها و توصیف ها – برای کار بالینی[۴] است»(Ferri,1897,p 11)

به عبارت دیگر مردم شناسی جنایی از شاخص سفالیک یا اندازه گیری فک قاتل و رابطه آن با مسئولیت او در قبال جنایت می پرسد در حالیکه پرسش های مطرح برای جامعه شناس جنایی چنین است: مجرم از چه جنبه های نرمال و از کدام جنبه ها غیر نرمال است؟ غیر نرمال بودن مجرم از کجا ناشی می شود؟ آیا آن مادرزادی است یا اکتسابی هست؟ آیا می توان آن را اصلاح کرد؟(Ferri,1897,p 12)  بدین گونه انریکوفری جرم را پدیده ای زیستی ، روانی و اجتماعی می داند و یکی از بنیانگذاران مکتب پوزیتیویستی در جامعه شناسی جنایی تلقی می شود.

رویکرد زیست-پزشکی به جرم

کارهای سزار لومبروزو(۱۸۳۶-۱۹۰۹) پزشک و جرم شناس ایتالیایی قرن نوزدهم پیرامون ویژگی‌های جسمانی بزهکاران و تمایزات آنان با دیگر افراد جامعه را می توان جزو نخستین نظریه هایی دانست که به طبی سازی آسیب های اجتماعی می پردازد. او رویکردی را بنیانگذاری کرد که ساختار بدنی-بیولوژیک سرآغاز آن بود. او نظریه ای درباره جرم ارائه داد که مبتنی بر دو نظریه در حوزه زیست شناسی و پزشکی بود. نظریه نخست –نظریه تکامل- متعلق به زیست شناسی بود و بنابر آن مجرم ویژگی جنایتکاری اش را از نیاکانش به ارث برده است. نظریه دوم نیز مبتنی بر الگوی تفکر پزشکی مدرن درباره آسیب تنی و درمان آن بود، که بنابر آن جرم نوعی آسیب اجتماعی است که باید به دنبال یافتن علل آن باشیم. او از داده های  جمجمه شناسی[۵] و انسان سنجی[۶] برای تدوین نظریه اش استفاده کرد.

کارهایی از این دست رابطه ای وثیق میان زیست شناسی، پزشکی بالینی و جامعه شناسی را نشان می داد. برخی از متفکران ابتدای قرن بیستم به تامل در این موضوع پرداختند. رودلف شلین[۷](۱۸۶۴-۱۹۲۲) –نظریه پرداز سیاسی سوئدی- معتقد است که هر فرد نمی تواند آزادانه تصمیم بگیرد بلکه هر تصمیم او در پرتو هنجارهای ناشی از حیات موجود زنده اتخاذ می شود. «از این منظر تنها سیاستی را می توان مشروع و همخوان با واقعیت دانست که به سمت قوانین زیستی سوق می یابد و آن ها را به عنوان دستورالعمل هایی در نظر می گیرد»(لمکه، ۱۳۹۶، ص۲۹) شلین برای تبیین این وضعیت از مفهوم زیست سیاست[۸] استفاده می کند و می گوید: « با توجه به این تنش خاص خود زندگی، این تمایل در من پیدا شد که به تقلید از علم خاص زیست شناسی، این حوزه را زیست سیاست نام بگذارم»(لمکه، ۱۳۹۶، ص ۲۸)

این شیوه تفکر در دوره وایمار در جامعه آلمان سبب بروز نگرش هایی شد که ویژگی های زیستی را در برابر ویژگی های ذهنی انسان ها قرار می دادند. افرادی همچون فردریش گئورگ یونگر[۹](۱۸۹۸-۱۹۷۷) معتقد بودند که کسانی که بر روی ویژگی های ذهنی و فکری انسان ها تاکید می کنند «با اندیشه به خون خیانت می کنند».(هرف،۱۴۰۰،ص ۵۰) او اجتماع خونی[۱۰] را در مرتبه ای برتر از اجتماعی ذهنی[۱۱] قرار می دهد و معتقد است که اجتماعی خونی نیازی به توجیه خود ندارد «این اجتماع زندگی می کند بدون نیاز به توجیه فکری و ذهنی»(هرف،۱۴۰۰،ص ۵۰) یونگر معتقد بود که هدف از سیاست پی ریزی اجتماع خونی برفراز اجتماع ذهنی بود و اجتماعی ذهنی از نظر او عقلانی و بی جان بود.

رویکردهای زیست پزشکی به جرم، رویکردهای جامعه شناختی به جرم را نفی نمی کنند و معتقدند که جامعه ممکن است «زمینه را برای جرم و جنایت آماده کند» اما جرم توسط انسان هایی انجام می شود که از گوشت و خون و مغز و ژن و هورمون هستند و دارای تاریخچه تکاملی می باشند. بنابراین تلاش برای درک رفتار اجتماعی این انسان‌ها بدون در نظر گرفتن جنبه های زیست پزشکی آنان امکان پذیر نیست.

لمکه معتقد است که این شیوه تفکر در جامعه آلمان «بر اساس کیفیت زیست شناختی و وراثتی و با تصور سلسله مراتب طبیعی مردمان و نژادها تکمیل می شد بگونه ای که رفتار نابرابر با افراد و گروه ها نه تنها توجیه پذیر بلکه ضروری بود.» (لمکه، ۱۳۹۶، ص۲۹) بدین گونه فرهنگ وایمار ایده های داروینیسم اجتماعی را با ایدئولوژی های ملی گرایانه درهم آمیخت و نظریه های نوینی در بهداشت نژادی و زیست شناسی وراثتی ارائه کرد.  به عباردت دیگر مفاهیم انسان شناسانه را با مفاهیم زیست پزشکی تلفیق و نظریه های جدیدی در حوزه زیست سیاست ارائه کرد.

پس از سقوط رایش سوم و خاتمه جنگ جهانی دوم، زیست سیاست نژادی جایگاه پیشین خود را در محافل سیاسی و علمی از دست داد. اما از دهه ششم قرن بیستم به بعد ، نظریه های نوین زیست سیاست با توسل به توسعه مهندسی ژنتیک و علوم اعصاب اجتماعی ارایه شد.بررسی تاریخچه تکاملی فرد نقطه مشترک میان این رویکردهای جدید با کارهای لومبروزو است. تفاوت در شیوه و ابزارهای پژوهش هست یعنی به جای بررسی حجم جمجمه، طول و شکل فک یا رنگ موی مجرم، نقشه ژنی وی یا وضعیت شبکه عصبی وی مطالعه می شود.  این پژوهشگران، رویکردهای جامعه شناختی به جرم را نفی نمی کنند و معتقدند که جامعه ممکن است «زمینه را برای جرم و جنایت آماده کند» اما جرم توسط انسان هایی انجام می شود که از گوشت و خون و مغز و ژن و هورمون هستند و دارای تاریخچه تکاملی می باشند. بنابراین تلاش برای درک رفتار اجتماعی این انسان‌ها بدون در نظر گرفتن جنبه های زیست پزشکی آنان امکان پذیر نیست.  از این رو آنان از رویکرد زیست-اجتماعی سخن می گویند که شامل علوم اعصاب، مهندسی ژنتیک است. از این رو باید گفت کاری که لومبروزو با استفاده از جمجمه شناسی و انسان سنجی آغاز کرد هم اکنون نیز ادامه دارد البته با ابزارهای نوینی مثل مهندسی ژنتیک و علوم اعصاب. پیامدهای سیاسی و اجتماعی چنین شیوه تفکری بقدری مهم و مناقشه برانگیز است که باید از منظرهای گوناگون مورد بررسی و پژوهش قرار گیرد.

پی نوشت:

  • لازم به ذکر است که با توجه به اینکه لومبروزو آرای خود را بطور مدون در یک کتاب گرد نیاورد پس از مرگ وی دخترش جینا برای اولین بار در ۱۹۱۱ کتابی با نام Criminal Man منتشر کرد که آرای پدرش را بصورت یک نظریه در آن بیان کرد. بعدها بر اساس نسخه های دستنویس باقی مانده از لومبروزو Mary Gibson and Nicole Hahn Rafter کوشیدند تا این نسخه ها را در یک کتاب با نام Criminal Man گرد آورند. یکسان بودن نام این دو کتاب به معنای این نیست که محتوای این دو کتاب یکسان است. کتاب اول تقریر دختر لومبوروزو از کارهای پدرش هست و کتاب دوم گردآوری کارهای لومبوروزو است. ترجمه های فارسی این دو کتاب نیز با نامی یکسان در سال ۱۴۰۱ منتشر شده است و متاسفانه به نکته بیان شده در فوق در آن ها اشاره نشده است. ترجمه کتاب تقریر شده توسط دختر لومبوروزو دارای اغلاط بسیار می باشد و نویسنده این مقاله در تصویر یک جدول از آن استفاده کرده است. اما ترجمه کتاب دوم معتبر است و نویسنده در ارجاعات خود از آن استفاده کرده است.

[۱] – craniology

[۲] – anthropometry

[۳] – criminal anthropology

[۴] – clinical practice

[۵] – phrenology

[۶] – anthropometry

[۷] –  Rudolf Kjellén

[۸] – biopolitics مفهومی است که بعدها میشل فوکو آن را از منظر جمعیت بررسی می کند.او معتقد است که زیست سیاست با انسان منفرد سروکار ندارد بلکه با ویژگی های زیست شناختی سروکار دارد که در سطح جمعیت ها سنجیده و تجمیع می شود. او در این باره می گوید« منظور من از این اصطلاح شیوه ای است که از سده هیجدهم بدین سو تلاش شد تا مسایل پیش روی کردار حکومتی عقلانی شود، مسایلی که پدیده های سرشت نمای مجموعه انسان های تشکیل دهنده جمعیت پیش می آورند، مسایلی همچون سلامت، بهداشت،نرخ موالید، طول عمر،نژاد … ما آگاهیم از اهمیت فزاینده ای که این مسایل از سده نوزدهم بدین سو یافته اند و نیز از مسایل اقتصادی و سیاسی یی که تا به امروز طرح کرده اند» (فوکو،۱۳۹۱،ص۳۱۰)

 

[۹] – Friedrich Georg Jünger

[۱۰] – community of blood

[۱۱] – community of mind

 

مرجع

مقدم حیدری،غلامحسین(۱۴۰۲)طبی سازی آسیب‏ های اجتماعی:مطالعه موردیِ نظریه جُرم سزار لومبروزو، مجله روش شناسی علوم انسانی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.