نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

هرمونتیک پزشکی گادامری (۱)

نوشته Fredrik svenaeus ترجمه: رضا دانشور

0

هرمنوتیک چیست؟

ریچارد پالمر ریشه‌های واژه “هرمنوتیک” را در کتابی با همین عنوان مورد بررسی قرار داده است. “واژه یونانی hermeios به کاهن وحیِ دلفی اشاره دارد. این واژه و فعل متداول‌ترِ hermeneuein و نامِ  hermeneia  به خدایِ پیام‌رسان سریعِ هرمس اشاره دارند که این واژه‌ها آشکارا از نام او مشتق شده‌اند (و یا برعکس). مهم این که هرمس با کارکردِ استحاله آنچه که فراتر از فهم انسانی است به فرمی که هوش انسانی می‌تواند آن را اکتساب کند، پیوند دارد. شکل‌های متنوعِ این واژه فرآیندِ تبدیلِ یک چیز یا موقعیت را از حالت نامعقول بودن به  فهمیدنی بودن را مطرح می‌کنند. یونانیان کشفِ زبان و نوشتار را به هرمس نسبت می‌دهند- یعنی ابزارهایی که فهم انسانی برای دریافت معنا و انتقال آن به دیگران، آنها را به کار می‌گیرد.” با پیشِ چشم داشتنِ این ریشه‌شناسی می‌توان به سهولت فهمید که چرا هرمنوتیک به مثابه شاخه‌‌ای از الهیات که معطوف به اصول تفسیر کتاب مقدس بود، شروع شد. به منظور این که این متون مقدس برای خواننده کاملاً قابل فهم باشند، ضرورت داشت که از این متون کشف رمز شود و رشته‌ای که به بسط دستورالعمل‌های به کار رفته در این کشف رمز می‌پرداخت به عنوان هرمنوتیک مورد اشاره واقع می‌شد.

ما در اینجا می‌توانیم نشانه‌هایی از یکی از معانیِ واژۀ هرمنوتیک را که هنوز هم امروزه در الهیات و نیز رشته‌های دیگری چون حقوق و ادبیات رایج است مشاهده کنیم: یعنی روش‌شناسی تفسیر. این روش‌شناسی‌ها با توجه به این که فرد در کدام رشته فعالیت می‌کند به طور طبیعی اَشکالِ متفاوتی به خود می‌گیرند. آنها همچنین به اهداف (انتظارات) و پس زمینه‌‌های نظری مفسر بستگی داشته و بنابراین می‌توانند از یک متن تفسیرهای متفاوتی را ارائه دهند. در نتیجه اغلب در تفسیر متون و مصنوعات دیگر بین تفاسیر مختلف تعارضی بروز می‌کند که در آن تثبیتِ تفسیر درست دشوار است. پیامد این تعارض آشکارا به آن چیزی بستگی دارد که ما از واژه درست (صحیح)  [correct]مراد می‌کنیم؛ اما بگذارید در اینجا خاطرنشان سازیم که این جدالِ ظاهراً بی‌پایانِ تفاسیر در علوم انسانی است که موجب بی‌اعتمادی و تحقیر فعالان علوم طبیعی شده است، ]یعنی[  افرادی که ادعا می‌کنند هدفشان حقیقت عینی است و نه صرفاً نقطه نظرات متفاوت.

در آغاز قرن نوزدهم- درست در همان زمانی که پزشکیِ علمی جدید به پیشرفت‌های اولیه خود دست می یافت – شلایر ماخر که یک فیلسوف دین بود، برای بسط هرمنوتیکِ عامی تلاش می‌نمود- یعنی هرمنوتیکی که به یک رشته با آموزه معینی محدود نباشد، بلکه قواعد عام تفسیر را ارائه نماید. هرمنوتیک شلایر ماخر در دو جهت مکمل تحول یافت، یکی بر زبانِ متن متمرکز بود و دیگری بر همدلی (Einfuhlung) –  یعنی تلاش فرد برای فهمِ منظورِ نویسندۀ یک نوشتار به واسطۀ سعی در جهت این که خویشتن را در موقعیت او تصور کند. در پایانِ قرن نوزدهم ویلهم دیلتای تحت تاثیرِ هرمنوتیک شلایرماخر سعی نمود تا آن را به منزله روش علوم انسانی‌ای از نو تدوین کند که به جایِ اشیاء طبیعت با معانیِ مصنوعات (artifacts) سروکار دارد. بنابراین فهم (verstehen) و توضیح (Erklaren) به ترتیب برای علوم انسانی (Geisteswissenschaften) و علوم طبیعی (Naturewissenschaften) به منزله چارچوب‌های متمایزی تعریف شدند.

در بسیاری از رشته‌های انسانی  تصور هرمنوتیک به مثابۀ روشِ خاصِ علوم انسانی د ر مقابل علوم طبیعی به همدلی اشاره داشت و این به مثابۀ شالوده نظری‌ای برای بسط و تکامل دستورالعمل‌های تفسیری ای که روش‌هایِ آشکار ساختن نیت نویسنده یک متن (امر مصنوع) یا معنایِ یک متن فارغ از نویسنده آن را توصیف می‌کردند، به کار برده شد. با این همه در هر دو مورد فرد با به کار بردن معرفت خاصِ علوم انسانی دربرابرِ علوم،  با هرمنوتیک به منزله مجموعه‌ای از روش‌هایی برای آشکار ساختن معنایِ پنهان در مصنوعات سروکار دارد. قبل از این که پیش‌تر رویم، اجازه دهید که بگویم این آن هرمنوتیکی نیست که من ادعا می‌کنم برایِ عمل بالینی اهمیت اساسی دارد. (که من مدعیِ اهمیت آن برای عمل بالینی هستم). بیماران آثار ادبی نیستند، گرچه همچنان که خواهیم دید آنها از جهت بودن- در جهان در جنبه‌های مهمی با هستی‌شناسی متون اشتراک دارند. در واقع این مشابهت دلیل اینست که چرا دکترها می‌توانند مهارت‌های بالینی خود را از طریق خواندن رمان‌ها و شعر بیاموزند و آن را صیقل دهند. با اینهمه معرفتی که آنها از طریقِ این خوانش بدست می‌آورند، در ابتدا معرفتی از چگونگیِ کارکرد متون نیست، بلکه بیشتر معرفتی در باب انسان‌ها و شیوه‌های بودنِ در جهان آنها است.

آن نوع هرمنوتیکی که می‌خواهم اهمیت بنیادی آن را برای عمل بالینی نشان دهم، هرمنوتیک پدیدارشناسانه‌ای است که مارتین هایدگر در اثر اصلی خویش “هستی و زمان” که ابتدا در سال ۱۹۲۷ منتشر شد بنیان نهاده است و گادامر این هرمنوتیک را بعدها بسط بیشتری داد. عملکرد پزشکی را باید به منزله صورت خاصی از فهم تلقی کنیم که با توضیح در علم و تفسیر در علوم انسانی اینهمان نیست.در اینجا هرمنوتیک یک مفهوم هستی‌شناختی است و نه روش‌شناختی، یعنی در اینجا هرمنوتیک به منزله یک روش تلقی نمی‌شود، بلکه به منزله جنبه بنیادینی از حیات لحاظ می‌شود.

موجود انسانی- یا دازاین آنگونه که هایدگر آن را نامیده است- خود و جهان خود را برمبنای افکنده شدن در شبکه‌ای از معانی می‌فهمد که به آن به عنوانِ بودن- در – جهان اشاره می‌شود. فرآیندِ خود را تفصیل دادن (شرحِ خود)    )  itself  (articulating ، دربردارندۀ ( متضمنِ ) این بودن- در- جهان است و هماهنگ با آن می‌باشد. تفصیل (تشریح) در آشکارترین صورتِ خویش در وجه هستیِ(هست بودن) زبان اتفاق می‌افتد. با اینهمه گفتارِ ادا شده همچنین می‌تواند به شکل متون تثبیت شود، که در این صورت دیگران می‌بایست آن را بخوانند و بفهمند. در اینجا فهمیدن مثلاً در مقایسه با فهم بی‌واسطه‌ترِ فعالیت‌های عملی روزمره شکل غیر مستقیم‌تری را به خود می‌گیرد، اما (در این حالت) فعالیتِ خوانش هنوز هم با همان نوع بودنی که در ساختار معنایی جهان نقشی ایفا می‌کند، پیوند دارد. بنابراین هرمنوتیک صرفاً و به طور  اولی روش‌شناسی‌ای برای خوانش متن نیست، بلکه جنبه بنیادین حیات است. بودن- وجود داشتن- به معنای فهمیدن است.

آشکار است که در فلسفه هایدگر پدیدارشناسیِ بودن- در- جهان نوعی هرمنوتیک است، چرا که   دازاین هر روزه (روزمره) برای دست یافتن به فهمی از خویشتن به تفسیرِ اصیلِ فاش‌کننده و واگشایی کننده (dismantling) نیاز دارد.هایدگر در اولین بخشِ هستی و زمان  روشن می‌سازد که می‌بایست به دازاین به مثابۀ هستی‌ای با دیگران (Mitdasein) نگریست. با اینهمه او در تحلیل بَعدی این خصلتِ پیشینی وجود انسانی را با بودن- به همراهِ “همگان” (das man) که بودنی نا اصیل است پیوند می‌دهد و بنابراین به یکسان انگاشتن بودن- با- دیگران و وجود غیر اصیل (verfallensein) نزدیک می‌شود. گرچه در هستی و زمان برای این نوع یکسان انگاری ضرورتی وجود ندارد، تأکید بر فهم اصیلانه به مثابۀ نوعی جستجویِ در انزوادر مقابل گفتارِ پوچ و آشفته‌کننده همگان (Gerede) موجب می‌شود که سودمندیِ هرمنوتیک هایدگر به منظور بسط و گسترش هرمنوتیکِ گفتگو که یکی از وجوه تقویم‌کننده پزشکی بالینی است مورد تردید قرار گیرد. بنابراین همچنان که در بالا اشاره شد، ما حال به فیلسوفی روی می‌آوریم که پدیدارشناسیِ هرمنوتیکی هایدگر را در همان سمت و سوی بودن به همراه دیگران بسط داده است: یعنی گادامر.

در نگاه نخست ممکن است به نظر آید که اثر بزرگ گادامر که در ابتدا در ۱۹۶۰ منتشر شد- یعنی wahrheit und methode (حقیقت و روش) – به ظاهر از پدیدارشناسیِ بودن- در- جهان که هایدگر در هستی و زمان پرداخته است، بدور است. کتاب گادامر به سه بخش تقسیم شده است: بخش‌های اول و دوم که مفصل‌ترین آنها هستند به ترتیب با اثر هنری و تفسیر در علوم انسانی سروکار دارند. بخش سوم کتاب با هستی‌شناسیِ زبان سروکار دارد و می‌توان آن را تشریحِ الگوی خاصی از فهم تلقی کرد که گادامر به حضور آن در این رشته‌ها پی برده بود. با اینهمه همان‌طور که خود گادامر خاطرنشان می‌سازد و من در اینجا می‌خواهم این امر را روشن کنم، نکته اینست که دقیق‌ترین قرائت “حقیقت و روش مستلزم آن است که آن را به منزله بسط هرمنوتیک پدیدارشناسانه “هستی و زمان تلقی کنیم.

همچنان که بسیاری از خوانندگان کتاب گادامر خاطرنشان ساخته‌اند خوانش صحیح عنوان آن “حقیقت یا روش” است و نه “حقیقت و روش “، چرا که همین درکِ روش‌شناختی هرمنوتیکِ  شلایرماخر و دیلتای است که گادامر سعی در فرارفتن از آن دارد. در حقیقت و روش منظور از حقیقت نه معیاری برای تفسیرِ صحیح بلکه تجربه بنیادینِ بودن با دیگران در (بافتِ) زبان و از طریق آن است. این فهم از حقیقت کاملاً در امتدادِ تفسیر هایدگر از این مفهوم در هستی و زمان به مثابه a-letheia است، یعنی حقیقت به مثابه گشودگی یا آشکارگی (Erschlossenheit)  دازاین در برابرِ جهان معنایی است که در آن می‌توانیم اشیاء را به منزله فلان و بهمان شیء کشف کرده و تشریح کنیم. بنابراین برای این که جمله‌ای حالتی از جهان را توصیف کند یا مطابق با آن باشد، این تجزیه اولیه جهان به منزله امر معنادار ضروری است. با وجود این ، حقیقت در فلسفه گادامر را در ابتدا می‌بایست به منزله گشودگی در قبالِ دیگری و جهانِ او و نه صرفاً به عنوان گشودگی در برابر جهان خود من تلقی نمود. البته این تفاوت از نقطه نظر هایدگر نمی‌تواند قاطع باشد چرا که جهانِ دیگری نیز از آنِ من است- ما از آنجا که همراه دیگران هستیم، در جهان یکسانی سهیم هستیم. اما باز هم در هرمنوتیک گادامر فهم اصیل، تجربه مشترکی است که در مقایسه با فلسفه هایدگر، از گستردگی بیشتری برخوردار است.

گادامر بر زبان به عنوان حالتِ بنیادینِ وجود انسانی در (وضعیت) بودنِ با دیگران تأکید می‌کند.  با این همه آن شکل (فرم) زبان را که او در تحلیل خود در حقیقت و روش  بر آن متمرکز می شود، گفتگوی شفاهی (spoken) نیست، بلکه بیشتر قرائت ادبیات و متونِ دیگرِ به جا مانده از گذشته است. متون تاریخی با فاصله‌ای زمانی از ما جدا می‌شوند که این باعث می‌شود که واگشاییِ (واسازی) (dismantle) آن معنایی که در آنها تجسم می‌یابد دشوارتر شود. در حقیقت مراد از مکشوف کردن معنایِ چنان متنی چیست؟ وقتی که ما سعی می‌کنیم تا سندی تاریخی را بفهمیم، زیست جهان ما- افق معنایی ما- با زیست جهان نویسنده سند یکی نیست. معهذا افق‌‌های ما کاملاً از هم جدا نیستند، بلکه دورادور از طریق wirkungsegeschichte– تاریخ تأثیراتِ- سند متحد هستند.

بنابراین این امکان وجود دارد که بتوان افق‌ها را به یکدیگر نزدیکتر کرد و به فهمی از این سند دست یافت (از طریق Horizontverschmelzung، (یعنی) آمیزش افق‌ها). در اینجا گادامر صرفاً به ضرورت یادگیری زبانِ بیگانه سند اشاره نمی‌کند؛ برای فهم آنچه که از واژگان مراد می‌شود ما باید سیاقِ تاریخی آنها را در زیست جهان شخصی که سند را نگاشته است، درک کنیم. در اینجا اهمیت دارد که تأکید کنیم که از نظر گادامر این تلاقی یا آمیزش افق‌ها مترادف با دست یافتن به همان فهمِ شخصی که آن را نگاشته است نیست. فاصله‌ای که افق‌ها را جدا می‌سازد و در عین حال تلفیق می‌کند همیشه فاصله‌ای پربار (پرثمر) (productive) است، به این معنا که ما نوشتار را بنابر دیدگاه خودمان با Vorurteile– پیشداوری‌های- دورانمان می‌فهمیم.

با این همه بر طبق نظر گادامر. تفسیر، بدون قانون و دلبخواه نیست، چرا که ما سعی داریم تا با افق متن ملاقات کنیم– (یعنی) ما تسلیم حجیت آن می‌شویم، اما در عین حال ما تنها می‌توانیم از دیدگاه خودمان بفهمیم و در نتیجه همیشه به فهمی خواهیم رسید که متفاوت- و حتی در حالت آرمانی غنی‌تر- از فهمی است که نویسنده و خوانندگان اولیه متن بدان رسیده‌اند. در این فرآیندِ گفتگویی که با بسطِ یک فهم غنی و روشن همراه است ، جابجایی بین چشم‌اندازهای متفاوت در زبان در حقیقت همتای گادامری مفاهیم اصالت و حقیقتِ هایدگری است.

منبع

Fredrik Svenaeus(۲۰۰۳) Hermeneutics of medicine in the wake of Gadamer: The issue of phronesis, Theoretical Medicine and Bioethics ۲۴ (۵):۴۰۷-۴۳۱

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.