نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

نگرش گشتالتی و ادراک

غلامحسین مقدم حیدری

0

شکل مقابل را در نظر بگیرید. ما در آن صرفاً چهار نقطه نمى‏ بینیم،

بلکه مى‏توانیم یک مربع را تشخیص دهیم: این دقیقاً یک «تجربه گشتالتى» است. درواقع ما به‏ جاى مجموع اجزاء (نقاط)، یک «کل»یکپارچه (مربع) را درک مى‏کنیم و این نکته اصلى روان‏شناسى گشتالت است: «کل بیش از مجموع اجزایش است». یعنى مربعى که مى‏بینیم خاصیت منحصربه‏ فردى است که در خود نقاط ظاهر نمى‏شود. این نگرش روان‏شناسى گشتالت منبعث از مفهوم بسیار مهم «کل‏ گرایى» است. کل‏ گرایى، اعتراضى در برابر مفهوم «جزءگرایى» است که پیوستگى ساده ‏اى بین اجزاء و کل فرض مى‏کند. جزءگرایى در مواردى کاملاً به‏ جا است. مثلاً کار یک ساعت مکانیکى را مى‏توان از روى ارتباط موجود میان اجزایش به ‏خوبى فهمید. اما سیستم‏هاى معینى وجود دارند که نمى‏توانند دقیقاً به‏ عنوان مجموع اجزایشان توصیف شوند. فرایندهاى روان‏شناختى را مى‏توان از این جمله دانست. اصطلاح کل‏ گرایى را اولین‏ بار «جان کریستین اسماتز» در کتاب کل‏گرایى و تکامل (۱۹۲۶) به‏ کار برد. او معتقد بود نگرش مکانیکى نمایانگر مجموعه‏ هایى است که قابل تقسیم به اجزایشان هستند، بدون آن‏که کیفیت‏شان از بین رود. درحالى‏که نگرش کل‏ گرایى به بررسى «کل‏ هایى» مى‏پردازد که بدون از بین رفتن کیفیت‏شان قابل تقسیم به اجزایشان نیستند.

البته مفهوم کل‏ گرایى قبل از اسماتز در فلسفه‏ هایى همچون فلسفه هگل نقش مهمى بازى مى‏کرد. هگل قصد داشت نظریه‏ اى ارگانیستى از تاریخ بشر ارائه دهد. وى یگانگى بنیادین تاریخ را با توده ملت، و نه افراد، مرتبط مى ‏دانست. از نظر وى یک ملت بیش از مجموع شهروندانش است و فرهنگ، سنت‏ها و روح آن از وجود اعضایش مستقل است. تاریخ نمى‏تواند به فعالیت افراد منوط شود. به زبان کل‏ گرایى، ملت هگل یعنى ملتى «مقدم بر» شهروندانش؛ کلى مقدم بر اجزایش.

به‏ علاوه، براى توصیف ارتباط جزء کل، بین شهروندان و ملت، هگل فرض مهم روان‏شناسان  را افزود که طبق آن نقش یک فرد را نقش وى در ملت تعیین مى‏کند. اساساً در کل‏ گرایى هگلى، کل داراى هدف و قصدى است که به ‏واسطه آن اجزایش مى‏توانند شناخته شوند، درحالى‏که آن هدف و قصد را نمى‏توان به مَدد فهم یکایک آن اجزاء به‏ دست آورد.

 ادراک فرایند واحدى است که در آن حس با معنا و معنا با حس ارتباط متقابل دارند و به‏ طور همزمان رُخ مى‏دهند. بدین‏صورت که شخص به ‏ندرت چیزى را بدون آن‏که به برخى از اهداف او مربوط باشد، حس مى‏کند.

کل‏ گرایى به ‏واسطه کوشش براى تبیین ادراک شکل‏هاى هندسى و ملودى‏ هاى موسیقى، طلایه‏ دار روان‏شناسى شد. «کریستیان فُن ارنفلز» یکى از پیشگامان روان‏شناسى گشتالت، معتقد است یک مربع قابل تحویل به ترکیبى از خطوط نیست. در موردى مشابه، وى استدلال مى‏کند که یک ملودى به ‏منزله مجموعه‏اى از نُت‏ هاى منفرد درک نمى‏شود. ارنفلز بر آن بود که تبیین ادراک الگوهاى یکپارچه مستلزم عنصر جدید «کیفیت گشتالتى» است. مربع به‏ صورت ترکیبى از چهار خط به ‏علاوه عنصرى از کیفیت گشتالتى، و یک ملودى به ‏صورت ترکیبى از نُت به‏ علاوه عنصرى از کیفیت گشتالتى درک مى‏شود. براى ارنفلز کیفیت گشتالتى عنصرى است که در ترکیب با عناصر دیگر، تجربه مفهومى یکپارچه‏اى از «شکل»(۳۶) را به‏وجود مى‏آورد. برعکس، روان‏شناسان گشتالتى بر این باورند که ادراک شکل به‏ واسطه قرار گرفتن عنصرى اضافى به‏ وجود نمى‏آید بلکه از هیأت کلى و ذاتى اجزاء ناشى مى‏شود. این تفاوت از آن‏جا ناشى مى‏شود که براى ارنفلز بخش‏ها مقدم بر کل هستند، درحالى‏که براى روان‏شناسان گشتالتى، کل مقدم بر اجزاء است. به ‏طورکلى، نظریه گشتالت را مى‏توان بدین صورت بیان کرد: «کل‏ هایى وجود دارند که رفتارشان را به ‏وسیله اجزاى متشکله آن‏ها نمى‏توان تعیین کرد، بلکه رفتار هر جزء از چنین کل ‏هایى بسته به ماهیت درونى آن کل تعیین مى‏شود»

در پرتو چنین نگرشى، «ادراک» معنایى متفاوت با آن‏چه که مورد نظر پوزیتیویست‏ها و نگتیویست‏هاست، مى‏یابد، طبق نظر تجربه‏ گرایان منطقى، ادراک در فرایندى مانند جریان کارکردن دستگاه عکاسى محقق مى‏شود. اندام‏هاى حسى، محیط مادى و اجتماعى را عیناً دریافت و آن را به سلسله اعصاب گزارش مى‏کنند. تنها پس از این گزارش است که شخص به آن‏چه احساس شده، معنایى مى‏دهد. از این دیدگاه، حس قبل از معنا تحقق مى‏یابد و حس کردن و یافتن معنا، دو فرایند جداگانه ‏اند. حال آن‏که در پرتو نگرش کل ‏گرایى روان‏شناسى گشتالتى، ادراک فرایند واحدى است که در آن حس با معنا و معنا با حس ارتباط متقابل دارند و به‏ طور همزمان رُخ مى‏دهند. بدین‏صورت که شخص به ‏ندرت چیزى را بدون آن‏که به برخى از اهداف او مربوط باشد، حس مى‏کند. همین وابستگى به هدف به‏ مثابه امرى کیفى، معنى شى‏ء را تعیین مى‏کند. اگر فرد معنایى را در شى‏ء خارجى نیابد، بدان بى‏ توجه خواهد بود. شخص هدفدار جنبه ‏هایى از محیط را فعالانه جست‏وجو مى‏کند که به او کمک کرده یا مانع او مى‏شوند. به همین دلیل، شخص نسبت به آن جنبه ‏ها حساس مى‏شود. علاوه بر آن، معناى یک حس یا ادراک همیشه به تمام موقعیت وابسته است. شى‏ء خارجى به‏ مثابه رابطه‏ اى در میدان روان‏شناختى ادراک مى‏شود که این میدان شامل شى‏ء بیننده و زمینه روانى پیچیده ‏اى است که اهداف و تجربه‏ هاى قبلى بیننده را هماهنگ مى‏کنند. براى روشن ‏تر شدن مطلب به بررسى نمونه‏ هایى از ادراکات بصرى مى‏پردازیم: شکل مقابل را نگاه کنید، چه مى‏بینید؟

آن‏چه مى‏بینیم مجموعه ‏اى از خطوط معوج به رنگ سفید است که به ‏هم متصل و سطوحى را محصور کرده ‏اند. تصویر تقریباً نسبت به خط فرضی ‏اى که از بالا به پایین کشیده شده و از وسط آن مى‏گذرد، متقارن است. دو سطح خاکسترى رنگ در سمت راست و چپ بالاى تصویر و دو سطح مشکى متقارن در سمت راست و چپ پایین تصویر وجود دارد. ضمناً در میانه عکس، سطح باریکى از بالا به پایین کشیده شده است. این باریکه داراى خطوط معوج مشکى است که تقریباً نسبت به خط فرضى متقارن‏ اند. دوست پزشکى که کنارمان نشسته است با لبخندى بر لب مى‏گوید: این تصویر بخشى از سر انسان است که با اشعه ایکس و به روش سى‏تى ‏اسکن گرفته شده است. اکنون خطوط کمى برایمان با معنى ‏تر مى‏شوند. طبق نظریه‏ هاى اتمى که در فیزیک دبیرستانى یا سال‏هاى آغازین دانشگاه خوانده ‏ایم، اشعه ایکس از گوشت و پوست عبور مى‏کند اما از استخوان نه. بنابراین هنگامى که یکى از اعضاى بدن در معرض آن قرار مى‏گیرد، تصویر استخوان‏هاى آن عضو بر روى فیلم رادیولوژى نقش مى‏بندد، تصویرى که استخوان‏ها در آن به‏ صورت خطوطى سفید دیده مى‏شوند. پس خطوط سفید تصویر فوق استخوان‏هاى سر یک انسان ‏اند. احتمالاً قسمت میانى که به ‏صورت طولى از بالا به پایین کشیده شده، همان بینى است. به‏ نظر مى‏رسد که دو سطح خاکسترى سمت راست و چپ بالاى تصویر جاى چشم‏ها باشند. از این ‏رو، تصویر نسبت به خط فرضى ‏اى که از بینى مى‏گذرد تقارن دارد. اما سطوح مشکى چه هستند؟

دوست پزشک ما براى گویاترشدن تصویر مى‏گوید این یک عکس رادیولوژى از سینوس‏هاى شخصى بیمار است. دو ناحیه مشکى ، سینوس‏ها هستند که کنار بینى، زیر چشمان و بالاى آرواره زِبرین قرار گرفته ‏اند. ناحیه خاکسترى اهمیت خاصى دارد. اگر عرض این ناحیه بیش از سه میلى‏متر باشد، غیرطبیعى بودن سینوس‏ها را نشان مى‏دهد. متأسفانه در عکس فوق، پهناى این ناحیه نشان از غیرطبیعى بودن سینوس‏هاى این فرد دارد. ضمناً مجارى موجود در ناحیه میانى ترشحات سینوس‏ها را از راه بینى به بیرون هدایت مى‏کنند. همان‏طور که در تصویر ملاحظه مى‏شود، این مجارى مسدودند و همین باعث دردهاى شدیدى در ناحیه سر مى‏شود.

دوست پزشک ما بسیارى از چیزهایى را مى‏بیند که ما اصلاً بدان‏ها توجهى نداشته‏ ایم. چرا؟ زیرا او با نظریه‏ هایى که عکس‏هاى سى‏تى ‏اسکن را تعبیر و تفسیر مى‏کنند، آشناست و از تمام نظریه ‏هاى پزشکى که به توصیف و تشخیص امراض گوش و حلق و بینى مى‏پردازند، آگاهى دارد. کار و هدف او تشخیص بیمارى است. از این‏رو وقتى با تصویر سى‏تى ‏اسکن فوق مواجه مى‏شود، به‏ دنبال لکه‏ ها و خطوطى مى‏گردد که نشانه عارضه ‏اى در سینوس‏هاى فرد بیمار باشد تا با این روش بتواند بیمارى فرد را تشخیص دهد. ما نیز به میزانى که از این نظریه‏ ها آگاه باشیم خطوط و لکه ‏هاى روشن و تاریک تصویر برایمان داراى معنا خواهد بود و مى‏توانیم برخى از مشاهدات پزشک درباره تصویر مزبور را بیان کنیم؛کما این‏که شناخت ما از اشعه ایکس و نظریه‏ هاى مرتبط با آن سبب شد تا استخوان‏هاى سَرِ فرد و جمجمه او را تشخیص دهیم.

حال به تصویر مقابل توجه کنید و بگویید چه مى‏بینید.

چیز خاصى نمى‏توان گفت، همان چیزى را مى‏بینیم که در عکس به چشم مى‏خورد و واقعاً نمى‏توان گفت که این عکس شبیه چه چیزى است. شاید عکس مغز گردو است. دوست پزشک ما لبخندى مى‏زند و سپس مى‏گوید: عکس مغز است، اما نه مغز گردو بلکه مغز انسان؛ یک عکس MRI از مغز انسان. اما دوست پزشک ما نیز بیش از این نمى‏تواند درباره عکس صحبت کند و به نظر او براى این‏که بدانیم عکس مزبور چه چیزى درباره مغز فرد مى‏گوید باید آن را پیش متخصص عکس‏بردارى  MRIببریم. با کمال تعجب به دوستمان مى‏گوییم چرا خودت درباره عکس نظر نمى‏دهى؟ وى مى‏گوید: این شیوه نوین، با عکس‏بردارى با اشعه ایکس متفاوت است. این نوع عکس‏بردارى به ‏وسیله میدان‏هاى مغناطیسى انجام مى‏شود و وقتى من پزشکى مى‏خواندم، این شیوه مرسوم نبود و هیچ آموزشى در این مورد ندیده ‏ام. تنها، متخصص عکس‏بردارى  MRIاست که مى‏تواند درباره عکس نظر دهد. سپس عکس را به یک متخصص نشان مى‏دهیم. وى با دیدن عکس در مورد مناطق سیاه، روشن و خاکسترى عکس توضیحات مفصلى مى‏دهد، توضیحاتى که بسیارى از آن‏ها را نمى ‏فهمیم. اما سرانجام به این نتیجه مى‏رسیم که اگر مغز سالم بود، هنگام قرار گرفتن در حوزه مغناطیسى به شکل خاصى درمى‏آمد که این عکس آن شکل را ندارد. میزان تاریکى‏ ها و روشنى‏ هاى عکس به‏ گونه‏ اى است که نشان مى‏دهد شخص مبتلا به بیمارى آلزایمر است.

بخش اعظم تجربه ‏هاى پیشین ما را آموزش‏ هاى مدرسه و دانشگاه تشکیل مى‏دهد. و چون شیوه تصویربردارى MRI  در هیچ جاى این تجربه قرار ندارد، نه تنها نمى‏توانیم در مورد نوع بیمارى فرد اظهارنظر کنیم بلکه حتى نمى‏دانیم تصویر مزبور تصویر چه چیزى است.

مى‏خواهیم از امروز یک دانشمند واقعى باشیم و شرط اولش آن است که چشم‏ها را باز کنیم و به‏ طور دقیق هرآن‏چه را مشاهده مى‏کنیم، ثبت کنیم. اتفاقاً دوست فیزیکدانى داریم که روزى ما را به اتاق خود دعوت مى‏کند. در اتاقش محفظه شیشه ‏اى دربسته ‏اى، شبیه آکواریم، توجه ما را به خود جلب مى‏کند. دوست ما که این موضوع را فهمیده است مى‏گوید این محفظه پُر از بخار الکل است. سپس پرده ‏هاى اتاق را مى‏کشد و چراغ‏ها را خاموش مى‏کند تا فضاى اتاق کاملاً تاریک شود. آن‏گاه لامپ پشت محفظه‏ اى را، که اتاق اَبرش مى ‏نامد، روشن مى‏کند و ما را مقابل آن مى ‏نشاند و مى‏خواهد هرآن‏چه را مى‏بینیم براى او بازگو کنیم. ما هم که تصمیم گرفته ‏ایم از امروز یک دانشمند تمام عیار باشیم به‏ دقت به محفظه شیشه ‏اى نگاه مى‏کنیم. مدتى مى‏گذرد و چیزى جز ابرى از بخار که در داخل محفظه بالا و پایین مى‏رود، نمى‏بینیم. دوست فیزیکدانمان که سردرگمى ما را مى‏بیند براى کمک، تصویرى از محفظه مى‏گیرد و مقابلمان مى‏گذارد و مى‏گوید: حالا به این تصویر نگاه کن و بگو چه مى‏بینى.

با ناامیدى مى‏گوییم: هیچ چیز فقط همان ابر الکل. دوست فیزیک‏دان با کمى تأمل، با انگشت دست به مسیرى روى عکس اشاره مى‏کند و مى‏گوید: «این مسیر حرکت الکترون است، همان الکترون معروف در اتم». سپس مسیرى را در جهتى دیگر نشان مى‏دهد و مى‏گوید: «این مسیر حرکت یک میون است. خطوطى که در تصویر مى‏بینى مسیر حرکت ذرات بنیادى در اتم هستند».

آن‏چه که اصطلاحاً مشاهدات خالص تجربى مى‏نامیم، به نظریه‏ هاى موجود در جامعه ‏اى که فرد مشاهده‏ گر در آن آموزش دیده است، بستگى دارد.

وقتى چشمان بُهت‏ زده ما را مى‏بیند، ادامه مى‏دهد: طبق نظریه‏ هاى اختر فیزیک پس از انفجار بزرگ که سبب به‏ وجود آمدن کُل جهان شد، ذرات کیهانى همراه با گسترش فضا زمان در حال پراکنده شدن هستند. این ذرات مثل باران بر روى زمین مى‏ بارند و با گذشتن از لایه‏ هاى جوّ به سطح زمین مى‏رسند. این ذرات وقتى داخل محفظه پر از بخار مى‏شوند، سبب یونیزه‏ شدن مولکول‏هاى الکل مى‏شوند و همین مولکول‏ها مسیر حرکت ذرات را در داخل محفظه نشان مى‏دهند. طبق نظریه کوانتوم، از روى جهت این مسیرها و شعاع دایره‏اى که طى مى‏کنند مى‏توانیم نوع ذره را مشخص کنیم. این پدیده به بارش اشعه کیهانى در اتاق اَبر ویلسون معروف است.

مشاهدات فیزیک‏دان ما بر شانه‏ هاى نظریه‏ هاى نسبیت، کوانتوم، پیدایش عالم و برخى نظریه ‏هاى شیمى در باب یونیزاسیون قرار گرفته است. همین نظریه‏ ها وى را در مقابل آن‏چه در تصویر مى‏بیند حساس مى‏کند. وى به دنبال خطوط خاصى در تصویر مى‏گردد و با تحلیل مسیر این خطوط از وجود ذرات بنیادى در اتاق اَبر خبر مى‏دهد. درواقع، این نظریه ‏ها به او امکان جست‏وجو براى مشاهده چیزهایى را مى‏دهد که ما قادر به دیدن‏شان نیستیم.

همان‏طور که دیدیم، حواس نماینده مستقیم اشیاى مادى در محیط جغرافیایى ‏شان نیستند. پس چنان‏که نگرش گشتالتى تأکید مى‏کند، آن‏چه ما ادراک مى‏کنیم مجموعه‏ اى از داده‏ هاى خام از طبیعت نیست؛ بلکه این ادراکات در میدانى حاصل مى‏شود که شامل طبیعت، مشاهده‏ گر، ابزارهاى اندازه‏ گیرى و محیط فرهنگى اجتماعى خاصى است که مشاهده‏ گر در آن به مشاهده مى‏پردازد. پس آن‏چه که اصطلاحاً مشاهدات خالص تجربى مى‏نامیم، به نظریه‏ هاى موجود در جامعه ‏اى که فرد مشاهده‏ گر در آن آموزش دیده است، بستگى دارد.

منبع

مقدم حیدری،غلامحسین، قیاس ناپذیری پارادایم های علمی، نشر نی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.