نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

مقاومت بیماران در برابر تشخیص روانپزشکان

نوشته:هانا لین ونابل بازسازی و ترجمه: محسن خادمی

0

 

یکی دیگر از پیامدهای ناشی از مرزبندی موجود در روان­شناسی را می­توان در مقاومت بیماران در برابر تشخیص پزشکان مشاهده کرد. درو نینیس، پژوهشگر استرالیایی، در یکی از مقالات خود، سخن فرد بیماری را ذکر می­کند که بنا به تشخیص روان­پزشک به بیماری اسکیزوفرنی مبتلا شده است. او می­گوید: «شنیدن خبر ابتلا به اسکیزوفرنی، به حکم اعدام شما می­ماند.»[۱] این گفته نشان می­دهد که برخی بیماران با شنیدن این تشخیص احساس می­کنند که گویی هویت انسانی آنها به چیز دیگری تقلیل یافته است. مسلماً تشخیص برخی بیماری­های جسمی (مانند خبر ناگهانی سرطان) نیز می­تواند زندگی فرد را دستخوش تغییر کند، اما ظاهراً تفاوت این دو مقوله در این است که افراد دارای اختلال روانی احساس می­کنند که گویی این تشخیص، از انسان­ بودن آنها می­کاهد. پس سؤال این است که اگر داشتن اختلال روانی، صرفاً بیماری جسمی دیگری (مثل آنمی یا سرطان) است که باید درمان شود، پس چرا بیمارانی که آنها را دارای اختلال روانی می­دانند، احساس می­کنند که گویی دستخوش تغییر هویت شده­اند و لذا سرسختانه بیان می­کنند که تشخیصِ صورت­گرفته دقیق نبوده است؟

در چارچوبِ درک کنونی ما، روان­پزشکی قبل از هر چیز ما را به چشم اشیاء بیولوژیکی می­بیند؛ یعنی چیزی کمتر از انسان. بنابراین تعجب­ آور نیست که بسیاری از افرادی که مشکل­ شان را بیماری روانی تشخیص داده ­اند، این تشخیص را تشخیصی می­دانند که انسان را از انسان­ بودن خود ساقط می­کند.

بیماران علیه تشخیص بیماری روانی جبهه می­گیرند، چراکه احساس می­کنند سیستم طبقه­ بندی مدرن واجد تأثیراتی است که انسان را از انسان­ بودن خود ساقط می­کند. به همین خاطر احساس می­کنند که چیزی بیش از شواهد علمی در پسِ پشتِ تحلیل روان­شناختی نهفته است. نینیس در پایان مقالۀ خود بیان می­کند که: «در چارچوبِ درک کنونی ما، روان­پزشکی قبل از هر چیز ما را به چشم اشیاء بیولوژیکی می­بیند؛ یعنی چیزی کمتر از انسان. بنابراین تعجب­آور نیست که بسیاری از افرادی که مشکل­شان را بیماری روانی تشخیص داده ­اند، این تشخیص را تشخیصی می­دانند که انسان را از انسان­ بودن خود ساقط می­کند.»[۲] چنین نقص اساسی در بنیاد روان­شناسی، به ویژه هنگامی که با احساسِ شیءانگاریِ بیماران همراه باشد، سؤالات متعددی دربارۀ دامنه و اعتبارِ تشخیص­ و درمان­­های ارائه­شده برمی­انگیزد.

نکته اینجاست که نمی­توان، و نمی­باید، «انسان» را به «شیء» فروکاست و همۀ احوال نامتعارف او را به دست طبی­ سازی سپرد. یکی از بیمارانی که بنا به تشخیص روان­پزشک او، به اختلال افسردگیِ ماژور مبتلا بوده، پس از ملاقات با پزشک خود می­نویسد: «گمان نمی­کنم او حرف مرا گوش داده باشد. من از او می­خواستم که نه برای تشخیص، بلکه برای شنیدن سرگذشت زندگی­ام به حرف­هایم گوش دهد … افسردگی شاید بیماری باشد، اما مشکل من این نیست. مشکلْ زندگی من است.»[۳] بدیهی است که این بیمار احساس کرده است که پزشک برای تشخیص بیماری او، و تجویز دارو برای او، و اطمینان­ دادن به او که این دارو مشکل­اش را برطرف خواهد کرد، بسیار عجولانه اقدام کرده است. گرچه شاید تشخیصِ افسردگیِ او تشخیص درستی بوده باشد، اما بیمار با وقوف بر اینکه ماجرا بسی پیچیده ­تر از اینها است، در برابر این برچسب ­زدن پزشک جبهه می­گیرد. او احساس می­کند مشکلات عمیقی در زندگی­ اش وجود دارد که باید بدانها نیز اذعان کرد. کلاینمن این تجربه را این­گونه تفسیر می­کند: «بیمار احساس می­کند که پزشک در تفسیر بیماری او، نه به طور کامل درد و دغدغۀ تجربۀ بیماری­اش را روشن کرده است، و نه به او اجازه داده است تا دامنۀ عمیق مشکلات کلافه­ کنندۀ خود را بیان کند.»[۴]

بله، گرچه تشخیص می­تواند بخشی از این ماجرا باشد، اما برخی از بیماران در برابر تشخیص روان­پزشکان مقاومت می­کنند، زیرا احساس می­کنند که این تشخیص ­ها حق مطلب را در مورد تجربیات واقعی و عمق درد آنها به­ تمامه بیان نمی­کند. در روان­پزشکی، اضطراب و رنج اگزیستانسیال انسان، از حقیقت خود جدا شده و نادیده گرفته می­شود.[۵] اما ما این تجربه را تحت عنوان بیماریِ افسردگی برچسب­ گذاری می­کنیم و ادعا می­کنیم که می­توان آن را با دارو برطرف کرد؛ درست همان­طور که پزشک فوق به بیمار خود گفته بود: «چند جلسه روان­ درمانی واقعاً می­تواند مفید باشد، اما این داروها هستند که باعث بهبود شما خواهند شد.»[۶]

جنون به مثابۀ بیماری در حوزۀ امور جسمی جای داده شد، و هر آنچه با بی­خردی هم ­عنان بود … به حوزۀ امور روانی منتقل گشت. درست همین­جا بود که روان­شناسی تولد یافت.(میشل فوکو)

این مقاله به افشای این ادعا می­پردازد که روان­شناسی مدرن صرفاً بر نظریه­ های علم مدرن تکیه دارد. اما با تحلیل تاریخی، این نقاب باید برداشته شود تا دریابیم که چگونه روان­شناسی از مرزبندی میان نظریه­ای که از علم مدرن نشأت می­گیرد، و رویه­ ای که هنوز بقایای تلقی­ های عصر کلاسیک از جنون را در دل خود دارد، سرچشمه گرفته است. این تلقی­ ها امروزه نیز خود را در برگزاری کارناوال­ها، انواع جلوه­ های هنری و تجربیات متناقض بیماران نشان می­دهند.

تلاش فوکو با شرکت در کارناوال سوئیس و به­ پرسش ­کشیدن خود رشتۀ روان­شناسی، سرانجام او را به کشف عامل مهمی در پشت بیماری روانی، یعنی بی­خردی، سوق می­دهد، و کتاب «تاریخ جنون» او این عامل را در ساختارهای تاریخی هر عصر آشکار می­سازد. در عصر کلاسیک، یعنی عصر استیلای خرد، جامعه از طریق حبس فیزیکی و محکومیت اخلاقی، سعی می­کرد امر غیرعقلانی را پنهان و ریشه­ کن سازد. جلوه­ های امر غیرعقلانی در رویدادهایی نظیر «جشن احمقان» در این عصر محکوم، سرکوب و پنهان شد. اما پس از صدها سال پنهان­ سازی، روان­شناسی مدرن نیز تجربۀ امر غیرعقلانی را یا به بوتۀ فراموشی سپرده است یا با تعابیر ʼعلمیʻ برچسبِ بیماری بر آن نهاده است. اما این تجربه هنوز در جامعۀ بشری وجود دارد؛ نه فقط در مورد جنون، بلکه حتی در مواردی چون مواجهه با امر قدسی.

فوکو در «تاریخ جنون» دریافت که همین انکار عنصر غیرعقلانی انسان است که به ویژگی بارز روان­شناسی مدرن بدل شده است: «جنون به مثابۀ بیماری در حوزۀ امور جسمی جای داده شد، و هر آنچه با بی­خردی هم ­عنان بود … به حوزۀ امور روانی منتقل گشت. درست همین­جا بود که روان­شناسی تولد یافت. پیدایش روان­شناسی به منزلۀ توجه به حقیقت جنون نبود، بلکه نشانۀ آن بود که جنون اینک از حقیقت خود- که همان بی­خردی است- جدا گشته، و از آن پس صرفاً پدیده­ای است آشفته و بی­سامان و بی­معنا در پهنۀ بیکران طبیعت؛ معمایی که حقیقتِ دیگری ندارد جز آنچه آن را [صرفاً به یک بیماری] فرو می­کاهد.»[۷]

وقتی همۀ بیماری­های جسمی و روانی را در حوزۀ جسم قرار دهیم، لاجرم همۀ امور روانی بر طبق اصطلاحات پزشکی تعریف خواهند شود. «حوزۀ جسم» و «حوزۀ روان» اینک در یک سو قرار دارند و بر اساس یک طبقه­بندی واحد درک می­شوند. آنچه قبلاً منشأ امر روانی (یا جنون) بود، از آن جدا گشته و کنار گذاشته می­شود. این منشأ قبلاً «حقیقت» جنون، یعنی دلیل وجود آن بود، اما اینک جنون از این حقیقت جدا گشته و فقط از منظر پزشکی قابل­درک است. در واقع، روان­شناسی نه با گامی روبه­جلو برای درک جنون، بلکه با بریدن جنون از حقیقت خود وارد میدان شد. جنون دیگر هیچ تمایزی ندارد، جز آنچه آن را «صرفاً به یک بیماری» فرو می­کاهد.

به بیان بهتر، روان­شناسی مدرن با رد تبیین­های اسطوره­ای و معنوی در سایر عرصه­ های زندگی بشر، هرگونه پیوند اسرارآمیزِ جنون با امر غیرعقلانی را کنار می­گذارد و عناصر غیرقابل­ تبیین زندگی انسان را نادیده می­گیرد. نظریۀ مدرن دامنۀ دسترسی به جنون را کوتاه می­کند، چراکه دیگر بخشی از امر غیرعقلانی بزرگتری نیست، یعنی دیگر به سایر پدیده­های اسرارآمیز و اسطوره­ای انسان مرتبط نیست، بلکه ذیل طبقه­ بندی بیماری پزشکی جای می­گیرد که باید درمان شود. به تعبیر فوکو، امروزه «زبان روان­پزشکی، تک­ گفتارِ عقل دربارۀ جنون است.»[۸] اما اگر می­خواهیم تحلیل دقیق­تری از احوال نامتعارف و غیرعقلانی بشر (مانند جنون) ارائه دهیم، باید هم تأثیرات بیولوژیکی و هم تأثیرات اجتماعی­ فرهنگی را توأمان مورد توجه قرار دهیم.

  • منابع

میشل فوکو، تاریخ جنون، ، مترجم فاطمه ولیانی، نشر هرمس، چاپ نوزدهم، ۱۳۹۹

Arthur Kleinman, Rethinking Psychiatry: From Cultural Category to Personal Experience,۱۹۹۱.

Austin State Hospital, “Insights”, https://www.austincoolart.com (accessed June 11, 2020).

Daniel Berthold-Bond, Hegel’s Theory of Madness, State University of New York Press, 1995.

Drew Ninnis, “Foucault and the Madness of Classifying Our Madness,” Foucault Studies ۲۱ (۲۰۱۶).

George A. Reisch (Edited), “Pink Floyd and Philosophy: Careful with that Axiom, Eugene!”, Publisher: Open Court, 2011.

Hannah Lyn Venable, The Carnival of the Mad: Foucault’s Window into the Origin of Psychology, Foucault Studies, 2021.

Hukam Dad, Riasat Ali, M.Z. Qadeer Janjua, Saqib Shahzad, Muhammad Saeed Khan, Comparison of the frequency and effectiveness of positive and negative reinforcement practices in schools, ۲۰۱۰.

James Bernauer, Michel Foucault’s Force of Flight, Publisher: Prometheus Books, 1992.

Max Harris, Sacred Folly: A New History of the Feast of Fools, Cornell University Press, 2011.

Michel Foucault, Mental Illness and Psychology, University of California Press, [۱۹۶۲] (۱۹۸۷).

Michel Foucault, History of Madness, Published by Routledge, 2009.

Michel Foucault, “Faire les fous” [۱۹۷۵], in Dits et écrits I. 1954–۱۹۷۵, ۲۰۰۱.

Michael C. Behrent, “Foucault and Technology,” History and Technology: An International Journal ۲۹:۱ (۲۰۱۳).

Stanley Wilkin, The Cultural Construction of Madness, ۲۰۱۷.

Todd M. Hillhouse and Joseph H. Porter, “A brief history of the development of antidepressant drugs: From monoamines to glutamate,” Experimental and Clinical Psychopharmacology 23:1 (2015).

[۱] . Drew Ninnis, “Foucault and the Madness of Classifying Our Madness,” Foucault Studies ۲۱ (۲۰۱۶): p.117

[۲] . Ibid., p.137

[۳] . Rethinking Psychiatry, p.87

[۴] . Ibid., p.90

[۵] . History of Madness, p.339

[۶] . Rethinking Psychiatry, p.85

[۷]. تاریخ جنون، میشل فوکو، مترجم فاطمه ولیانی، نشر هرمس، ص ۱۸۶

[۸] . همان، ص۳

 

متن حاضر بازسازی مقالۀ «هانا لین ونابل» (استادیار فلسفه در دانشگاه مری (UMary)) است تحت عنوانِ

The Carnival of the Mad: Foucault’s Window into the Origin of Psychology, Hannah Lyn Venable, Texas State University, United States.

محسن خادمی دانشجوی دکتری فلسفه علم پژوهشگاه علوم انسانی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.