نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

محدودیت‌های کاربست پزشکی مبتنی بر شواهد (EBM) در فرد بیمار

رضا دانشور*

0

«پزشکی مبتنی بر شواهد» بر کاربرد اصول همه‎گیرشناسی (اپیدمیولوژی) در مطالعه فرد بیمار بنیان دارد و بنابراین حامل بسیاری از فرض‎های همه‎گیرشناسی است. آن اطلاعاتی که EBM برای پزشک فراهم می‎آورد مبتنی بر آمار است، مطالعات بالینی و کارآزمایی‎های تصادفی گرایش‎ها و رفتارهایِ میانگینِ گروهی از بیمارانی را که تا حد قابل قبولی مشابه هستند، آشکار می‎کند.
در تلاش برای کاربرد این گرایش‎های (trends) آماری در مورد فرد بیمار با دو مسئله روبرو هستیم: ابتدا اینکه اکثر بررسی‎های مربوط به بیمار خاص و مداخلۀ مورد نظر در دست نیست (موجود نیستند)، ثانیاً اینکه بیماران افراد هستند و نه گروه‎ها و هیچ “گرایش (جهت یافتگی) متوسطی (میانگینی)” برای یک فرد منفرد وجود ندارد.
برای یک شخص یک درمان یا نافع است یا اینکه چنین نیست. در عمل، پزشکی بالینی با هر فرد بیمار به طور منفرد سروکار دارد، به این معنا که شواهدی که در مدیریت یک بیمار به کار می‎روند می‎بایست مبتنی بر مطالعاتی باشند که موقعیت و نیازهای بیمار را لحاظ می‎کند.
اما موقعیت‎ها و ارزش‎های فردی می‎تواند چنان متغیر باشد و آنقدر بیماری‎های نامتعارف و متفاوتی ممکن است وجود داشته باشد که برای زیرگروه‎های فزایندۀ بیماران، ما هرگز نتوانیم به شواهدی از مراتب بالاتر دست یابیم. پژوهش پزشکی در جهتِ عمل در موقعیت‎هایِ بالینی متعارف است. بیماری‎های نامتعارف توجه اندکی را برمی‎انگیزد به طوری که بیماری‎های نادر بسیاری وجود دارد و تعداد کل بیماران مبتلا به بیماری‎های نادر ممکن است بسیار زیاد باشند.
بیماری‎های نامتعارف به سبب جمعیت‎های اندک بیمارشان، به سختی موضوع بررسی توسط روش‎های «پزشکی مبتنی بر شواهد» قرار می‎گیرند. شواهدِ از مرتبۀ بالاتر تنها برای بیماری‎هایی جمع‎آوری می‎شوند که تعداد افرادتحت تأثیر آنها آنقدر هست که بتوان آنها را در جمعیت‎هایی که به لحاظ آماری معنادار است جمع‎آوری نمود. برای بسیاری از زیرگروه‎هایِ بیماران می‎بایست براساس اطلاعاتی که از دیدگاه EBM کیفیت پایینی دارند تصمیم‎های پزشکی اتخاذ شوند. هر فرد بیمار تا حدی به شیوۀ خودش به درمان واکنش نشان می‎دهد. اغلب نمی‎توان واکنش فردی را به طور مناسبی از نتایج کارآزمایی‎های بالینی پیش‎ بینی کرد.
هنگامی که برمبنای یک جمعیت نشان داده می‎شود که یک درمان بهتر از دیگری است، این بدین معنا نیست که این بهترین درمان برای بیمار است.
درواقع علم (که همه‎ گیرشناسی را نیز شامل می شود) و کنش بالینی در راستاهای متفاوتی عمل می‎کنند. علم از مشاهدات خاصی شروع کرده و به قواعد کلی دست می‎یابد. پزشکی بالینی می‎بایست عدم توافق‎ها (عدم تطابق‎ها) بین اصول کلی، داده‎های تجربی، تجربه، اصول و ارزش‎های بیمار را برطرف کرده و آنها را در مورد فرد بیمار به کار برد. بنابراین کاربرد هر نظریۀ کلی یا داده‎ ها در مورد فرد بیمار تا حد زیادی به استدلال بالینی نیاز دارد.

به رغم آنکه بسیاری از حامیان «پزشکی مبتنی بر شواهد» ابر همیت استدلال بالینی و تمایز آن از پزشکی مبتنی بر شواهد صحه می گذارند، اما چگونگی دقیقِ ادغام و یکپارچه‎ سازیِ استدلال بالینی با شواهد «پزشکی مبتنی بر شواهد» آشکار نیست.

فقدان یک رویکرد مشروح برای ادغام (یکپارچه‎سازی) موقعیت‎های فردی مهارت بالینی و شواهدِ با کیفیت بالا، محدودیت ماندگار (قدیمی) «پزشکی مبتنی بر شواهد» است. شاید اگر «پزشکی مبتنی بر شواهد» رشد پیدا کند، ممکن است جهت‎گیری‎های مشخص تری در مورد چگونگی ترکیب شواهد با موقعیت‎های فردی بیمار و مهارتِ بالینیِ پزشکی بوجود آید.

*دانش آموخته دکتزای تخصصی فلسفه علم و تکنولوژی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.