نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

فتوحاتِ توماس ویلیس، شگفتانه‌ها و سردرگمی‌هایَش

رضا غلامی

0

 منصور شیرازی (قرن ۸ و ۹ق.)، یک طبیب عصر تیموری ایران است که بخاطر تالیف رساله‌ی تشریح‌الأبدان، شهرتی جهانی پیدا کرده است. رساله‌ای که حدود ۶۰۰ سال قبل تالیف شده و تصاویر آناتومی اندام‌های مختلف بدن انسان در نسخه‌های آن آمده است. به دلیل همین قدمت هم هست که نخستین اطلس در دسترس از آناتومی انسان در جهان محسوب می‌شود: یک اطلس آناتومی ۶۰۰ ساله، آن‌هم به زبان فارسی.

اما توجه به تصاویر این اطلس، یک تفاوت را نشان می‌دهد: این تصاویر، شباهت چندانی با تصاویر اطلس‌های مدرن آناتومی بدن انسان ندارند. دستیابی به پاسخ این پرسش، مساله‌ی مهمی است. چرا که طبیب اخلاطی و پزشک امروزی، هر دو، کالبد و اندام‌های داخلی بدن انسان را مشاهده کرده‌اند. اما نتیجه‌ی مشاهده‌ی آنها با هم تفاوت دارد و این به معنای تقدّم و تحکّم نظریه بر مشاهده است. در واقع، این، نظریه است که به طبیب اخلاطی و پزشک امروزی حکم می‌کند که بدن را چگونه ببیند. برای طبیب اخلاطی، این نظریه، همان نظریه‌ی اخلاطی است که برپایه‌ی آن، بدن انسان از چهار خلط صفرا، سودا، بلغم و خون تشکیل شده است. نظریه‌ای که  برای بیش از دو هزار سال، مبنای عمل طبیبان اخلاطی -از زمان بقراط (۳۷۰-۴۶۰ق.م.) تا ظهور نظریه‌ی سلولی و به حاشیه‌رفتن نظریه‌ی اخلاطی- بوده است. نمونه‌ی مشاهداتی آنها از دستگاه عصبی و مغز انسان، نمونه‌ی خوبی برای نشان‌دادن این تفاوت است. طبیب اخلاطی و پزشک امروزی، هر دو دستگاه عصبی و اعضای آن را مشاهده کردند. اما تفاوت در دستاورد بصری ایشان، حاصل تقدّم و تحکّم نظریه‌ای است که مشاهده بر آن استوار شده است. تصاویر زیر، مغز انسان از منظر طب اخلاطی و پزشکی مدرن را نشان می‌دهد. تصاویری که نتایج تقدّم نظریه بر مشاهده را آشکار می‌کند. تصویر نخست، مغزی است که در قدیمی‌ترین اطلس آناتومی بدن، یعنی تشریح‌الأبدان و با ادراک اخلاطی از مغز انسان ارائه شده است. تصویری که در نبود نیاز به مشاهدات درون عضو، ادراکی دو بعدی از مغز را نشان می‌دهد:

هر دو گونه‌ی طبی اخلاطی و مدرن، به تشریح بدن پرداخته و دستگاه عصبی را مشاهده کرده بودند. اما نتایج حاصل، تفاوت درخور توجهی را نشان می‌دهد. طبیب اخلاطی، با فهم مبتنی بر اخلاط، بدن را می‌بیند. برای او، عضو، آخرین جزء مشاهداتی بدن است. چرا که او بافت و سلول را نمی‌شناخت تا به جستجوی آنها در بدن بپردازد. او همچنان با ادراک اخلاطی از بدن، به آناتومی و فیزیولوژی آن می‌نگریست و بیماری را هم در اخلاط چهارگانه‌ی سازنده‌ی بدن جستجو می‌کرد. برای او، علت درخور توجه بیماری، برهم‌خوردن تعادل میان این چهار خلط بوده است. پس با بازگشت تعادل میانشان، بیماری درمان می‌شد و به مشاهده‌ی عمقی از داخل بدن، نیازی نبود.

توماس ویلیس[۱] (۱۶۲۱-۱۶۷۵م.)، طبیب انگلیسی که به تشریح دستگاه عصبی هم اقدام کرده بود، نمونه‌ی درخور توجهی از این گونه طبیبان است. ویلیس بعنوان یک طبیب اخلاطی، مغز را تشریح کرده بود و شناخت امروز ما از حلقه‌ی ویلیس[۲] یا همان حلقه‌ی سرخرگی ویلیس هم دستاورد کار او بوده است. اما در نبود فهم بافتی و سلولی از بدن و تحکّم نظریه‌ی اخلاطی بر دیدگاه او از بدن، ویلیس همچنان به این نظریه و آناتومی و فیزیولوژی برآمده از آن باور داشت. این، تصویری است که او دیده بود: تصویری متفاوت از آنچه تشریح‌الأبدان ارائه کرده، اما همچنان درگیر با روایت دو بعدی از مغز؛ روایتی بدون نیاز به بعد سوم یا همان عمق:

او به تشریح مغز و اعصاب متصل به آن اقدام کرده بود. اما با وجود انجام عملی تشریح اعصاب بدن، نتوانست عدم تخلخل بافت عصبی را بپذیرد و به این دیدگاه طب اخلاطی که رشته‌های عصبی، حاوی منافذی در سطح مقطع خود هستند، وفادار ماند. از منظر طب اخلاطی، درون رشته‌های عصبی «باید که متخلخل باشد تا محل روح وسیع باشد جهه جرم روح»[۳] و این به معنای الزام طب اخلاطی برای وجود منافذ در داخل رشته‌های عصبی است. طب اخلاطی، معتقد به وجود منافذ در رشته‌های عصبی بود؛ چرا که آناتومی طب اخلاطی، باید که با کارکرد اندام‌های دستگاه عصبی یا همان فیزیولوژی این دستگاه از منظر نظریه‌ی اخلاطی مطابقت می‌کرد. نظریه‌ی اخلاطی برای توصیف عملکرد اعضای بدن، فیزیولوژی ویژه‌ی خود را آفریده بود و در آن، از عنصری با نام روح برای توضیح عملکرد اعضا استفاده کرده بود: جسمی با ماهیت گازی‌شکل که از قلب سرچشمه گرفته و بدلیل سیالیت خود، امکان جابجایی و ابلاغ ماموریت عملکردی به هر یک از اعضای بدن را داشت. پس رشته‌های عصبی باید حاوی منافذی می‌بودند تا روح بتواند در داخل آنها حرکت و ماموریت فیزیولوژیک آنها را به ایشان ابلاغ کند.

پزشک امروزی، اما تنها به مشاهده‌ی دو بعدی بسنده نمی‌کند. او در عصر تحکّم نظریه‌ی سلولی زندگی می‌کند و بدن و مغز را در سه بعد می‌بیند. این نگاه، حاصل تحکّم نظریه‌ی سلولی بر او و الزام به نگاه بافتی از بدن است. برای او، بدن، یک جغرافیای سه بعدی است که در آن، مشاهده‌ی مغز، نخاع و رشته‌های عصبی، نه فقط در طول و عرض، که در عمق نیز اهمّیت می‌یابد. پس باید عمق اعضا نیز شکافته و کنکاش شوند. زایش مفهوم عمق، دستاورد نگاه مدرن به بدن بود. نگاهی که در آن، بیماری، عدم تعادل میان اخلاط چهارگانه‌ی سازنده‌ی بدن دانسته نمی‌شود؛ بلکه در اعماق اعضای بدن کنکاش می‌شود. به همین دلیل، تصویر سوم، همان تصویری است که او از مغز مطالبه می‌کند:

او مغز را در عمق می‌بیند. چرا که نظریه‌ی سلولی به اعماق نظر می‌کند. او بیماری را در اخلاط چهارگانه و برهم خوردن تعادل میان آنها جستجو نمی‌کند. بلکه تاثیر بیماری‌ها و آسیب‌ها در سطح بافتی و سلولی، یکی از همان موارد تعیین‌کننده برای او به‌شمار می‌رود.

توماس ویلیس نیز همچون محمّد بن‌زکریای رازی (۳۱۳-۲۵۱ق.)، به حجم داده‌های ما در حوزه‌ی پزشکی افزود. اما همچون او، یک طبیب اخلاطی و به نظریه‌ی اخلاطی وفادار ماند. طبیبان اخلاطی، اعماق اعضای بدن را کنکاش نمی‌کردند؛ چرا که به‌رسمیت شناختن هویت این بعد، برای تداوم حیات نظریه‌ی اخلاطی، عاملی آسیب‌زا محسوب می‌شد. آنها روایت سه بعدی از بدن را نمی‌پذیرفتند؛ نمی‌پذیرفتند، چون نظریه‌ی اخلاطی، آن را نمی‌پذیرفت. برای نظریه‌ی اخلاطی، آغاز بافت، پایان اخلاط بود.

 

[۱]– Thomas Willis

[۲]– Circle of Willis

۲- منصوربن‌محمد بن‌احمد شیرازی، کتاب تشریح‌البدن، استانبول: نسخه‌ی خطی شماره‌ی ۳۵۹۷ کتابخانه‌ی ایاصوفیا، بی‌تا.

 

رضا غلامی، دانش‌آموخته دکتری تاریخ علم، پژوهشگاه علوم انسانی

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.