علم و شبه علم در مدخل دانشنامه فلسفی استنفورد (۲)
سون او هانسون ترجمه: امیرحسن موسوی*
تلاشها برای تعریف چیزی که امروزه علم مینامیم سابقه طولانی دارد و ریشههای مشکل مرزبندی گاهی به تحلیل پسین ارسطو (Posterior Analytix) در کتاب ارغنون برمیگردد. استدلال های سیسرو برای رد روشهای پیشگویی در کتاب De divinatione خودشباهت های قابل توجهی با معیارهای مدرن برای مرزبندی علم دارد (Fernandez-Beanato 2020).
با وجود این تاریخچه، تعاریف تاثیرگذار علم در قرن بیستم بود که آن را مقابل شبهعلم قرار داد. کارهای فلسفی بر مسئلهی تحدید، به نظر میرسد پس از کار بسیار مورد توجه لاودن که به نوعی گواهی فوت این مسئله را صادر کرد، کمرنگ شده است. بر اساس نظر لاودن روششناسی علمی به قدری ناهمگون است که هیچ امیدی به یافتن یک معیار لازم و کافی برای آن وجود ندارد. (لاودن ۱۹۸۳) در سالهای اخیر مسئله تحدید مجددا احیا شده است.
فیلسوفانی که تجدید حیات مسئلهی تحدید را تایید میکنند معتقدند که این مفهوم را میتوان با ابزاری غیر از معیارهای لازم و کافی ایضاح کرد. (Pigliucci 2013; Mahner 2013) یا چنین معیاری بطور جداگانه برای هر دیسیپلین علمی عملیاتی است اگر با معیارهای خاص همان دیسیپلین، تکمیل شود.( Hansson 2013)
کلمه لاتین “pseudoscientia” قبلاً در نیمه اول قرن هفدهم در بحث در مورد رابطه بین دین و تحقیقات تجربی مورد استفاده قرار گرفت (Guldentops 2020, 288n). قدیمی ترین استفاده شناخته شده از کلمه انگلیسی “شبه علم” به سال ۱۷۹۶ برمی گردد، زمانی که مورخ جیمز پتیت اندرو از کیمیاگری به عنوان “شبه علم خیالی” (فرهنگ انگلیسی آکسفورد) یاد کرد. این کلمه در طول تاریخ خود استفادهای توهینآمیز داشته است، بطوری که بسیار عجیب است اگر کسی فعالیت خود را با افتخار شبهعلمی بنامد. از آنجایی که شبهعلم ماهیتا به امری تحقیرآمیز دلالت دارد، تلاش برای استخراج یک تعریف عاری از ارزش از این اصطلاح بی معنی است.
این مشکل مختص شبه علم نیست، بلکه مستقیماً از یک مشکل موازی، اما کمتر آشکار، با مفهوم علم ناشی می شود. موضوع دیگری که برای مسئلهی تحدید نگران کننده است، فعالیتهایی انسانی است که به دلایل مختلف تصمیم گرفته ایم آنها را علم خطاب کنیم. مسئله نهایی در این موارد این است که چگونه می توان تشخیص داد که کدام باورها از جنبه معرفتشناسانه موجه هستند. ((Fuller 1985, 331)
در یک رویکرد گسترده، علوم، شیوههای حقیقتیاب هستند، به عنوان مثال، اعمال انسانی با هدف یافتن، تا آنجا که ممکن است، چگونگی امور یا اینکه چیزها واقعا چگونه اند (Hansson 2018). اگر فعالیت علمی را پرکتیسی مبتنی بر واقعیت/حقیقتیابی (Fact-Finding) بدانیم در آنصورت اموری دیگری هم در جوامع مدرن هستند که واجد این خصیصه هستند اما ما عموما آنها را فعالیت علمی محسوب نمیکنیم. مانند تحقیقات جنایی و کارگاهی، مکانیک ماشینی که به دنبالاین واقعیت است که چه عاملی سبب عملکرد نادرست در خودرو شده است و یا روزنامهنگاری تحقیقی. چنین فعالیتهایی در جوامع محلی غیر مدرن هم رایج بود. مانند آزمایش هایی که در کشاورزی سنتی صورت می گرفت یا روش های شکار حیوانات. [علم و تکنولوژی را خلط کرده است]
تحدید حدود علم و شبه علم شباهت زیادی با دیگر تحدیدها دارد، مانند تحدید بین روزنامه نگاری دقیق و نادرست یا غیردقیق یا بین تحقیقات جنایی که به درستی انجام شده است و آنهایی که به نادرستی انجام میشود. بر استفاده رایج از اصطلاح “علم” را می توان تا حدی توصیفی و تا حدی هنجاری توصیف کرد. هنگامی که یک فعالیت به عنوان علم شناخته می شود، معمولاً شامل تصدیق این است که نقش مثبتی در تلاش ما برای دانش دارد. از سوی دیگر، مفهوم علم طی یک فرآیند تاریخی شکل گرفته است و بسیاری از پیشامدها بر آنچه ما علم می گوییم و نمی گوییم تأثیر می گذارد. اینکه یک ادعا، دکترین یا رشته را «علمی» بنامیم، هم به حوزه موضوعی و هم به کیفیت معرفتی آن بستگی دارد. بخش اول تحدید حدود عمدتاً قراردادی است، در حالی که دومی بسیار هنجاری است و ارتباط نزدیکی با مسائل اساسی معرفتی و متافیزیکی دارد.
کللمه انگلیسی علم (Science) در درجه اول در مورد علوم طبیعی و بعد سایر زمینه های تحقیقاتی که مشابه آنها در نظر گرفته می شود استفاده می شود. از این رو، اقتصاد سیاسی و جامعه شناسی به عنوان علوم به حساب می آیند، در حالی که مطالعات ادبیات و تاریخ معمولاً این گونه نیستند. کلمه آلمانی مربوطه، “Wissenschaft” معنای بسیار گسترده تری دارد و شامل تمام تخصص های دانشگاهی از جمله علوم انسانی می شود. اصطلاح آلمانی این مزیت را دارد که نوع دانش سیستماتیکی را که الزاما علم به معنای ساینس نیست اما بخشی از حوزههای معرفتی معتبر است و ممکن است در تضاد علم و شبهعلم دچار سوتعبیر شود، به شکل مناسبتری حفظ میکند. تقریرهای نادرست تاریخ که توسط منکران هولوکاست و دیگر شبه تاریخنگاران ارائه میشود، ماهیت بسیار مشابهی با تقریرهای نادرست علوم طبیعی دارد که توسط خلقتگرایان و هومیوپاتها ترویج میشود.
مهمتر از آن، علوم طبیعی و اجتماعی و علوم انسانی، همگی بخشی از یک تلاش انسانی هستند، یعنی تحقیقات سیستماتیک و انتقادی با هدف دستیابی به بهترین درک ممکن از عملکرد طبیعت، مردم و جامعه انسانی. دیسیپلینهای این اجتماع معرفتی بطور فزاینده ای به یکدیگر وابسته اند. از نیمه دوم قرن بیستم، دیسیپلین هایی یکپارچه مانند اخترفیزیک، زیست شناسی تکاملی، بیوشیمی، بوم شناسی، شیمی کوانتومی، علوم اعصاب، و نظریه بازیها با سرعت چشمگیری توسعه یافتهاند و رشتههایی را به یکدیگر گره زده اند که پیش از این به یکدیگر ارتباط نداشتند.این ارتباطات متقابل فزاینده، علوم و علوم انسانی را نیز به یکدیگر نزدیکتر کرده است؛ وابستگی فزاینده دانش تاریخی بر تحلیلهای پیشرفتهی علمی یافتههای باستان شناسی، نمونهای از این ارتباطات رو به گسترش است. تضاد بین علم و شبه علم با چنین تعبیری از علم به وجه بهتری قابل درک است. در یک طرف تعارض، ما جامعه ای از رشته های دانش را می یابیم که شامل علوم طبیعی و اجتماعی و علوم انسانی می شود. از سوی دیگر، طیف گسترده ای از جنبش ها و آموزه ها، مانند خلقت گرایی، طالع بینی، هومیوپاتی، و انکار هولوکاست را می یابیم که با نتایج و روش هایی که عموماً در جامعه رشته های دانش پذیرفته شده اند، در تضاد هستند.
ادامه دارد
* دانشجوی دکترای فلسفه علم و تکنولوژی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
منبع Hansson, Sven Ove, “Science and Pseudo-Science”, The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2021 Edition), Edward N. Zalta (ed.), URL = <https://plato.stanford.edu/archives/fall2021/entries/pseudo-science/>.