انحطاط دارالفنون
امیر محمدی
منظور از انحطاط دارالفنون ، کم توجهی مسئولان دولتی به آن می باشد که به تبع آن ، داوطلبان پزشکی هم به تحصیل در آن جا کم رغبت می شوند که در نتیجه این اتفاق ، عده شاگردان آن به شدت کم می شوند.
تاسیس دارالفنون و هدف هایی که امیرکبیر برای آن، در نظر گرفته بود، از بدو تأسیس با مخالفت عدّهای از درباریان، مذهبیّون و سنتگرایان روبرو شد و « میرزا آقاخان نوری» صدر اعظم، از سرسختترین و غرض ورزترین مخالفان بود و با جدیّت تمام، خواهان تعطیل این مدرسه بود. خوشبختانه ناصرالدّین شاه نه تنها به این پیشنهاد تن درنداد، بلکه تا چند سالی عنایت خود را از این مدرسه دریغ نکرد. او میدانست که دارالفنون خدمات شایستهای از جهات مختلف برای دولت و مردم انجام میدهد و تعطّیلی آن، نه تنها کشور را از این خدمات، محروم میسازد بلکه اثرات نامطلوبی از نظر دوّل اروپایی، در بر خواهد داشت (پولاک، ۱۳۶۸: ۲۰۸-۲۰۷). تأسیس دارالفنون، شاه ایران را به ترقی خواهی و روشن فکری، شهره ساخته بود و تعطّیل آن، او را به عقب گرایی و روگردانی از ترقی و اعتلای کشور، متهم میساخت. در واقع تا زمانی که شاه از طرف مدرسه، خطری را برای قدرت مستبد خود، احساس نمیکرد، مایل به پیشرفت آنجا بود به طوری که از فارغالتحصیلان دوره اول، ۴۲ نفر را برای تکمیل تحصیلات به فرنگستان گسیل داشت (سعادت، ۲۶۹).
در کتاب « تاریخ پیشرفتهای پزشکی در هفتاد سال اخیر» چنین آمده است: «قبل از سفر اول ناصرالدین شاه به فرنگ میرزا ملکم خان معلم مدرسه که لقب « ناظم الملک» و سمت مترجم همایون را داشت توأم با مقام سفارت، مأمور لندن شد تا با دول بین راه در مورد تنظیم سفر و برنامه پذیرانی شاه مذاکره کند، پس از مراجعت از این مأموریت با کمک عدهای از رجال و شاگردان دارالفنون اقدام به تشکیل حزب مخفی فراماسیون (فراموشخانه) را نمود و در نتیجه ذهن شاه نسبت به وی و به مدرسه بکلی تیره شد و همین بدگمانی موجبات انحطاط آن را فراهم نمود و رشته طب هم به تبعیت از مدرسه دارالفنون در سالهای قبل از مشروطیت نظیر اوضاع عمومیکشور قوس نزولی و انحطاط را طی کرد».
این سوءظن و کینه نسبت به دارالفنون، زمانی به اوج خود رسید که فراموشخانه که میرزا ملکم خان در سال ۱۲۷۶ق/۳۹-۱۲۳۸ش.، با موافّقت ناصرالدین شاه در تهران تاسیس کرده بود، با تکیه بر شعارهای آزادیخواهی و روشنفکری، بر نفوذ خود میافزود. طبیعتاً بیشتر شاگردان و معلّمین دارالفنون، از اعضای این جمعیّت بودند و بانی آن میرزا ملکم خان، محبوبیّت زیادی در میان آنان داشت. درباریان ، علما و حتی دکتر تولوزان طبیب مخصوص شاه، موفّق شدند شاه را به ضد سلطنتی بودن این باشگاه، متقاعد کنند. نتیجتاً میرزا ملکم خان معلّم دارالفنون، که در فرانسه پرورش یافته بود، به مخالف خوانی متهم و به خارج تبعید شد. دستور تعطّیلی فراموشخانه صادر و اعزام محصل به اروپا، ممنوع اعلام شد به طوری که تا پایان سلطنت ناصرالدین شاه، حتی یک شاگرد هم از طرف دولت برای تحصیل به خارج، اعزام نشد. احضار جمعی شاگردان « حسنعلی خان گروسی»، از همین منبع سرچشمه میگرفت (میر،۱۶۵).
پس از این اتّفاق، ذهن شاه نسبت به مدرسه به کلی تیره شد و همین بدگمانی موجبات انحطاط آن را فراهم نمود. شعبه طب هم به تبعیّت از مدرسه دارالفنون در سالهای قبل از مشروطیّت نظیر اوضاع عمومی کشور، بسمت انحطاط رفت. از طرف دولت هم، چندان توجّهی به مدرسه طب نمیشد و مدرسه هم اصولاً، داوطلب زیادی نداشت، چرا که اشتغال به حرفه طبابت راه نزدیکتری داشت. مرحوم حکیم اعظم (دکتر علی خان پرتو اعظم) که خود از شاگردان آن دوران است، در کتابش موسوم به «گنجینه دارو و درمان» مینویسد:
«کسانی تنها به چیزی نسخه نویسی نزد استادان و حاضر شدن در محکمه آنان، خود را پزشک دانسته بلکه دکتر نامیده و بدون هیچ گواهینامه رسمی پزشکی میکردند. نگارنده چون آموزش در دارالفنون و محکمه ها را کافی ندید رهسپار فرنگ شد (۱۸۹۹م/ ۱۳۱۶ق) و پس از ده سال (۱۹۰۰م/ ۱۳۲۷ ق) آموزش، آهنگ بازگشت نمود.»(پرتو، ۱۹۵).
کسادی دارالفنون و به تبعیّت آن مدرسه طب، سالیانی چند ادامه داشته است. از مطالعه و بررسی اوراقی که در بایگانی مدرسه باقی مانده، مشاهده شده است که در سال ۱۳۲۴ق.، از اولیای اطفال تعهد میگرفتند که اگر قبل از اختتام دوره مدرسه، فرزندان خود را بیرون بیاورند، باید از قرار ماهی ۳ تومان، حقوق و هزینه چندین ساله را بپردازند (روستایی،۱۳۸۲: ۱۵۵) .
این وضعیّت تا سال ۱۳۲۲ق که « محمود خان علاء الملک» به جای «جعفر قلی خان نیرالملک»، به وزارت علوم و معارف منصوب گردید، ادامه داشت. علاء الملک در سال ۱۳۲۳ق، برای مقابله با این وضعیّت عدّهای معلم فرانسوی استخدام میکند که چهار نفرشان برای تدریس در رشته طب بودند.
که عبارت بودند از:
دکتر ژرژ[۱]: امراض داخلی
دکتر گاله[۲]: امراض جراحی
مسیو دانتان [۳]: تاریخ طبیعی
مسیو المر[۴]: شیمی (همان، ۱۶۷).
با استخدام این معلمین رونق زودگذری در تحول طبقه طب دارالفنون، پدید آمد. ژرژ و گاله مردانی دانشمند و معلّم مدرسه طب نظامی لیون بودهاند. گاله خیلی خوب نقاشی میکرد و چون تشریح توصیفی درس میداد، این هنر او به تحصیل شاگردان خیلی کمک میکرد (میر،۱۹۰).
معلّمین جدید فرانسوی که برای مدرسه طب استخدام شده بودند، با وضع مغشوشی در مدرسه مواجه شدند یعنی اینکه مدرسه نه برنامه مرتب اداری منسجمی داشت و نه تعداد دانشجوی قابل ملاحظهای.
لذا مجبور شدند ابتدا مدرسه را سر و سامان داده، از نو برنامهریزی کرده و مقرّرات جدیدی وضع کنند. به موجب مقرّراتی که در آن سال وضع شد داوطلبان رشته طب موظّف شدند که بعد از اتمام دوره اول متوسطه در یک امتحان ورودی شرکت کنند تا در تا در صورت قبولی به مدرسه عالی طب که دوره آن چهار سال شده بود، پذیرفته شوند. پس از اختتام دوره چهار ساله مدرسه عالی طب در صورت موفقیّت در امتحانات مدرکی به شاگردان اعطا میشد که بعداً به نام «دیپلم چهارخانه» موسوم شد. هر خانه دیپلم نمودار پیشرفت یک سال تحصیلی شاگرد بود و در آن خانه کلیه مواد درسی با نمره اخذ شده در هر درس و نام و امضای استاد مربوطه ثبت میشد و پس از پایان دوره چهار ساله و توفیق شاگرد در اخذ نمرات قبولی در کلیه امتحانات، این دیپلم چهارخانه مزیّن به امضای وزیر علوم و معارف به دانشجو اعطا میشد. همچنین به موجب این دیپلم فارغ التحصیلان حق داشتند و مجاز میشدند که به حرفه طبابت بپردازند و یا متصدی مشاغل پزشکی دولتی شوند. در این سیستم هنوز اخذ پروانه برای اشتغال به حرفه پزشکی لازم نبود و همین دیپلم در حکم جواز طبابت هم محسوب میشد (حفیظی،۱۳۳۲:۶۲).
پس از ورود معلّمین جدید فرانسوی و با وجود تشویق دولت برای ازدیاد داوطلبان ورود به مدرسه طب، باز هم مدرسه چندان رونقی داشت، به طوری که در سال ۲۴-۱۳۲۳ق/ ۱۲۸۵ش، مدرسه فقط ۲۲ نفر دانشجو داشت. در اثر این وضعیّت وزارت علوم و معارف آگهی کرد که کسانی که در مکتب ها و مطب اطبای معروف کار میکنند میتوانند به مدرسه طب وارد شوند و برای آنها استثنائاً دوره تحصیل طب به سه سال تقلیل خواهد یافت (همان،۶۳). در اثر این آگهی ۶۰ نفر داوطلب تحصیل شدند. اما چون این محصلین مایه علمی کافی نداشتند و به خاطر عدم آشنایی با زبان خارجی و دشواری یادداشت برداری از دروس معلّمین، اکثراً ترک تحصیل کردند و به طرف همان مکتبهای طبی تهران رفتند و راه آسان تر را برای اشتغال به طبابت برگزیدند. محصلین این دوره در سال ۱۳۲۷ق.، تحصیلاتشان تمام شد و قبل از فتح تهران (۲۴ جمادی الثانی ۱۳۲۷ ق.)، مدرسه را ترک گفتند (روستایی، ۱۳۸۲: ۱۷۱).
در پاییز سال ۱۳۲۷ ق.، ۱۲ نفر که دوره مقدمات را تمام کرده بودند، وارد مدرسه طب شدند. من جمله دکتر مهدی هاتف (رئیس بهداری خرم آباد)، سرتیپ دکتر سیدولیالله خان نصر (معاون قدیم بهداری ارتش)، سرتیپ دکتر ذوالفقاری، دکتر علیخان رشدیه، دکتر سیدعبدالعلی خان طیّبی، دکتر تقی خان صاحب (سرهنگ سابق ارتش)، سرتیپ دکتر حسین مقدم و دکتر حسن مازندرانی. این عدّه پس از چهار سال( ۱۳۳۱ ق،) فارغ التحصیل شدند و برای مدرسه طب جز دو نفر شاگرد یعنی دکتر حسین معتمد و دکتر عبدالله احمدیه (بن دار) کسی باقی نماند که آنان نیز در سال بعد مصادف با شروع جنگ بین الملل، فارغ التحصیل گردیدند (روستایی، ۱۷۵).
بنابراین همان طور که دکتر اعظم پرتو در کتاب خویش مینویسد:
«نیمکتهای چند اتاق طب دارالفنون از شاگردان خالی مانده و درسهای استادانش خریداری نداشت.» (پرتو، ۱۹۵).
وزارت معارف متوجّه عدم رغبت داوطلبان به ورود به مدرسه طب شده بود و چون ممکن بود این موضوع موجب هیاهو و جنجال شود به ناچار نظیر چند سال قبل از آن باز آگهی کرد که مدرسه طب با امتحان ورودی داوطلب میپذیرد و داوطلبان پس از سه سال فارغ التحصیل شده ولی دکتر شناخته نمیشوند، بدین ترتیب باز عدّهای در حدود ۶۰ نفر نام نویسی کردند و چون معلّمین اروپایی به علّت ادامه جنگ از ایران رفته بودند دوره سه ساله را معلّمین ایرانی اداره کردند. این محصلین پس از اتمام دوره سه ساله از وزارت معارف تقاضا کردند که یک سال دیگر درس بخوانند و از مزایای اطبایی که دیپلم داشتند، استفاده کنند. به همین ترتیب نیز عمل شد (حفیظی، ۱۳۳۲: ۶۴). آقایان زیر از فارغ التحصیلان این دوره میباشند: سرتیپ دکتر سریری، دکتر وزیری، دکتر امیر صحی، سرهنگ دکتر اوحدی، دکتر سید رضی خان، دکتر عباس خان سپهر، دکتر قادسی (هدایتی، ۱۳۸۲: ۵۲).
هرچند دارالفنون بعد از امیرکبیر و ناصرالدین شاه، از رونق افتاد ولی این مدرسه در مقام اولین مرکز آموزشی و حتی تحقیقاتی نوین در خاورمیانه، بر صفحه تاریخ پزشکی ایران جاودانه گردید، و امروزه بزعم بسیاری از مورخین تاریخ علم ایران، دارالفنون فراتر از یک مدرسه عادی بوده و آن را اولین دانشگاه رسمی ایران بحساب می آورند زیرا آنچه در ۱۳۱۳ شمسی به یکباره «دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران» نام گرفت، دقیقا، از استاد و دانشجو و فراش و سـرایدارگرفته تا میز و صندلی و در و دیوار، همان بود که تا یک روز پیش از این رویداد، «مدرسۀ طب و دواسازی» نام داشت و مدرسۀ طب و دواسازی هم همان نهادی بود که پیشتر شعبۀ طب دارالفنون قلمداد میشد و تا مدتها پس از جـدا شـدن از دارالفنون نیز در همان ساختمان مدرسۀ دارالفنون مستقر بود ( کرامتی، ۱۳۹۰: ۹۱-۸۱).
[۱]– George
[۲]– Gualet
[۳]– Dantan
[۴]– Olmer
* دانش آموخته دکترای تاریخ علم، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی