نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

مشخصه و وظیفۀ پزشکی به مثابه علم عملی – بخش اول

ولفگانگ ویلاند مترجم رضا دانشور

0

فلسفۀ علم مدرن بندرت به پزشکی پرداخته است. اغلب براساس این دیدگاه رایج که پزشکی علمِ کاربردی است ، بررسی مضمونِ علمی آن مورد توجه واقع شده است . این مضمون برگرفته از رشته‌هایی دانسته می شوند که فعالیتهای آنها از قبل قابل اعتماد تلقی می شود.
در این طرز تلقی توجه به فعالیت‌هایی که با مفهوم کاربرد مشخص می‌شوند جایگاهی ثانوی را اشغال می‌کنند.
با اینهمه چنین فهمی از ماهیت و ویژگی پزشکی به گسستی در مسائل مربوط به جایگاه (منزلت- موقعیت) آن منجر می‌شود.
از یک طرف با علومی مواجه هستیم که جهت‌گیری نظری دارند واساساً به منزله شاخه‌هایی از فیزیک ،شیمی و به خصوص زیست‌شناسی فهمیده می‌شوند. در واقع فیزیولوژی و آسیب‌شناسی و بیوشیمی و تمامی رشته‌های دیگری که برای پزشکی اهمیت اساسی دارند، می توان همچون هر علم نظری دیگری به طور فی‌نفسه و برای خودشان مورد تحقیق قرار داد.
اما هنگامی که توقع داریم نتایج این علوم ثمراتی در علم پزشکی داشته باشند، مسائلی مطرح می‌شود که به سطح (مرتبۀ) دیگری تعلق دارند.
اگر پزشکی را در چارچوبِ فرض‌های الگوی علوم کاربردی لحاظ کنیم، این مسائل به معنی دقیق کلمه مسائل علمی نیستند بلکه مسائلِ تکنیکی و اخلاقی هستند که منشأ آنها کنجکاوی علمی نیستند. همچنین ، این پرسش‌ها به شیوه‌های استفادۀ بهینه از یافته‌های علوم بنیادی در فعالیت پزشک مربوط هستند. این وضعیت هنگامی جدی‌تر می‌شود که با توجه به معیارهایِ حاکم بر عملِ پزشکی ، در مورد فایدۀ برخی از یافته‌ها شک و تردید وجود داشته باشد.
روشن است که اگر بر این فرض تأکید کنیم که شناخت و عمل به حیطه‌های جداگانه تعلق دارند و در عین حال بین علم و امور انسانی ورطه‌ای را فرض کنیم، نمی‌توان حق یکپارچگی پزشکی را ادا کرد.
پیشرفت‌های نو در علم جدید، به خصوص در آن علومی که پزشکی به آنها وابسته است این پرسش را برمی‌انگیزد که آیا پزشکان مجاز هستند هر کاری را که قادر هستند انجام دهند.
آشکار است که روش‌هایِ بکار گرفته شده در علومی که پزشکی بر آنها ابتنا دارد به خودیِ خود برای رسیدن به پاسخ پرسش‌هایی در بابِ موجه بودن کاربردهای انضمامی کافی نیست.
دراین شیوۀ بیان دوگانگی (تعارضِ ) بین علم و اخلاق، علم به بعد نظری آن تقلیل می‌یابد در حالی که کل ترکیبِ مسائل اخلاقی مربوط به جایگاهی دانسته می شود که به نظر می‌رسد تفکر و استدلال علمی تماسی با آن ندارد.
با توجه به این نکته آزادیِ علوم تنها هنگامی معنا دارد که بتوان رشته‌های نظری را به مثابه یک غایت فی‌نفسه پی‌گیری کرد، این آزادی برای کاربردِ یافته‌های علمی معنایی ندارد.

فلسفۀ علم جدید معطوف به رشته‌های نظری است و بندرت با کاربرد نتایج آن سروکار دارد.

این فعالیت در سنتی قرار دارد که از کتاب تحلیلات ثانی ارسطو شروع می‌شود که در آن از منطق برای بررسی برهان‌هایی استفاده می شود که دانشمندان برای ترکیب یافته‌هایشان در یک کل نظامند به آنها متوسل می شوند.
در این سیاق هدف هر علمی نهایتاً طرح و توجیه نتایج آن به شکل گزاره‌هایی است که پذیرای تحلیل منطقی است. از طرف دیگر هدف کاربردِ علم عبارتست از تدوین عقایدی است که صرفاً دربارۀ موارد یکتا است، در اینجا معمولاً به تثبیت امور واقعی توجه می‌کنند و بنابراین به مداخلات شکل‌دهنده در جهات واقعی توجه می‌شود(یعنی مداخلاتی که در جهان واقعی به چیزی شکل می‌دهند ).
اما باید توجه داشت که فلسفۀ علم جدید را نمی‌توان به آسانی در درون سنتی که ارسطو بنیان نهاده است قرار دارد.
ارسطو از فهم خاصی از علم شروع می‌کند که در مرکز آن تمایز بنیادین بین رشته‌های نظری و عملی قرار دارد. این تمایز دارای این مزیت است که قلمروی اختصاصی رشته‌های عملی را باید حیطۀ فعالیت عملی و محصولات و دستاوردهای آن تلقی کنیم. این رشته‌ها نوعی علم تلقی می‌شوند. رویکردی که مبتنی بر تمایز ارسطویی بین رشته‌های نظری و عملی است، نسبت به تقابل بین علوم طبیعی و علوم انسانی فهم مناسب‌تر و مفیدتری از چیستی واقعی علم فراهم می کند.
فهم ارسطو از یک علم عملی در ضمن بحث او در باب مبانی اخلاق بسط یافت. او هدف واقعی و نهایی تعلیم ها در این رشته را نه انتقال دانش یا صورتبندی (تدوین) گزاره‌های قاطع در باب عمل، بلکه جهت‌دهیِ صحیح خود عمل می‌داند. اقتضای این امر این است که این علم از طریق تلفیق و تثبیت گرایش‌های متداول حامیِ شیوه صحیح عمل در یک وضعیت خاص، بتواند این عمل را به کمال برساند.

منبع: The character and mission of the practical sciences, as exemplified by medicine
W Wieland – Poiesis & Praxis, 2002 – Springer

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.