فرونسیس در فلسفه پزشکی
نوشته Fredrik svenaeus ترجمه: رضا دانشور
این مقاله اهمیت مفهوم یونانیِ باستانیِ فرونسیس را در فلسفه پزشکی و اخلاق معاصر مورد بررسی قرار میدهد، اما این کار را بیشتر به شیوهای خاص و شاید بتوان گفت غیر مستقیم انجام میدهد. مسأله اصلی این نیست که آیا درباره این آموزه که پزشکی (در زمان ارسطو یا زمان خود ما) فعالیتی مبتنی بر فرونسیس است، میتوان در میراث ارسطو (یا متون باستانیِ دیگر) نشانی یافت یا نه. گرچه من این مقاله را با فصلی درباره فرونسیس در نزد ارسطو شروع میکنم، اما این کار را صرفاً به دلایل روششناختی (نظاممند) انجام میدهم و قصد ندارم که درگیر تفسیرِ مفصلِ دیدگاه این فیلسوف در باب فرونسیس و عملکرد پزشکی شوم. به جای آن من بر هرمنوتیک فلسفی هانس گئورگ گادامر تأکید خواهم نمود که در آن رشد (تحول) فلسفه عملی نقش کلیدی دارد. من سعی خواهم نمود تا نشان دهم که چگونه تعبیرِ عملکردِ(کردار) (practice) پزشکی به مثابۀ فعالیت هرمنوتیکی و نه صرفاً به منزله علم پزشکی کاربردی، میتواند بهترین شیوۀ درک آن باشد . مفهوم فرونسیس از دو جهت برای این آموزه که عملکردِ پزشکی را میباید به منزله شکلی از هرمنوتیک تلقی کنیم، اهمیت بنیادین دارد.
ابتدا این واقعیت که پایبندیِ به (اقتباس- تخصیصِ) (appropriation) فلسفه عملیِ ارسطو در قلب اثر اصلی گادامر یعنی حقیقت و روش قرار داد، نشان میدهد که رویکردِ هرمنوتیکی گادامری به فعالیتهای هنری و علوم انسانی محدود نیست، بلکه به طور بنیادینی معطوف به مواجهۀ گفتگویی اشخاصی است که سعی دارند به واسطۀ زبان به فهم متقابل از هم دست یابند. بنابراین نه متن، بلکه این مفهوم گفتگو است که در هرمنوتیک گادامری اهمیت اساسی دارد- از آنجا که این نکته به این آموزه که عملکرد پزشکی اساساً هرمنوتیکی است اعتبار قابل توجهی میبخشد، نباید از آن غفلت نمود. دوم این که تعیین مفهوم ارسطویی فرونسیس به منزله یک فضیلت هرمنوتیکی به دست گادامر مستلزم اینست که هدف هرمنوتیک به جای فهم درست (true) عبارتست از فهم خوب ]مناسب [ ، حداقل اگر حقیقت (truth) را همان چیزی بگیریم که مد نظر علوم طبیعی است. (یعنی بر حسب تناظر بین جملههای زبان و واقعیاتِ جهان (امور واقع در جهان).
آنچه که به جایِ قرائتِ مبتنی بر مفهوم درست، این الگویِ هنجاری از هرمنوتیک و غایت آن به منزله مبنای روششناسیِ علوم انسانی را تقویم میکند ، قرائتِ خوب ]مناسب [است.
همچنین این آموزه که عملکرد پزشکی نیز اساساً یک فعالیت هرمنوتیکی است، درباب دیدگاههای ما درباره اخلاق پزشکی نتایج مهمی دربردارد.
اگر تأویلگر پزشکی (یعنی دکتر) یک حکیم (phronimos) باشد، آیا این بدین معنا است که هدف او (در گفتگو با بیمار و در جهت منافع بیمار) به جای اینکه صرفاً درمان بیماریها باشد زندگی خوب به طور فینفسه است و اگر وضعیت از این قرار باشد ما باید چگونه فعالیتها و اهداف پزشکی را از حرفههای دیگر و یا در حقیقت به طور کلی از تلاشها و اهداف علوم انسانی تمییز دهیم؟
به طور خلاصه چگونه مفهوم ارسطویی فرونسیس بدان گونه که توسط گادامر تفسیر شده است در تحول نظریههایی در حیطه اخلاق پزشکی میتواند ما را یاری دهد، آیا آن میتواند حیات اخلاق پزشکی را نجات دهد و یا حداقل به عملکرد آن روشنی بخشد؟ اینها پرسشهایی است که من در بخش آخر این مقاله به آنها پرداخته در مورد آنها بحث خواهم نمود، گرچه بنا به محدودیتهای فضا نخواهم توانست که به طور مشروح به آنها بپردازم.
فرونسیس
ارسطو در اخلاق نیکوماخوسی مفهوم یونانی فرونسیس را به طور درخشان مورد بحث قرار داده است. این مفهوم معمولاً به عنوان “حکمت عملی” در مقابل مهارت فنی در هنرها و پیشهها (techne)، معرفت علمی (episteme)، حکمت نظریِ فلسفه (sophia) و عقل شهودی (nous) ترجمه میشود.
ارسطو برای تمییز تمامی این تواناییها و یا فضایل از فضایل اخلاقی، آنها را فضایل عقلانی مینامد. با این همه باید به خاطر داشت که الفاظ arête و hexis که در این سیاق به کار برده میشوند، آن دلالتهای ضمنیِ مسیحی و ویکتورایی را که واژه انگلیسی virtue (فضیلت) متضمن آن است، ندارند. بلکه فضایل در نزد ارسطو آن حالات یا گرایشهای نفس (Psyche) است که این امر را امکانپذیر میسازد که ما به شیوهای مناسب، فکر، احساس و عمل کنیم.
به نظر ارسطو حکمت عملی در انتخابهای اخلاقی اهمیت اساسی دارد. در حین تلاش برای فهم چگونگی عمل کردن در وضعیتهای تعارض آمیزی که در مواجهه با دیگران و در کنارشان با آنها روبرو میشویم، نمیتوان تنها بر مجموعهای از هنجارهای (اخلاقی) و اصول که در وضعیت خاص به کار گرفته میشوند تکیه کرد، بلکه ما به معرفت پرورشیافتهای از چیستیِ مقوماتِ حیاتِ نیک نیاز داریم، که تنها میتوان از طریق تجربهای طولانی در امور زندگی (praxis) آن را اکتساب کرد.
فرونسیس گرچه به خودیِ خود یک فضیلتِ اخلاقی نیست (همچون شجاعت یا اعتدال) اما توانایی داوری در باب غایتِ صحیحِ کنش در یک وضعیت خاص و انتخاب خردمندانه است. فضایل اخلاقی گرایشهایی هستند که اگر پرورانده شوند تمایل دارند تا ما را در همان راستای حکمت عملی راهنمایی کنند، اما ]باید توجه داشت که[ ما به طور ناخودآگاه از این فضائل پیروی میکنیم. بنابراین حکمت عملی و فضایل اخلاقی منشهایی هستند که به طور متقابل همدیگر را تقویت میکنند و در فلسفه ارسطو به منظور دست یافتن به حیات نیک (eudaimonia) ضروری هستند. بنابراین جای شگفتی نیست که از آن زمان که اخلاقِ فضیلت از دخمههای فلسفه باستان بیرون کشیده شده است – به خصوص در نتیجۀ تلاشهای Alasdair MacIntyre و Edmund Pellegrino و David Thomasma – نویسندگان متعددی فرونسیس را به مثابۀ منشِ شاخصِ پزشک خوب تلقی نمودهاند.
این نکته که فرونسیس برای پزشکی اهمیتی بنیادی دارد- و نه فقط به طور کلی در اخلاق- تا آنجا که اطلاع دارم توسط خود ارسطو مطرح نشده است، گرچه در فلسفه او مکرراً به مباحث پزشکی و مراقبت سلامتی پرداخته شده است. Duff Waring اخیراً استدلال کرده است که تلقیِ پزشکی به مثابۀ فعالیتِ مبتنی بر فرونسیس در همان معنایِ ارسطویی، خطا است. در مقابل، به نظر Warring عملکردِ پزشکی نمونهای از تخنه است. آن صناعتی است که هدف آن تولید سلامتی است. مثالهای عمده ارسطو از فرد برخوردار از حکمت عملی (Phronetic)، نه دکترها، بلکه سیاستمداران بودهاند. از حاکمان پولیس (Polis) انتظار میرود که در موارد خاص پیچیدهای که قوانین کلی در مورد شیوۀ صحیحِ فعالیت ، هدایتِ ناقصی ارائه میکنند داوری کنند، در آنجا که هدفِ تصمیم عملِ نیک و حیات نیکِ فینفسه است و نه به منظور چیز دیگری همچون سلامتی. شکی در این نیست که Waring در اشاره به این که از نظر ارسطو فعالیتهای پزشکی به جای praxis به حیطۀ poiesis (پوئسیس) تعلق دارد محق است چرا که هدف از فعالیتِ پزشکی خودِ فعالیت نیست- همچون مورد سیاست- بلکه بیرون از این فعالیت قرار دارد.
در نتیجه در الگوی ارسطویی، پزشکِ فاضل به جای فرونسیس، تخنه را پرورش میدهد. با اینهمه پرسش ارتباط (مناسبت) فرونسیس با اخلاق پزشکی معاصر در اینجا پایان نمیپذیرد، چرا که در این مرحله از استدلال میباید دو هشدار مهم را مطرح کنیم. ابتدا این که دلیل این که ارسطو منشِ دکتر را دارای فرونسیس نمیداند، بیشتر میتواند به جامعۀ یونان باستان مربوط باشد تا این که ربطی به پزشکیِ یونانی (یا معاصر) داشته باشد. در آتن برترین مردان به صناعات (پیشهها) اشتغال نداشتند بلکه درگیر سیاست بودند. سیاستِ حرفهای، به معنای اشتغال در قبالِ دستمزد نبود، بلکه وظیفۀ هر فردِ آزادی بود که برای تضمین حیات خویش درگیرِ صناعات (پیشهها) نبود. (حداقل نه به طور تمام وقت).
به نظر ارسطو سیاست دقیقاً به این دلیل والا بود: آن خود غایتِ خودرا در بر داشت – یعنی ساماندهی شکوفاییِ حیاتِ نیکِ انسانها در پولیس- و هیچ چیزِ فراتر از خودش را به وجود نمیآوَرَد. در اینجا Philia (که معمولاً به دوستی ترجمه میشود) از دیدگاه ارسطو به مفهوم مهمی تبدیل میشود، چرا که روشن است که صُوَرِ حیات نیک (eudaimonia) ضرورتاً بین الاذهانی خواهد بود. حال هشدار دوم خود آشکار می شود : ما باید خاطرنشان سازیم (همچنان که ارسطو غالباً این کار را کرده است) که به عنوان مثال در مقایسه با کفشها، قرصهای نان و یا ساختمانها، سلامتی قطعاً محصولِ خاصی است. در حقیقت از نظر ارسطو- همچنین افلاطون، بقراط و فیلسوفان باستانی دیگر- سلامتی چیزی نیست که دکتر بتواند خودش آن را تدارک ببیند، بلکه چیزی است که تنها میتواند توسط دکتر با کمک به طبیعت برای اینکه خودِ آن شفا بخشد فراهم آید. سلامتی یک تعادلِ خود ترمیمکننده است و آنچه که دکتر انجام میدهد عبارتست از فراهم آوردن لوازمی که به واسطه آن حالتِ تعادل بتواند با تکیه بر قوایِ خود دوباره تثبیت شود.
من در اینجا درگیر بحثی در مورد نظریات باستانیِ سلامتی (hygieia) و طبیعت (physis) نخواهم شد، گرچه به گمان من برای توصیفِ دقیقِ فرونسیسِ پزشکی پرداختن به مفهومِ سلامتی اهمیت دارد. به جای آن ما به طرز تلقیِ گادامر از نظریه سلامتی توجه خواهیم کرد، فردی که خود در صورتبندیاش از مفهوم سلامتی به فلسفه باستان رجوع میکند. در این قسمت از مقالهام می خواهم این نکته را خاطرنشان سازم که گرچه در فلسفۀ ارسطو پزشکی به منزله نمونهای از تخنه تلقی میشود و نه فرونسیس، از این امر نتیجه نمیشود که مفهوم فرونسیس به اخلاق پزشکی معاصر ربطی ندارد.
در حقیقت همچنان که Dunne Joseph در مطالعه تأثیرگذار خویش در باب حکم عملی یعنی کتاب Back to through Ground نشان داده است، مفهوم تخنه در نزد ارسطو مبهم است، چرا که فیلسوف سعی دارد کارهای زیادی با آن انجام دهد. از طرف دیگر ارسطو از تخنه برای مشروعیتبخشی به مفهوم صناعت (پیشه) (craft) به منزله فعالیتی که گرچه به همان معنای ریاضیات با فلسفه، نظری نیست، اما هنوز هم قواعدی را به کار میبرد که صنعتگر میتواند آن را بیاموزد و به کار برد.
با اینهمه او در عین حال تمایل دارد که تخنه آن نوع معرفتی را در برگیرد که فردی بوده (شخصی بوده) و از طریق تجربه عملیِ طولانی مدت آموخته میشود و بنابراین حتی اگر امری که با آن مواجه هستیم محصول مقتضیات بیرونی باشد و نه چیزی که خود فعالیت دربردارنده آن است، در این حالت به فرونسیس خیلی نزدیک هستیم . این بسطِ مفهومِ تخنه به خصوص در مورد پزشکی که “محصولِ” مورد نظر ویژگی خاصی دارد، آشکار است. قطعه زیر از اخلاق نیکوماخوس را در نظر بگیرد.
“توضیحاتی که ما مطالبه میکنیم میبایست با موضوع سازگار (مطابق) باشند؛ اموری که مربوط به رفتار هستند و پرسشهایی در باب آنچه که برایمان خوب است، بیشتر از امور مربوط به سلامتی ثبات ندارند. توصیف کلیای که دارای این ماهیت است، توصیف موارد خاص حتی بیشتر فاقد دقت است؛ چرا که آنها تحت هیچ صناعتی (تخنه) یا مجموعهای از دستورالعملها قرار نمیگیرند اما در هر موردی خود عاملها میبایست آنچه را که برای آن موقعیت مناسب است لحاظ کنند، همچنان که این اتفاق در هنر (تخنه) پزشکی و دریانوردی روی میدهد”.
بنابراین به نظر ارسطو مهارت پزشکی techne ای است که به فرونسیس شباهت زیادی دارد چرا که آنچه که تولید میکند به جای اینکه یک “محصول” (product) باشد بیشتر فضیلتهای اخلاقی و حیات خوب (eudaimonia) است که در کردار (praxis) مبتنی بر فرونسیس پرورانده شده و در راه آن تلاش میشود. همچنان که در بالا اشاره شد موضوع اصلی این مقاله فرونسیس و پزشکی در فلسفه ارسطو نیست بلکه بیشتر اقتباسِ از ارسطو در هرمنوتیک گادامر و آنچه از این اقتباس برای هرمنوتیکِ پزشکی و اخلاق حاصل میشود، مورد توجه است. حال در اینجا به حیطه فلسفه مدرن و به پرسشهایی که در نگاه نخست ظاهرا به حیطۀ فلسفۀ علم تعلق دارند تا اخلاق توجه میکنم. با وجود این، این خارج شدن از مسیر اصلی بحث، من را قادر خواهد ساخت که به پرسش اخلاق پزشکی و فرونسیس به شیوهای متفاوت و روشنکنندهتری بپردازم.
منبع
Fredrik Svenaeus(۲۰۰۳) Hermeneutics of medicine in the wake of Gadamer: The issue of phronesis, Theoretical Medicine and Bioethics ۲۴ (۵):۴۰۷-۴۳۱