طبی سازی جُرم در نظریه سزار لومبروزو۲:نظریه تکامل و آتاویسم جنایی
غلامحسین مقدم حیدری
لومبروزو معتقد بود که از نظر جامعه شناسان و جرم شناسان جنایتکار انسانی هست که قوانین را نقض میکند و از این رو توسط حکومت محکوم و مجازات میشود تا شهروندان دیگر در آسایش زندگی کنند و روابط میان آنان کنترل شود. از نظر او چنین رویکردی «فقط با جرم سر و کار دارد و نه مجرم» (Lombroso, 1911,p 3) از این رو اجکام صادره برای مجرمان بر اساس قوانین انتزاعی صادر میشد و نه بر مبنای وضعیت جسمی و روانی آنان. از این رو هدف مکتب کلاسیک حقوق کیفری ایجاد قضاوت منطقی و اصلاح کاربرد قانون بود و اصلاح خود مجرم جایی در این مکتب نداشت. پیش فرض مهم این مکتب را میتوان چنین صورتبندی کرد: «همه جنابتکاران به جز اندکی، باهوش اند و احساسات شدیدی همچون افراد سالم دارند. از این رو آنان آگاهانه مرتکب اعمال بد شده و با میل بی قید و بند خود به شر برانگیخته میشوند»(Lombroso, 1911,p 4)
از نظر لومبروزو تمایل ضد اجتماعی جنایتکاران حاصل ساختار جسمی و روحی آنهاست که اساساً با افراد سالم متفاوت است. هدف بررسی ریخت شناسی و پدیده عملکرد جنایت با هدف درمان به جای تنبیه است
بر اساس این آموزه جرم تنها موضوعی است که باید در نظر گرفته شود و سیستم کیفری تاسیس شده تا احکامی مطابق و هم وزن عمل مجرمانه تنظیم کند. در تقابل با این آموزه، لومبروز بر این تاکید میکند که مکتب مدرن -پوزیتیویستی- حقوق کیفری میکوشد نشان دهد « تمایل ضد اجتماعی جنایتکاران حاصل ساختار جسمی و روحی آنهاست که اساساً با افراد سالم متفاوت است. هدف بررسی ریخت شناسی[۱] و پدیده عملکرد جنایت با هدف درمان به جای تنبیه است»(Lombroso, 1911,p 5) بر این اساس لومبروزو نظریه ای درباره جرم ارائه میکند که وامدار دو نظریه است:
- نظریه تکامل داروین که بنابرآن مجرم ویژگی جنایتکاری اش را از نیاکانش به ارث برده است.
- الگوی تفکر پزشکی مدرن درباره آسیب تنی و درمان آن، که بنابر آن جرم نوعی آسیب اجتماعی است که باید به دنبال یافتن علل آن باشیم.
هنگامی که لومبرزو پزشکی جوان بود از وی خواسته شد معاینات پس از مرگ جسد جنایتکاری به نام را بررسی کند. او متوجه حفره کوچکی در جمجمه شد که به ناهنجاری بزرگتری در مخچه مرتبط بود. قطعه میانی مخچه که لوب مخچه واقع در زیر نیمکره مغزی را جدا میکرد بیش از اندازه بزرگ بود که شبیه مخچه میمون، پرندگان و جوندگان بود. این مشاهده نقطه نقطه عطفی در نگرش لومبروزو بوجود آورد:« در سایه آن جمجمه بنظر میرسید که همه چیز را یکباره دیدم، انگار به وضوح در یک دشت وسیع زیر آسمان شعله ور به روشنی ایستاده بودم. مسئله ماهیت مجرم که در عصر متمدن ویژگی های آن بازتولید شده، نه به عنوان وحشی بدوی بلکه حتی پایین تر از گوشتخواران بود.» (Lombroso, 1911, p 6,7)
از این رو او به بررسی جمجمه مجرمان پرداخت و در مطالعاتش از جمجمه شناسان معاصر خود همچون فرانز ژوزف گال[۲] در قرن نوزدهم متاثر بود که با بنیانگذاری مکتب جمجمه شناسی، قسمتهای مختلف بدن و مخصوصا چهره و جمجمه را مورد مطالعه قرار داده و بین قیافه و بزهکارری ارتباط برقرار کردند.
شکل فوق مجسمه ای از سر انسان است که در مجموعه شخصی لومبروزو هست و اهمیت فرنولوژی[۱] را به عنوان منبع انسان شناسی جنایی برای او نشان میدهد. اعداد روی سر به ویژگی های انسانی مانند همدردی و پرخاشگری اشاره دارد که فرنولوژیست ها آن را در مناطق خاصی از جمجمه قرار میدهند.(Lombroso,2006,46)
لومبروزو ابتدا جمجمه ۳۸۳ انسان بزهکار مرده و سپس۵۹۰۷ بزهکار زنده را از حیث فیزیولوژیکی و آناتومی مورد مطالعه قرار داد. جدول ۱ بخشی از اندازه گیری محیط جمجمه های جنایتکاران را نشان میدهد .(Lombroso,2006, p46)
(لومبروزو، ۱۴۰۱، ص ۱۰-۱۲)
لومبروزو اندازه های این جدول را بصورت نمودار زیر رسم کرد:
(لومبروزو، ۱۴۰۱، ص ۲۱۲)
او بر اساس اندازه گیری هایش نشان داد که حجم جمجمه جنایتکاران بین ۱۲۰۰ تا ۱۶۰۰CC است یعنی بین ۷۳ inch۳ تا۱۰۰ inch۳ در حالیکه اندازه نرمال[۱] ۹۲ inch۳ است. این اندازه در شاخص جمجمه که نسبت حداکثر عرض به حداکثر طول جمجمه ضرب در ۱۰۰ هست نیز دیده میشود. هر چه این شاخص بزرگتر باشد شکل جمجمه به کره نزدیک تر است و هر چه شاخص کمتر باشد شکل جمجمه دارزتر خواهد بود. در اقوام گوناگون شاخص جمجمه متفاوت است اما در هر حال شاخص جمجمه مجرمان با شاخص نرمال متفاوت است. مثلا در اقوام دراز سر -شاخص کمتر از ۸۰ است- شاخص جمجمه مجرمان عدد بسیار پایین تری را نشان میدهد. در اقوامی که دارای سری پهن هستند – یعنی شاخص آنان بیش از ۸۰ است- عدد شاخص جمجمه مجرمان بسیار بالاتر است و از این رو غیر نرمال[۲] است.
(Lombroso, 1911, p 11)
او همین آمارها را درباره اندام های دیگر مجرمان مثل مخ و مخچه، فک و استخوان گونه، گوش، بینی، دهان، چانه، مو، قفسه سینه، لگن و شکم و پاها ارائه میکند. حال این پرسش مطرح میشود که وی نرمال بودن یا غیرنرمال بودن این اندازه را بر چه اساسی تعیین میکند. گرچه لومبروزو از نمودار گاوس سخن نمیگوید اما با تامل در آمارهایش مشاهده میکنیم استدلال نرمال یا غیر نرمال بودن اندام یک مجرم را بر اساس تعریف نرمال -نمودار گاوس- انجام میدهد.
مطابق این منحنی در آمار و احتمال نشان داده میشود که اُفتوخیز بسیاری از کمیّتهای طبیعی حول یک مقدار ثابت، ازتوزیع نرمال پیروی میکند؛ بنابراین،مجموع متغیرهای تصادفی مستقل[۱]، که هرکدام میانگین و واریانس متناهی دارند، با افزایش تعداد متغیرها، دارای توزیعی بسیار نزدیک به توزیع نرمال است. اعداد بدست آمده از آمارها وقتی در میانه نمودار قرار داشته باشند نرمال هستند و هر چه به محدوده حاشیه های کناری راست و چپ میل کنند غیر نرمال تر خواهند بود. بنابراین وقتی لومبروزو میگوید که اندازه نرمال جمجمه ۹۲ inch۳ است یعنی نقطه ماکزیمم این منحنی ۹۲ inch۳ است جمجمه هایی که اندازه آنها در حاشیه میانی(پر رنگ) حول ۹۲ inch۳ قرار داشته باشند نرمال قلمداد میشوند. جمجمه هایی که اندازه آنها در حاشیه های راست و چپ (کمرنگ) قرار بگیرند- بطوریکه کمترین مقدار ۷۳ و بیشترین مقدار ۱۰۰ باشد- غیر نرمال نامیده میشود.
بر اساس این آمارها لومبروزو مطالعات خود را بر مجرم و آن هم بر خصوصیات بدنی و هیبت ظاهری و چگونگی استقرار اندامهای بدن متمرکز نمود.خصوصیات برجسته انسان بزهکار (علائم ظاهری) از نظر لمبروزو: پیشانی کوتاه، ضخامت مفرط کاسه سر، موهای ضخیم و سوزنی، چهره های بی مو در مردان، چپ دستی، تکلم به زبان اوباش، میل به خونریزی، غرور مفرط، رشد نامناسب آرواره ها . خصوصیات دیگری که بالغ بر ۷۲ مورد بوده است . « درحالیکه او هرگز مشاهده بالینی و مطالعه کارکردهای حسی را کنار نگذاشت اما اوزان و اندازه ها برایش الویت نخست را داشت و ضمانت روش دقیق فرایندها بود. این باور او را به بکارگیری از ابزارها و روش های انسان شناسی برای تبیین اصل موضوع پژوهش هایش برای انسان شناسی دیوانگان و جنایتکاران رهنمون کرد.»(Kurella,1910, p 6)
لومبروزو تحت تاثیر نظرات تکاملی عصر خود – لامارک و داروین- معتقد بود که ویژگی های مجرمانه فرد به منشا آتاویستی[۲] او برمی گردد که شرایط جسمی، روانی نیاکان دورش را بازتولید میکند.
او مانند بسیاری دیگر در زمان خود، به دنبال درک پدیدههای رفتاری با ارجاع به اصول نظریه تکامل داروین بود که در آن زمان درک میشدند. انریکو فرری جامعه شناس جنایی ایتالیایی(۱۸۵۶-۱۹۲۹) جو آن روزگار را چنین توصیف میکند:« فلسفه تجربی نیمه دوم قرن ما(نوزدهم) که با زیست شناسی انسانی و روانشناسی و مطالعه طبیعی جامعه انسانی ترکیب شده است، جو روشنفکری را تولید کرده است که برای پژوهش عملی در تظاهرات جنایی حیات فردی و جمعی قطعا مطلوب است»(Ferri,1897,p xv).
اگر نوع بشر فقط در یک انتهای تداوم حیات حیوانی بود، برای بسیاری از مردم منطقی بود که جنایتکاران – که “وحشیانه” رفتار میکردند و فاقد وجدان منطقی بودند – از نظر بیولوژیکی موجوداتی پست تر بودند. او تحت تاثیر نظرات تکاملی عصر خود – لامارک و داروین- معتقد بود که همه این ویژگی ها به منشا آتاویستی[۲] دلالت میکرد که شرایط جسمی، روانی نیاکان دور خود را بازتولید میکنند. (Lombroso, 1911, p 7,8) در واقع جرم علامتی است از غرایز ابتدایی که در مجرم نهفته است. نظریه کلی لومبروزو پیشنهاد میکند که مجرمان با ناهنجاری های فیزیکی متعدد از غیر مجرمان متمایز میشوند. او فرض کرد که جنایتکاران نمودی از بازگشت به یک نوع اولیه یا مادون بشری از انسان ها هستند که با ویژگی های فیزیکی یادآور میمون ها، پستانداران پستان و انسان های اولیه و تا حدودی در “وحشی های” مدرن حفظ شده است. رفتار این « بازگشت » های بیولوژیکی ناگزیر با قواعد و انتظارات جامعه متمدن مدرن خواهد بود. به این نظریه آتاویسم جنایی گفته میشود.
لومبوروزو برای نشان دادن درستی ادعای خود به شواهدی از تحقیقات داروین و زیست شناسان تکاملی هم عصرش اشاره میکند. او این شواهد را بگونه ای بیان میکند تا نشان دهد که جرم در بین گیاهان و حیوانات نیز وجود دارد و انسان های مجرم، افرادی هستند که در مراحل تکاملی موجودات زنده هنوزه در سطح گونه های حیوانی و گیاهی مانده اند. برخی از استدلال های وی را میتوان بصورت زیر صورتبندی کرد:(لومبروزو، ۱۴۰۱، ص ۹۸-۱۰۰)
گام اول: قتل در میان گیاهان و حیوانات وجود دارد.
لومبوروزو برای نشان دادن شواهدی در این باره به مواردی اشاره میکند که انریکو فرری،جامعه شناس جنایی ایتالیایی- در کتاب خود به نام جامعه شناسی جنایی بیان میکند.
شواهد:
- گیاهان حشره خوار
«گیاهانی وجود دارند که مرتکب قتل حشرات میشوند و دارای تنوع زیادی نیز میباشند»(ص۹۸-۹۹) این گیاهان ترشحاتی از خود بروز میدهند که سبب جذب حشرات میشوند. وقتی حشره ای بر روی برگ گیاهان حشره خوار مینشینند توسط شاخه های متعدد برگ گیاه محصور شده و فشرده میشود و توسط اسیدی شبیه اسید معده انسان به تدریج هضم و جذب گیاه میشود. در واقع برگ های گیاه «قربانی را میکشند و به تدریج هضم میکنند و مقداری را جذب میکنند»(لومبروزو، ۱۴۰۱، ص ۹۹) لومبوروزو معتقد است که شواهدی از این دست « وجود جنایت در گیاهان را نشان میدهد و این را ثابت میکند که با قصد قبلی است. کمین، کشتن با حرص و تا حدی با نقشه قبلی بطور کامل از بافت شناسی یا ساختار ریز بافت ارگانیک حاصل میشود نه از عمل ناخواسته»(لومبروزو، ۱۴۰۱، ص ۹۹)
- کشتن برای مواد غذایی
لومبوروزو معتقد است که کشتن برای مواد غذایی آنقدر رایج است که نیاز ندارد مثال هایی از آن را در میان حیوانات و انسان ارائه کرد.
- کشتن برای جاه طلبی
این نوع کشتن در میان اسب ها، گاوها، میمون ها و گوزن ها رایج است. مثلا انتخاب رهبر در میان گوریل های گینلا با کشتن رقبای رقیب تعیین میشود. اسب های تارپان روسیه هم برای دست یافتن به رهبری با هم میجنگند.
- کشتن برای دست یافتن به جنس مخالف
مبارزه نرها برای تسلط بر ماده ها برای تولید مثل در بین همه حیوانات شایع است. لومبوروزو معتقد است که همین مبارزه «موجب نظریه داروینی در مورد انتخاب جنسی شده است» (لومبروزو، ۱۴۰۱مجد، ص ۹۹)
- کشتن برای دفاع
مثلا زنبورها، زنبورهای خارجی را در کتندوهای خود قبول نمی کنندو اگر زنبور غریبه ای به کندوی آنها وارد شوند شروع به حمله به آن میکنند.
- کشتن برای حرص و طمع
این کشتن در بین مورچه ها شایع است مثلا مورچه های عسل مکزیکی همراهان خود را برای خوردن عسل بیشتر میکشند.
- کشتن در جنگ
دو نوع جنگ در میان حیوانات بوجود میآید: جنگ های بیرونی و جنگ های داخلی. جنگ های بیرونی با گونه های دیگر و معمولا در نزدیکی لانه ها رخ میدهد اما در داخل لانه نیز میتواند میان دو گروه مختلف از یک گونه جنگ رخ دهد تا گروهی ، گروه دیگر را از لانه بیرون بیندازد. این نوع جنگ را میتوان در میان موریانه ها دید.
- همنوع خواری
گرگ ها همدیگر را میخورند. وقتی یک موش صحرایی به دام میافتد موش های دیگر او را میخورند. قورباغه ها و اردک ماهی ها هم همدیگر را میخورند.
- بچه کشی و والدین کشی
میمون های ماده آمازون وقتی از حمل بچه شان خسته میشوند سر او را میخورند یا انها را از بالای درخت به زمین پرت میکنند. والدین خواری در میان گرگ ها نیز شایع است.
لومبوروزو معتقد است که این شواهد نشان میدهد « گرایش های جنایی در بین همه موجودات حتی متمدن ترین نژادها » نیز هست. (لومبروزو، ۱۴۰۱، ص ۱۰۱)
گام دوم: انسان نوعی حیوان است.
لومبوروزو و شاگردش انریکو فرری با نقد انسان مرکزی معتقدند که توهم زمین مرکزی توسط گالیله و کوپرنیک از بین رفت اما «توهم انسان مرکزی هنوز باقی است»(Ferri,1908,p21) که بنابر آن «انسان هنوز اشرف مخلوقات و مرکز زندگی زمینی قلمداد میشود» » (ibid)و همه گیاهان، حیوانات و مواد معدنی برای او خلق شده اند. اما داروین در ۱۸۵۶ « به نام علم این توهم را از بین برد که انسان اشرف مخلوقات و مرکز آن است و نشان داد که انسان «تنها آخرین حلقه از زنجیره حیوانی است و طبیعت با انرژی های درونی اش …. از میکروب غیرقابل رویت به شکل عالی آن یعنی انسان تغییر شکل پیدا کرده است» (ibid).
گام سوم: بنابراین جنایت در میان انسان ها پدیده ای طبیعی در ادامه زنجیره تکاملی گیاهان و حیوانات است.
با این استدلال لومبوروزو میکوشد تا با استفاده از یک چهارچوب تکاملی نشان دهد « ناهنجاری های بیولوژیکی در مجرمان شبیه صفات جسمی حیوانات است»(لومبروزو، ۱۴۰۱، ص ۱۰۴) از این رو «وحشی ترین حیوانات از نظر فیزیولوژیکی به جنایتکاران مادرزاد نزدیک هستند»(لومبروزو، ۱۴۰۱، ص ۱۰۳) به عبارت دیگر جنایتکاردر سیر تکامل داروینی اش هنوز در مرحله حیوانی خود باقی مانده است و از انجا که این سیر تکاملی تکوینی است و نه اکتسابی، بنابراین ما میتوانیم از مجرم مادرزاد سخن بگوییم. از نظر لومبوروزو«مجرم مادرزاد» به واسطه خلل در وجودش بزهکار متولد میشود و با علایم و نشانههای خاصی از نظر ساختمان جسمی و روحی مشخص میشود. از این رو « جنایتکاران مادرزاد دارای ویژگی های جسمی و روانی خاصی هستند که آنها را بصورت یک نوع خاص متمایز میکند و از لحاظ مادی و معنوی آنها را از بخش عمده بشریت جدا میکند» (Lombroso, 1911,p 51)
یکی از ویژگی های مشترک میان مجرمان مادرزاد و حیوانات که لومبورزو بدان اشاره میکند «آسیب ناپذیری» مجرمان است. او معتقد است که تحقیقات نشان میدهد که زخم ها و جراحات مجرمان با سرعت خارق العاده ای التیام مییابد که این را میتوان به برگشت به مرحله تکاملی پیشین آنان نسبت داد که طی آن حیواناتی مانند مارمولک و سمند قادر به جایگزیم کردن مفاصل قطع شده خود هستند. « این آسیب ناپذیری در همه معیوبان مشترک است: بیماران صرعی، معلولان ذهنی و دیوانگان اخلاقی[۳]» (Lombroso, 1911,p 64)
او معتقد بود که میان جنون مادرزاد و جنون اخلاقی و بیماری صرع ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. او با تحقیقاتش سعی داشت نشان دهد که «وراثت جنون، عصبی بودن و والدین معتاد مفرط به الکل به طور کامل با وراثت جنایی همسان است» (Lombroso, 1911,p 57) و منشا آنها را میتوان در موارد پاتولوژیک دید. از نظر لومبروزو « مطالعه مجرمان مادرزاد نشان میدهد همه آنها و دیوانگان اخلاقی غالبا فرزندان دیوانگان، پدر و مادران مبتلا به صرع، عصبی و مست و همچنین والدین جنایتکار هستند» (Lombroso, 1911,p57) در واقع« ارتباط بین صرع و جرم بیش از آنکه از نظر هویت جدا باشند از نظر تقسیم بندی جدا هستند. بیماری صرع نشان دهنده جنس است و جنایت و جنون اخلاقی گونه آن هستند» (Lombroso, 1911,p69)
[۱] – normal
[۲] – abnormal
[۱] – phrenology
[۱].Independent
[۲] – atavism در زیستشناسی نوعی رجعت در فرایند تکامل است؛ بدین معنی که خصوصیاتی که نسلها پیش محو شده بودند دوباره در برخی افراد نسل جدید از یک گونه ظاهر شوند. این مفهوم در داروینیسم اجتماعی استفاده می شود.
[۳] – چنین تصوری از دیوانگان را می توان بطور مفصل در کتاب تاریخ جنون میشل فوکو دید.فوکو در فصل سوم _دیوانگان_ این کتاب نشان می دهد که در آن عصر «دیوانگی حیوانیتی تلقی می شد که دیگر هیچ اثری از انسانیت در آن باقی نبود»(فوکو، ۱۳۸۱،ص ۸۴). او شواهدی می آورد تا نشان دهد تلقی «حیوان» بودن از «دیوانگان» سبب شد تا آنان را در وضعیت های بسیار نامناسب و اسفناک نگه داری کنند. در یکی از این گزارش ها از وضع اتاقک های بیمارستان های سالپتریر در اواخر قرن هیجدهم چنین آمده است:«زنان دیوانه ای را که دچار حمله عصبی و خشم شدید می شوند مانند سگان به در اتاقشان زنجیر می کنند، راهروی طویل منتهی به میله هایی آهنی آنان را از نگهبانان و باردیدکنندگان جدا می کند، خوراک و کاهی را که در حکم بسترشان است از میان میله ها به آنان می رسانند و بخشی از نجاساتی را که اطرافشان را فراگرفته به وسیله شن کش بیرون می آورند»(فوکو، ۱۳۸۱،ص ۸۴) از نظر فوکو «در فضای اقامتگاه ها تصوری از حیوانیت حاکم بود»(همان)
مرجع
مقدم حیدری،غلامحسین(۱۴۰۲)طبی سازی آسیب های اجتماعی:مطالعه موردیِ نظریه جُرم سزار لومبروزو، مجله روش شناسی علوم انسانی