طبابت، علوم زیستپزشکی کاربردی نیست (۱)
رضا دانشور*
یکی از آموزههای مهم و کلیدی فلسفۀ پزشکی که میان فیلسوفان پزشکی در مورد آن توافق نظر وجود دارد این است که نمیتوان طبابت را به مثابه کاربرد علوم زیستی در حل مسائل بالینی فهم کرد. در اینجا فهرستوار دلایلی برای آن اقامه میکنم.
الف-طبابت با علم متمایز است.
طبابت چنان پیچیده، چند-وجهی و وابسته به موقعیت است که فهم آن به مثابه کاربست علم نابسنده و نارواست. طبابت را باید به مثابه یک گونه کارورزی یا پرکتیس فهم کرد. طبابت با علم فرق دارد، حتی وقتی که آنها با مجموعه یکسانی از معرفتها سروکار دارند، زیرا کارورزی بالینی از نظریه یا روش علمی برای حل مسائل بالینی استفاده نمیکند. پزشک به هنگام طبابت با بهرهگیری از شرححال و معاینۀ بالینی به مجموعهای از تضخیصهای افتراقی میرسد اما در این فعالیت به معنای دقیق کلمه از علومزیستشناختی بهره نمیگیرد. دانشی که به هنگام استدلال بالینی استفاده میشود نه از جنس علوم زیستشناختی بلکه از سنخ علوم پرکتیکال است که مهمترین ویژگی آن ضمنی بودن و معطوف بودن به عمل است. افزون بر این در هر تصمیم بالینی متضمن احکام ارزشی است، در صورتیکه علم واجد هیچ نظام محاسباتی برای بررسی معنا، هدف و گزینش کنشها نیست.
ب- کار بالینی مبهم است.
این ابهام ابعاد مختلفی دارد. در تصمیمگیری بالینی هیچ نقطه شروع صریحی وجود ندارد، قواعد تعریف شده منطقی برای رویههای بالینی وجود ندارد. و سوم آنکه تعریف یکتایی از مسئلهای که باید حل شود وجود ندارد. ابتدا مسئله ناخوشی توسط بیمار انتخاب میشود و سپس پزشک بر اساس آنچه بر او عرضه شده است دست به طبابت میزند. از این رو هیچ مجموعه استانداردی از دادههایِ ورودیِ ضروری وجود ندارد و اطلاعات بالینی بر طبق اولویتهای بیمار و پزشک به صورت نامنظم فراهم میآید. شواهد بالینی ممکن است مبهم، ذهنی، ناپایدار و غیرقابل اندازهگیری باشند. هیچ دنباله یا محتوای ثابتی از گامها وجود ندارد. برای مواجهۀ بالینی نقطه پایانی تعریف نشده است بلکه در مورد آن مذاکرهای میان بیمار و پزشک انجام میشود. معیارهای موفقیت بر حسب پیامدهایی برآورد میشود که احتمالاً توسط پزشک، بیمار و جامعه به طور متفاوت ارزشگذاری میشوند.
ج- طبابت پیشبینیناپذیر است.
کار بالینی غالباً آن قدر پیشبینیناپذیر، مبهم و بدون ساختار است که نمیتواند تابع گامهای معینِکاربردِ روش علمی و یک الگوریتم ساده و منفرد باشد. مسائل بالینی به مثابه مجموعهای از دادههای معلوم و معین مطرح نمیشوند. در ابتدا تمامیت تصویر در دسترس نیست اما میبایست در فرایندی مسلسلوار آن را استنباط نمود. راهحل در آغاز شناخته شده نیست. تعداد ثابتی از دادهها ضرورت ندارد. شواهد اولیهای که از بیمار جمعآوری میشود اغلب یک الگویِ قابل تشخیص ویا یک یا دو تعمیم تشخیصی را پیشنهاد میکند. از این رو استدلال بالینی چندان شباهتی با روش فرضیهای- قیاسی ندارد. در آموزش بالینی به دانشجویان پزشکی توصیه میشود که به امکانهای دیگر در فهرست تشخیص افتراقی توجه کنند تا جلوی قطعیت بخشیدن به اولین تشخیصِ که موقتی است و ممکن است اشتباه باشد را بگیرند.
- رضا دانشور، دانش آموخته دکترای فلسفه علم و تکنولوژی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی