نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

تقدّم دانشکده‌ پزشکی در ایده‌ دانشگاه در ایران

رضا غلامی

0

 

        یک پرسش، ذهن را به خود مشغول می‌کند و آن، اینکه چرا در دوره‌ی قاجاریه، دانشگاه و با مفهوم مدرن آن در ایران شکل نگرفت؟ تاسیس مدارس عالی در ایران، از دوره‌ی قاجاریه آغاز شد. اما آنچه که خواست ملت بود را در نه در اوایل عصر قاجاریه که در مشروطه باید جستجو کرد. بنظر، برای مشروطه‌خواهان، تاسیس مدارس عالی طب بر دیگر مدارس اولویت داشت. مشروطه‌خواهان، از آغاز ظهور خواسته‌هایشان، آموزش علم طب و شاخه‌ی «حفظ الصحه» یا همان بهداشت آن را خواستار شده بودند. سلطان‌العلماء خراسانی در همان شماره‌ی یکم نشریه‌اش، روح‌القدس، توجه عملی به علم طب را با این عبارت که «یکی از علوم لازمه برای ملت متمدن علم طب است» خواستار شده و از نبود علم بهداشت، بعنوان علمی مستقل، اینگونه انتقاد می‌کند که این علم «تاکنون در مملکت ما مدون نبوده یا اگر بوده تعلیم آن مرسوم نبوده» است. انتقاد او، وجهه‌ای عمیق‌تر هم داشت. او، تدریس علم بهداشت را در آن بازه‌ی زمانی، با این عبارت که «علم حفظ الصحه که یکی از شعب علم طب است فعلاً اهم است برای ما ملت ایرانیان»، یک اولویت ملی و بر دیگر علوم مقدم دانسته و علت را هم اینگونه عنوان کرده بود که «تا حفظ الصحه در مملکت نباشد و طریق آنرا ندانیم سالها عدۀ زیادی از افراد ما هلاک و اسیر خاک خواهد شد و هر قدر از عدۀ نفوس ما کم بشود البته از ترقیات ما کم خواهد شد».[۱] با این رویکرد، تاسیس مدارس عالی پزشکی برای مشروطه‌خواهان بر دیگر مدارس اولویت داشت. از این منظر، اولویت وجودی دانشگاه در ایران و از منظر ملی آن را نخست در تاسیس دانشکده‌ی پزشکی و توابع آن و سپس بقیه‌ی دانشکده‌ها باید جستجو کرد. برای مشروطه‌خواهان، این یک الزام فوری بود؛ الزام تاسیس دانشکده‌ی پزشکی و توابع آن و سپس، بقیه‌ی دانشکده‌ها. اولویتی که در تاسیس نخستین دانشگاه ایران، یعنی دانشگاه تهران نیز خود را نشان داد؛ ابتدا، دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه تهران و تالار تشریح آن راه‌اندازی شد و سپس، بقیه‌ی دانشکده‌ها. تقدّم راه‌اندازی تالار تشریح نیز چرایی خاص خود را داشت و بخشی از چیستی حیاتی دانشگاه در ایران به‌شمار می‌آید.

دانشگاه، یک زینت برای ایرانیان نبود؛ یک نیاز برای ایران بود. نیازی که حتی پهلوی اول (۱۳۲۳-۱۲۵۶ش.) نیز آن را درک کرده بود. پهلوی اول برای ساخت سریعتر دانشگاه در ایران تعجیل داشت و این را هم گفته بود که «ایجاد دانشگاه کاری است که ملت ایران بایستی خیلی قبل از این شروع کرده باشد حال که شروع شده باید جدیت نمود که زودتر انجام گیرد». اما این نیاز نیز در دل خود، اولویت‌هایی را جا داده بود. نخستین اولویت، دانشکده‌ی پزشکی بود. این اولویت، چرایی خاص خود را هم داشت. علی‌اصغر حکمت، دلایل این تقدّم را اینگونه بیان کرده بود که «اولا در آن تاریخ تشکیلات مدرسه طب تا حدی تکامل یافته و بصورت یک مدرسه عالی (فاکولته) درآمده بود ولی در خانه‌های استیجاری نامناسب با کمال مضیقه روزگار می‌گذرانید» و «ثانیاً آنکه از همه مهمتر احتیاج مبرم کشور بوجود اطباء جوان بود که در آن دانشکده هر چه زودتر تربیت بشوند و چرخ بهداشت مملکت را بکار بیندازند». اما اولویت فیزیکی ساختمان دانشکده‌ی پزشکی، آنگونه که در بالا به آن اشاره شد، با تالار تشریح بود. نخبگان مشروطه و پیروان الگوی فکری تجدد، به این امر آگاه بودند که مواجهه با فکر پیشامدرن به مکانی برای بروز خود نیاز دارد و حال که فکر دانشگاه در ایران، صورت عینی یافته بود، آنها، تالار تشریح را همان جغرافیای مواجهه می‌دانستند. حکمت نیز بعنوان یکی از همین نخبگان، باور داشت که «احساسات عوام و خرافات و احترام اجساد اموات مانع از اجرای این سبک عملی تعلیم تشریح بود» و با این گفتار، جبهه‌ی خود را مشخص کرده بود. تجددطلبان، باید در مقابل، احساسات و خرافات عوامانه ایستادگی می‌کردند و راه‌اندازی تالار تشریح، همان نقطه‌ی اتکا برای ایشان بود. اما باید هزینه‌ی این کار را هم می‌پرداختند. دکتر ابوالقاسم بختیار (۱۳۴۹-۱۲۴۸ش.)، معاون دانشکده، یکی از همان‌هایی بود که حاضر به پرداخت این هزینه بود. به گفته‌ی حکمت، «برای اولین بار اجساد اموات بلاصاحب را مخفیانه دکتر بختیار از مریضخانه‌های دولتی تحویل گرفته و در اتومبیل شخصی خود به تالار تشریح می‌آورد و در سالن زیرزمین در محفظه‌های مخصوص مملو محلول ضد عفونی قرار میگرفت». با این رویکرد، مشخص بود که جبهه‌ی تجدد، قصد خالی کردن عرصه را ندارد و شاید همین استقامت آنها بود که سبب شد تا رضاشاه، ۱۵ بهمن ۱۳۱۳ش. برای افتتاح تالار تشریح با این عبارت که «اگر سنگ هم از آسمان ببارد خواهم آمد» عازم شود.[۲]

با این رویکرد، این نیاز و تقدّم اولویت‌های آن در ایران قابل ادراک است. نخبگان مشروطه و پیروان فکری آنها که حالا سیاستمداران اجرایی کشور شده بودند، بدنبال بنای دانشگاه، آن‌هم با اولویت متجددانه‌ی آن در ایران بودند. به بیان ساده‌تر، آنها در پی تحقق ایده‌ی دانشگاه در ایران بودند تا فکر تجدد ایرانی را با تربیت دانشجویان متجدد تداوم ببخشند. حضور دانشجو در دانشگاه و مشاهده‌ی تالار تشریح، بعنوان نماد چیرگی باور مدرن بر فکر پیشامدرن ایرانی، یکی از همان مظاهر فیزیکیِ مدّنظر آنها بود. از این منظر، دانشگاه تهران، تجلی اراده و الگوی ذهنی مشروطه‌خواهان در بنای دانشگاه عصر مدرن و مکان یک سبک فکری در ایران بوده است: سبک تجددطلب ایرانی و چیرگی آن بر فکر پیشامدرن، بعنوان یکی از میراث‌های مشروطه. دانشگاه تهران، تجددطلبی را مکانمند کرد و نکته، آنکه به تجدد ایرانی، عرصه‌ی جغرافیایی برای تحقق و البته، تداوم حیات ایده‌های ذهنی بنیانگذاران آن بخشید. دستاوردی که از دانشکده ی پزشکی و تالار تشریح آن، آغاز و به نماد فکر تجدد در قامت دانشگاهی آن مبدل شده بود. از این منظر، تثبیت رویکرد فکری مدرن در ایران، به دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه تهران و تالار تشریح آن وامدار است. میزان نفوذ مشروطه‌خواهان و پیروان فکری آنها در کرسی‌های ریاستی و تدریس این دانشگاه، نکات درخور تاملی را در این باره آشکار می‌کند. اینکه تا پایان عصر پهلوی اول، روسای دانشگاه از مشروطه‌خواهان و تجددطلبان سرشناس بودند، نکته‌ی درخور تاملی است.

 

[۱]– خراسانی، سلطان‌العلماء، روزنامۀ روح‌القدس، به کوشش محمد گلبن (تهران: نشر چشمه، ۱۳۶۳)، ص۳۰-۲۹.

[۲]– حکمت، علی‌اصغر، سی خاطره از عصر فرخندۀ پهلوی (تهران: سازمان انتشارات وحید، ۲۵۳۵ شاهنشاهی)، ص۳۳۸-۳۳۵، ۳۴۱-۳۴۰، ۳۴۴،

رضا غلامی، دانش‌آموخته تاریخ علم، پژوهشگاه علوم انسانی

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.