درک مـفهوم سـلامت ۲: پاره ای نظریه های تاریخی دربارۀ سلامت
نوشته: لِنّارت نوردِنفِلت ترجمه: محسن خادمی
انواع سلامت
سلامت مفهومی است که در درجۀ اول بر «کل انسان» قابل اطلاق است. از سوی دیگر، مفاهیم اشتقاقیِ خاصتری نیز از این مفهوم وجود دارد. از روزگار باستان تاکنون، و خصوصاً با تمایز دکارتی میان ذهن و بدن، تمییز سلامت جسم (somatic health) از سلامت روان (mental health) امری طبیعی بوده است. البته تفاسیر سلامت روان در طول زمان متفاوت بوده است. در تلقی باستان، سلامت روان ارتباط تنگاتنگی با اصول اخلاقی داشت که به موجب آن فردِ واجد سلامت روان فردی بود که نوعی زندگی پرهیزکارانه داشته باشد، اما این ایده امروزه عمدتاً، و نه تماماً، اهمیت خود را از دست داده است. از سوی دیگر، ایدۀ سلامت معنوی (spiritual health) در علم بهداشت (health science) نیز رایج است- گرچه به طور نظام مندی به رسمیت شناخته نشده است. برنهارد هارینگ (۱۹۱۲–۱۹۹۸) یکی از سخنرانان برجسته ای است که برای مفهوم سلامت، بُعد معنوی را مدنظر قرار داده است: «درک جامعِ سلامتِ انسان شامل بیشترین هارمونیِ ممکن میان تمام نیروها و انرژیهای انسان، بیشترین معنویسازیِ (spiritualization) ممکن میان بُعد جسمانی انسان، و بهترین تجسم امر معنوی است.»[۱]
البته دسته بندی های مختلف از سلامت با یکدیگر ارتباط دارند. گاهی اوقات به سلامت جسم تقدم بخشیده اند، به این معنا که سلامت جسم را پیش نیاز سلامت روان دانسته اند. جالینوس در برخی از مکتوبات خود تلاش کرد تا ویژگیهای روانی فرد را بر حسب آمیزه های خاصی از اعضای بدن تبیین کند.[۲] [۴] این ضرب المثل عهد باستان را به یاد آورید: ذهن سالم در بدن سالم (Mens sana in corpore sano). در بحث مدرن در مورد بیماری روانی، یکی از مواضعی که به ویژه مورد توجه پزشکان است، این است که کل بیماری های روانی زمینۀ جسمانی دارند، یعنی همۀ بیماری های روانی- اگر اصلاً چنین چیزی وجود داشته باشد- اساساً بیماری های جسمی هستند. اما دیدگاه مرسوم در طب غربی نیز این است که فرد می تواند همزمان از نظر جسمی سالم، و از لحاظ روانی بیمار باشد و بالعکس.
سلامت به مثابه تعادل
یکی از ایده های فوق العاده قدرتمند در تاریخ پزشکی این ایده است که سلامت عبارتست از تعادل جسمی و روانی. فرد سالم فردی است که در تعادل [جسمی و روانی] است، به این معنی که بخشها و کارکردهای مختلف بدن و ذهن انسان به طور هماهنگ به هم میپیوندند و یکدیگر را کنترل میکنند. مکاتب بقراطی و جالینوسی اولین مکاتب غربی بودند که این ایده را به روشی پیچیده مطرح کردند. آنها اظهار داشتند که بدن سالم بدنی است که در آن خواص اولیۀ بدن (تَر، خشک، سرد، گرم) یکدیگر را متعادل میکنند. در مکاتب قرون وسطی، به پیروی از جالینوس، این ایده رواج یافت و بر حسب تعادل میان اخلاط اربعۀ بدن (دَم، بلغم، صفرا و سودا) صورتبندی شد.
ایدۀ تعادل البته در چندین سنت پزشکی غیرغربی نیز به قوت وجود دارد. به عنوان مثال، سنت آیورودا (Yajurveda) [به معنی «دانش زندگی»] در هند معتقدست که در بدن سه خلط وجود دارد: واتا (vata)، پیتا (pitta)، و کافا (kapha). نسبت این سه خلط از فردی به فرد دیگر متفاوت است و عملکرد آنها بر اساس فصل، محیط، سبک زندگی و رژیم غذایی افراد متفاوت است. سلامت مزاج حاصل تعادل اخلاط است، و بیماری ناشی از عدم تعادل آنهاست.[۳]
تعادل در تفکر مدرن غربی نیز، به ویژه در فیزیولوژی، ایدۀ قدرتمندی است. این ایده اغلب تحت عنوان هموستاز (homeostasis) (واژه ای یونانی برای تعادل) شناخته می شود. اثر کلاسیکِ فیزیولوژیستِ آمریکایی والتر کانن (Walter Cannon) تحت عنوان «حکمت بدن»[۴] در مورد هموستاز به تفصیل توضیح می دهد که چگونه کارکردهای مختلف فیزیولوژیکی بدن یکدیگر را کنترل می کنند و در حلقه های بازخوردی (feedback loops) به منظور جلوگیری از اختلالات عمده بر یکدیگر تأثیر متقابل دارند.
ایدۀ تعادل یا موازنه (equilibrium: کلمۀ لاتین برای تعادل) در نوشته های اینگمار پوورن (Ingmar Pörn) تفسیر نسبتاً متفاوتی دارد. نزد او، تعادل مفهومی است که به رابطۀ میان تواناییهای یک فرد و اهداف او مربوط میشود. از نظر پوورن، فرد سالم کسی است که میتواند اهداف خود را محقق سازد و در نتیجه تعادلی میان تواناییها و اهداف خود حفظ کند.[۵] (در زیر «سلامت به مثابه توانایی»[۶] را ببینید.)
سلامت به مثابه رفاه
این بُعد مهمی از سلامت است که بدن و ذهن، هم از نظر نظم و انتظام (order) و هم از نظر کارکرد در وضع مطلوبی باشند. اما میتوان از معیارهای «کارکرد خوب» پرسش کرد: چگونه بفهمیم که بدن و ذهن به خوبی کار می کنند؟ چه زمانی بدن در تعادل است؟
یک پاسخ سنتی این است که معیار نهایی، رفاه سوبژکتیو (subjective) فرد است. به زبان ساده تر: وقتی فردی احساس خوبی دارد، پس سالم است. این گزاره مسلماً مشکلاتی به دنبال دارد، زیرا فرد می تواند احساس خوبی داشته باشد و بیماری جدی ای داشته باشد که در مرحلۀ اولیۀ خود باشد. با این حال، ایدۀ کلی می تواند برای پوشش این مورد نیز جرح و تعدیل شود: فرد مبتلا به یک بیماری جدی، دیر یا زود، تجربیات منفی نظیر درد، خستگی یا اضطراب را تجربه خواهد کرد. بنابراین، معیار نهایی سلامت یک فرد، رفاه حال یا آیندۀ اوست.
توصیف رفاه به مثابه سلامت کار دشواری است. اگر باری بیش از حد بر دوش این مفهوم بگذاریم، خطر یکسان انگاریِ سلامت با شادکامی (happiness) وجود دارد. در واقع، این یک اتهام رایجی است علیه تعریف معروف سازمان جهانی بهداشت (WHO) از سلامت[۷] که در این دام افتاد. بسیاری از منتقدان میگویند سلامت را نمیتوان منطقاً با رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی یکسان گرفت. تالی فاسدِ این تصور این است که جمیع افرادی که در زندگی خود صددرصد موفق نیستند، ناسالم تلقی میشوند!
پاره ای از نویسندگان (نظیر گادامر[۸]) اشاره کرده اند که سلامت پدیدارشناختی (phenomenological health) (یا سلامت به مثابه تجربۀ زیسته (health as experienced) به عنوان پس زمینۀ فراموش شده باقی می ماند. افراد در زندگی روزمره به ندرت سلامت را تشخیص می دهند. افراد زمانی که سلامت قبلی شان مختل می شود، یعنی زمانی که درد، حالت تهوع یا اندوه ناشی از بیماری را تجربه می کنند، سلامت به آنها یادآوری می شود. در واقع سلامت فقط در اوضاع و احوال خاصی «احساس» می شود، که نمونۀ اصلی آن پس از دوره های بیماری است که فرد برخلاف رنج قبلی، تسکین را تجربه می کند.
بنابراین، اگرچه رفاه یا عدم وجود بیماری ویژگی مهمی در سلامت است، اکثر توصیفات مثبت و مدرنِ سلامت بر ویژگیهای دیگری متمرکز شده است. یکی از این صفات، سلامت به مثابه شرط عمل، یعنی توانایی (ability) است. در ادامه، هنگامی که نظریه های کل نگر سلامت را مطرح می کنم، به این ایده باز خواهم گشت.
[۱]. See Häring B.: 1987, Medical Ethics. Middlegreen, Slough: S.t Paul Publications, p. 154.
[۲]. See Galen: 1997, Selected Works, translated with an introduction and notes by P.N.Singer. Oxford: Oxford University Press.
[۳]. See Singhal G.D. and Patterson T.J.S.: 1993, Synopsis of Ayurveda, based on a translation of the Treatise of Susruta. Delhi and Oxford: Oxford University Press.
[۴]. See Cannon W.B.: 1932, The Wisdom of the Body. New York: Norton.
[۵]. See Pörn,I: 1993, Health and Adaptedness, Theoretical Medicine, ۱۴, ۲۹۵-۳۰۴.
[۶]. Nordenfelt, L., & Nordenfelt, L. (2000). On the notion of health as ability. Action, Ability and Health: Essays in the Philosophy of Action and Welfare, ۷۷-۸۳.
[۷]. تعریف WHO از سلامت در ابتدای اساسنامه سازمان جهانی بهداشت که در ۲۲ ژوئیه ۱۹۴۶ به تصویب رسید، تدوین شد. در این تعریف آمده است: «سلامت وضعیت رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی است و نه صرفاً عدم وجود بیماری و ناتوانی».
Official Records of the World Health Organization, ۲ (۱۹۴۸, p. 100), Geneva.
[۸]. Gadamer H-G.: 1993, Über die Verborgenheit der Gesundheit. Frankfurt am Main: Suhrkamp Verlag.
منبع
Nordenfelt, Lennart. (2007). Understanding the concept of health. Strategies for health: An anthology, ۴-۱۵.
محسن خادمی دانشجوی دکتری فلسفه علم پژوهشگاه علوم انسانی