نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

غفلت از زیست¬جهان بیمار و بحران مراقبت در پزشکی

سعیده بابایی*

0

دلیل اول- تخصصی شدن علم پزشکی
نخستین موضوعی که قابل توجه است، فرایندی است که علم برای تخصصی شدن پی می-گیرد. فرایند تخصصی شدن به نوبه خود موجب شده است که جهان علم رفته¬رفته از زیست-جهان فاصله بگیرد. دانش در گذشته و پیش از جدایی نظریه و پرکتیس ، جایگاه مشخصی در زندگی عملی روزمره داشت، اما به تدریج میان این دو حوزه جدایی افتاد و تنشی میان این دو ایجاد شد. نباید فراموش کرد که ثمربخشی علم در زندگی روزمره، یکی از مهمترین انگیزه¬هایی است که برای کار علمی می¬توان متصور بود. همین وجه کاربست درست علم در زیست¬جهان است که می¬تواند میان جهان علمی و زیست¬جهان پیوندی برقرار کند و عامل مؤثری در حل بحران ناشی از شکاف جهان علمی و زیست¬جهان باشد. این همان نقطه¬ای است که تکنولوژی می¬تواند نقش بحران¬زدایی را ایفا کند که در فصل بعد، به تشریح آن خواهیم پرداخت.
دلیل دوم-تأکید افراطی بر عینیت و قطعیت علمی
جهان علمی به دنبال این است که روش¬های علمی -که آنها را اموری “قطعی و مسلم” می-پندارد- را در سیاق عملی به کار ببرد و از تجربیات علمی که در “هر وضعیت ممکنی” می-توانند به کار روند، استفاده کند. اما تجربیات انسانی اینگونه نیستند. تجربه رنج امری نیست که به شکلی عینی دریافته شود. رنج در جسم نیست، بلکه در روح (یا در ذهن) و منحصر به هر فرد است و نحوه تجربه رنج افراد با یکدیگر متفاوت است.
اس. کی تومبز به پنج فقدان اصلی می¬پردازد که هر بیمار در هر حالتی از بیماری آن را تجربه خواهد کرد: فقدان ادراک یک کل بودن، فقدان قطعیت، فقدان کنترل، فقدان آزادی عمل، فقدان جهان آشنا. این فقدان¬ها موجب می¬شوند نحوه بودنِ بیمار در جهان تغییر کند:
۱. از دست دادن ادراک خود به مثابه یک کل: این فقدان¬ که می¬تواند برخاسته از اختلالی در جسم باشد، موجب می¬شود فرد بیمار، حس انسجام جسمی خود را از دست بدهد. بدن، دیگر برای او شفاف و غایب نیست و اختلال جسمی، توجه او را به بدنش جلب می¬کند.
۲. فقدان قطعیت که به دنبال از دست رفتن ادراک بدن به مثابه یک کل به وجود می¬آید، موجب می¬شود که بیمار، تسلی¬بخش¬ترین فرض خود را که همان فناناپذیری اوست، از دست ¬بدهد و با شکنندگی خود روبرو شود.
۳. فقدان کنترل که در نتیجه آن، بیمار درمی¬یابد که این باور که علم و تکنولوژی پزشکی، از ما در برابر ناخوشی محافظت می¬کند، چیزی بیش از یک توهم در ذهن ساکنان جهان مدرن نیست.
۴. فقدان آزادی عمل نیز به این علت رخ می¬دهد که بیمار، به دانش کافی برای تصمیم¬گیری در این باره که کدام فرایند درمانی و مسیر عملی را برای بهبودی پیگیری کند، مجهز نیست. او تصور می¬کند که پزشک نظام ارزشی مشترکی با او دارد و پیشنهادش برای پیگیری یک مسیر عملی بر اساس این ارزش¬هاست، در حالی که ممکن است اینگونه نباشد.
۵. از دست دادن جهانِ آشنای روزمره نیز ناشی از ناهماهنگی ایجادشده در زندگی در اثر بیماری است. بیماری، نوع خاصی از بودن-در-جهان را الزام می¬کند. بیمار دیگر نمی¬تواند به فعالیت¬های معمولِ خود ادامه دهد و مثل قبل، در جهان مشارکت داشته باشد و عمل کند. (Toombs, 1992).

تقلیل دادن رنج ناشی از ناخوشی فرد به یک بیماری جسمی که با روش¬های علمی رفع می¬شود، ممکن است منجر به نادیده گرفتن برخی از عواملی شود که این رنج را ایجاد کرده¬اند و در نتیجه، کاهش رنج با موفقیت انجام نپذیرد.

تجربه فردی، امری وابسته به خصوصیات زیست¬جهان و بافتار شخص است و ممکن است موقعیت خاص او، باورهای او و نحوه نگاه او به بیماری نیز در کیفیت و میزان این رنج تأثیرگذار باشد. در حالی که در جهان عینی علم، بافتار و موقعیت¬مندی اهمیتی ندارد و به رسمیت شناخته نمی¬شود. در چنین فضایی است که وقتی بیمار به پزشک مراجعه می¬کند، بیش از اینکه روایت او از تجربه¬ای که بر او می¬گذرد مهم باشد، عکس¬ها و آزمایش¬هایی که در دست اوست، بیانگر وضعیت او برای پزشک هستند. این ما را به دلیل دوم در ایجاد شکاف میان زیست¬جهان بیمار و جهان علمی پزشکی رهنمون می¬سازد؛ یعنی وساطت نامطلوب تکنولوژی در پرکتیس پزشکی.

دکترای فلسفه علم و تکنولوژی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و پژوهشگر پسادکترای مرکز تحقیقات اخلاق علم و علوم انسانی، دانشگاه توبینگن

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.