برآمدن علوم انسانی پزشکی
علیرضا منجمی و حمیدرضا نمازی
«علومانسانی پزشکی » در وهلۀ اول عبارتی نامأنوس به نظر میرسد. اینکه چگونه دو حوزۀ مجزا و متمایز معرفتی همنشین شدهاند، به وضعیت پروبلماتیک پزشکی اشاره دارد؛ در طبقهبندی متداول علوم یعنی علومطبیعی، علومانسانی و علوماجتماعی، پزشکی جایگاه مشخصی ندارد. این وضعیت را پلگرینو –
«پزشکی، انسانیترینِ علوم، تجربیترینِ هنرها و علمیترینِ علومانسانی است.»
(Pellegrino 1979, p17) به تعبیر دیگری، پزشکی هم بیشتر از علم است و هم کمتر از علم. بیشتر از علم است چون خود را صرفأ محدود به نظریههای علمی نمیکند و برای طبابت به چیزی بیشتر از علم نیاز دارد و کمتر از علم است چون در اضطرار است که حتی در شرایط عدم قطعیت مداخلهای بکند. (Van Leeuwen, Kimsma, 1997)
چگونه علومانسانی و پزشکی به هم پیوند خوردهاند و حوزهای پژوهشی را قوام دادهاند؟ نقش چنین حوزهای چیست؟ این حوزۀ پژوهشی چگونه برآمده است و چه زمینههایی در بنیان و گسترش آن دخیل بوده است؟ چه نوع معرفتی تولید میکند و این معرفت به چه کاری میآید و مرتبط با چه نهادهایی است؟
برای پاسخ دادن به این پرسشها از روش مدلسازی یا مطالعات مناقشهها بهره گرفتهایم. در این روش به جای تمرکز بر آموزهها و دستاوردهای یک حوزۀ پژوهشی، بر مناقشههای آن حوزه متمرکز میشوند تا از رهگذر آن فرآیند شکلگیری و تولید دانش در آن حوزه را مطالعه کنند. (Hess, 1997) مناقشه، در مسائل و مباحثی رخ میدهد که رویکردهای مختلفی در باب آنها وجود دارد و جامعه پژوهشی در درون خود یا با گروههایی خارج از خود بر سر اختلاف نظر دارند. در این روش آنچه مدنظر است برجسته کردن فرآیند شکلگیری یک حوزه و تأثیرپذیری آن از عوامل مختلف است. از این رو، در این مقاله برای تحلیل و نقد علوم انسانی پزشکی به موضوعاتی که محل مناقشه و بحث در این اجتماع علمی است میپردازیم.
جریان معاصر علوم انسانی پزشکی با نقد پزشکی مدرن از اواخر دهۀ شصت و اوایل دهۀ هفتاد میلادی آغاز شد. با گسترش روزافزون علوم زیستپزشکی ، دغدغهها و نگرانیهایی در باب پزشکی نضج گرفت که به بازنگری نقش علوم انسـانی در پزشـکی انجامید. از یک سو تبیین مولکولی از بیماریها، سبب شده است تشـخیص و درمان دستخوش تغییر شود و بیماری بر بیمار الویت یابد. از سوی دیگر، تأملات نظری در پزشـکی، پا به پای پیشـرفتهای علوم زیسـتپزشـکی پیش نرفته است.از جمله این نقدها میتوان به انسانزدایی ، تخصصیشدن مفرط، تکنیکزدگی، طبیسازی ، بیشحرفهای شدن ، کمتوجهی به ارزشهای فردی، اجتماعی و فرهنگی، تلقی محدود از نقش پزشک، تأکید افراطی بر آموزش علم و نادیدهانگاشتن اهمیت آموزش جنبههای انسانی، نابسندگی ارتباط پزشک و بیمار نگاه تزئینی به آن، اشاره کرد. پیشگامان این حوزه راهحل را در این یافتند که پیوند علوم انسانی به حوزۀ پزشکی میتواند گرهگشایی کند.
علومانسـانی پزشکی به حوزهای آموزشی-پژوهشی اشاره دارد که در آن علوم انسـانی (ادبیات، تاریخ، فلسـفه)، علوم اجتماعی (جامعهشـناسـی، انسانیشناسی) و هنر میکوشند در تعامل با علوم پزشکی درک عمیقتری را از سرشت پزشـکی، غایت و هدف آن و تجارب وجودی پزشک و بیمار به دست دهند و سپس از این رهگذر، روابط انسـانی میان پزشـکان و بیماران را بهبود بخشند و ارزشهای انسانی در حوزۀ طبابت و مراقبت سلامت را تقویت و احیا کنند.
مطالبۀ احیا و ارتقای مراقبت از بیمار، با هدف کشف و معنادار کردن تجربۀ انسـانی نه فقط در دانشکدههای پزشکی و پزشکان بالینی، بلکه در سپهر عمومی نیز وجود داشت. (Boniolo & Di Fiore PP,2010; Brody, 1985) علومانسـانی پزشکی، با بازنگری در برنامههای آموزشی بسیاری از دانشکدههای پزشـکی آمریکای شمالی و اروپا پا گرفت و بهتدریج به پژوهشهای بالینی و طبابت نیز تسری یافت. اریک کاسـل در سال ۱۹۸۴ گزارشی از وضعیت آموزش علوم انسانی در دانشکدههای پزشکی تهیه کرد و اهمیت آموزش علوم انسانی به دانشجویان پزشکی را نشان داد. او بر این باور بود که اگر مرتفع کردن درد و رنج، هدف غایی پزشـکی باشد، طبابت باید اخلاقمدار و انسـانگرا باشد؛(کاسل، ۱۹۹۱) از این رو علومانسانی پزشکی همواره این دغدغه را دارد که پزشکی چه باید باشد و چرا به نظر میرسد که این گونه نیست. (Cole et al, 2015)