«کارناوال دیوانگان» یادآور «جشن احمقان»
نوشته:هانا لین ونابل بازسازی و ترجمه: محسن خادمی
نگاهی به تاریخ جنون نشان میدهد که تصور گذشتگان بر این بود که افرادی که دیوانه قلمداد میشوند، تحت تأثیر نیروهای جادویی و شگفت انگیزِ عجیبی بوده اند. به همین دلیل آنها غالباً تبیینی رازآمیز، اسطورهای یا معنوی از جنون عرضه میکردند. اما روانشناسی مدرن، فراتر از هرگونه تبیین رازآمیز یا معنوی قدم نهاده، و دریافته است که آنها بیمارانی بوده اند که از بیماریِ تشخیص نداده ای رنج میبُردند. در واقع، جنون صرفاً بیماری روانی ای است که میتوان آن را به شیوههای علمی تشخیص داد و درمان کرد. امروزه پیشرفت علم، با عینیت و اطمینان، ادعا میکند که از اختلالات روانی، تبیینهای بیولوژیکی بدست میدهد که بر تبیینهای معنوی و اسطورهای تفوّق دارد. اما فوکو با حضور در کارناوال سوئیس و با تکیه بر افکاری که در سر میپرورانْد، رفته رفته این روایت در مورد خاستگاه روانشناسی مدرن را به پرسش کشید و در دیباچۀ کتاب «بیماری روانی و روانشناسی» بیان کرد که «تمام تاریخهای روانپزشکی تا به امروز بر آن بوده اند تا نشان دهند دیوانگان قرون وسطی و عصر رنسانس صرفاً بیمارانِ حادّ روانیِ ناشناخته ای بوده اند که در دل شبکه ای تنگ از مضامین جادویی و مذهبی گرفتار آمده بودند. بنا به این دیدگاه، تنها با ورودِ نگاهِ آرام، عینی و علمیِ پزشکی مدرن بود که آنچه قبلاً به منزلۀ انحراف ماوراءالطبیعی قلمداد میشد، اینک به چشم زوالِ طبیعت دیده میشود.»[۱]
فوکو که خود عمیقاً درگیر مسائل و موضوعات روانشناسی عصر خویش بود، شاهد ناهمخوانیهایی در این رشته بود. از یک سو، تیمارستان مونسترلینگن دو شیوه از آخرین پیشرفتهای ʼعلمیِʻ روانپزشکی خود را عرضه میکرد: یکی استفاده از آزمونهای تشخیصی چون آزمونِ لکه های جوهر رورشاخ،[۲] و دیگری تجویز اولین داروی ضدافسردگیِ رولان کوهْن. اما از سوی دیگر، آسایشگاه این بیمارستان هر ساله میزبان رویدادی بود که بر ایده های ʼغیرعلمیِʻ سنتهای کارناوالیِ قرون وسطی مبتنی بود. به بیان فرانسوا بِرت، شاید فوکو هنگام تماشای کارناوال سوئیس، این پرسش را با خود مطرح کرده بود که «چگونه تیمارستانی که علم و عقلانیت بر آن حاکم است و اکنون در خط مقدّم تحقیقات تجربی قرار دارد، هر ساله آیینی را زنده نگه میدارد که بخش عمده ای از خاستگاه خود را در اعماق قرون وسطی مییابد؟»[۳]
اگر جنون صرفاً یک اختلال است که باید از نظر پزشکی کنترل و برطرف شود، چرا این همه جذبه، هم از طرف بیماران و هم از طرف سایر اقشار جامعه نسبت به غرابت و رازآمیزیِ جنون وجود دارد؟ فوکو معتقد است که کارناوال سوئیس چیزی در مورد عنصر گمشده یا پنهانِ روانشناسی مدرن به ما میگوید. از نظر او این جذبه نسبت به جنبۀ رازآمیز جنون، ناشی از بخشی از تاریخ است که اغلب پنهان مانده، اما به طور کامل از بین نرفته است. اینجاست که فوکو «کارناوال دیوانگان» را با «جشن احمقان» در قرون وسطی پیوند میزند تا نشان دهد که چگونه این دو رویداد، حقایق تاریخیِ عمیقی را آشکار میکنند. فوکو حدود ده سال پس از کارناوال مونسترلینگن، در یک مصاحبۀ رادیویی، به وضوح به این پیوند اشاره میکند: «ما با پارادکسی عجیب، با بازگشتی عجیب، برای آنان (یعنی بیماران)، در اطراف آنان و به همراه آنان، رژۀ کاملی با رقص و ماسک، کارناوال کاملی، که به معنای دقیق کلمه، جشن جدید احمقان است را ترتیب میدهیم.»[۴] از دید فوکو، جشن جدید احمقان، پارادکسی در دل روانشناسی است؛ جشنی که میتوان منشأ آن را در جشنهای قرون وسطایی پی گرفت.
تا آنجا که میدانیم، اولین مراسم «جشن احمقان» (Feast of fools) به قرن دوازدهم برمیگردد. البته گرچه در شیوه ها و رویه های این جشنها تفاوتهایی وجود داشته است، اما وجه اشتراک اغلب آنها تعویضِ مقام و منصبِ روحانیون عالیرتبه با روحانیون پایین رتبه بوده است. این مراسم چند روز پس از کریسمس برپا میشد. در واقع، «جشن احمقان» در اروپای قرون وسطی، ابتدا در جنوب فرانسه و بعدها به طور گسترده تری در جاهای دیگر اروپا- آلمان، سوئیس، انگلستان- برگزار گردید. این جشن ابتدا فقط به درون کلیسا محدود میشد، امّا به مرور زمان پای مردم عادی نیز بدان گشوده شد. دربارۀ نحوۀ برگزاری آن نظرات مختلفی وجود دارد، ولی عمدتاً بر دادنِ چهرۀ مسخره به پاپ و اسقف اعظم اتّفاق نظر وجود دارد. در واقع ایدۀ اصلی این جشن مشخص بود: نقد کلیسا و طبقۀ مرفه جامعه با ابزار طنز. البته این کار در قالب نمایش و با همکاری خود کلیسا اجرا میشد و حتّی صحن و فضای کلیسا در اختیار اجراکنندگان قرار میگرفت. در این جشن ساختارها بهم میخورد: کهتران و افراد فرودستِ جامعه ارباب میشدند و اربابانشان به آنها خدمت میکردند. در آن جامعۀ مذهبی قرون وسطایی و قدرت بلامنازع کلیسا، عدهای لباس مسخره به تن میکردند و تاج بر سر میگذاشتند و آئین کلیسایی و جایگاه والامقامانی چون اسقف اعظم را به سخره میگرفتند. اما نباید نادیده گرفت که در پشت ساختار این جشن، به نوعی القا و تثبیت هویت این افراد با برچسب «احمقانِ فرودستِ جامعه» هم نهفته بود. جشن احمقان اما دائماً مورد محکومیت کلیسای قرون وسطی قرار میگرفت، تا اینکه در سال ۱۴۳۱ تحت مجازاتهای شدید شورای بازلِ سوئیس، و بعداً در سال ۱۴۴۴ با صدور بیانیۀ شدیداللحنِ دانشکدۀ الهیات دانشگاه پاریس ممنوع گردید.[۵]
شهرهای فرانسه و انگلستان که در آنها «جشن احمقان» برگزار میشد[۶]
باری، به اعتقاد فوکو پیوند میان «جشن احمقان» در قرون وسطی و «کارناوال دیوانگان» در عصر جدید بیانگر نکتۀ خاصی دربارۀ نگرش ما نسبت به جنون است: این کارناوال که حاکی از «بازگشتی عجیب» به گذشته است، روشن میکند که درک ما از بیماریهای روانی چگونه از دل همین تاریخی که خود ساخته ایم بوجود آمده است. فوکو در پایان مصاحبۀ رادیویی خود میگوید: «شاید این ما هستیم که این جشن احمقان، این جشن برای احمقان، این جشن به همراه احمقان را تماماً اختراع کرده ایم…»[۷] او در سال ۱۹۷۵ نیز در مقاله ای تحت عنوان فرانسویِ Faire les fous به بررسی بیشتر این کارناوالها میپردازد و پس از نقد و بررسی فیلم جدیدی که زندگیِ آسایشگاه روانی ای را به تصویر میکشید، مینویسد:
این فیلم مرا وامیدارد که خصوصاً به جشن احمقان بیندیشم، زیرا همین چند سال پیش هم در بیمارستانهای خاصی در آلمان و سوئیس برقرار بوده است: در روز کارناوال، دیوانگان لباس مبدل میپوشند و در خیابانها رژۀ نقابدار انجام میدهند، و نوعی شوقِ شرمزده و ترس از تماشاگران را احساس میکنند. این تنها روزی بود که ما به دیوانگان اجازه میدادیم که بیمارستانها را ترک کنند: این کار برای خندیدن بود، برای وقت گذراندن و مسخره بازی.[۸]
نکتۀ جالب توجه این است که فوکو در اینجا با عبارتِ Faire les fous بازی لفظی کرده است؛ عبارتی که در لغت به معنی «ساختنِ دیوانگان»[۹] (‘making of the mad’) است، اما غالباً اصطلاحی برای «مسخره بازی درآوردن» جهت خوشگذرانی است. از نظر فوکو «کارناوال دیوانگان» نیز همچون «جشن احمقان» هم برای خوشگذراندن با دیوانگان است، و هم برای هویت بخشیدن به آنها. ما به دیوانگان اجازه میدهیم که با پوشیدن لباس دلقکان بر هویت خویش مهر تأیید نهند. اما از دید فوکو، این کارناوال دریچهای است که میتوان از طریق آن به خاستگاه روانشناسی مدرن نظر دوخت و متوجه شد که چگونه ساختارهای پنهان و تاریخیِ روانشناسیِ مدرن باعث «هویت بخشی به دیوانگان» و «خلق جنون» شده است.
[۱] . Foucault, Mental Illness and Psychology [۱۹۶۲] (۱۹۸۷), p.64
[۲] . «آزمون لکه های جوهر رورشاخ» که هرمان رورشاخ (H. Rorschach) آن را ابداع کرد، آزمونی است شامل ده «لکۀ جوهر» که برخی از آنها رنگی، برخی سیاه، خاکستری و سفید هستند و هر یک روی کارت جداگانهای قرار دارند. دلیل انتخاب لکههای جوهر این بود که این لکهها نشانگر چیز خاصی نیستند. از اینرو افراد مجبور میشوند چیزی را در آنها «ببینند» و در جریان این دیدن، افکار و احساسات خود را بر روی لکههای جوهر فرافکنی کنند. رورشاخ لکههای جوهر آزمونش را با چکاندن چند قطره جوهر در وسط یک تکه کاغذ و سپس تا کردن آن کاغذ میساخت. تا کردن کاغذ باعث پخششدن جوهر به شکلی متقارن میشد، اما رورشاخ شکل و رنگ و ترتیب لکهها را بر یک رشته دلایل نظری استوار کرده بود. برای مثال، آزمون را با لکۀ تمام مشکی یا نسبتاً ساده شروع میکرد که افراد معمولاً آن را شبیه خفاش یا پروانه میدیدند، سپس کارت دوم را نشان میداد که بخشهای قرمزرنگی داشت. فرض او بر این بود که رنگ قرمز موجب میشود فرد آزمودندهنده حالت تدافعی بگیرد و پاسخهای هیجانی عمیقی در او ایجاد شود. به نظر رورشاخ نحوۀ کنار آمدن آزمودندهنده با این فشار روانی و چگونگی ادغام این لکه در ذهن وی نشاندهندۀ تواناییهای مقابلهای و میزان یکپارچگی شخصیت اوست. در واقع این آزمون اغلب به عنوان روشی برای افشای افکار، انگیزهها یا خواستههای ناخودآگاه افرادِ تحت آزمون طراحی شده است:
Damion Searls, The Inkblots: Hermann Rorschach, His Iconic Test, and the Power of Seeing, pp.9-19
[۳] . Jean François Bert, Retour à Münsterlingen, p.20
[۴] . Michel Foucault, “La folie et la fête”
[۵]. Sacred Folly: A New History of the Feast of Fools, Max Harris, Cornell University Press, 2011, part II.
[۶]. Ibid, p. xi
[۷] . Foucault, “La folie et la fête,” p.36:57
[۸] . Michel Foucault, “Faire les fous” [۱۹۷۵], in Dits et écrits I. 1954–۱۹۷۵ (۲۰۰۱), ۱:۱۶۷۲–۳.
[۹] . این معادلِ پیشنهادی جناب آقای «افشین جهاندیده» است. بنا به سیاق متن میتوان آن را «هویت بخشیدن به دیوانگان» هم معنا کرد.
محسن خادمی دانشجوی دکتری فلسفه علم پژوهشگاه علوم انسانی