نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

به سویِ فراپزشکی- بخش اول

کاظم صادق زاده ترجمه رضا دانشور

0

عبارت “فرا پزشکی” را به منزلۀ تلخیص “فلسفه و روش شناسیِ پزشکی” تعریف می کنیم. پیشوند “فرا” نشان دهندۀ آن چیزی است که انجام می دهیم: ما فعالیت پزشکی انجام نمی دهیم بلکه دربارۀ پزشکی سخن می گوییم ، یعنی ما دربارۀ پزشکی به مثابۀ عمل {کردار} و به مثابۀ پژوهش تحقیق می کنیم.
چرا به فرا پزشکی نیاز داریم؟ چه چیزی می تواند موضوع مورد مطالعۀ چنین رشته ای باشد؟ چگونه می توانیم یک فرا پزشکیِ ظریف و دقیقی در اختیار داشته باشیم؟ در زیر سعی می کنیم که به اختصار به این پرسش ها پاسخ دهیم.

۱

در قرن نوزدهم متأسفانه پزشکی توجه خود را به جای بالین بیمار به تجربۀ آزمایشگاهی معطوف ساخت. رشد بعدی رویکردهای مبتنی زیست پزشکی در قبال تحقیق سلامتی و مراقبت سلامتی موجب شده است که زیست پزشکی (biomedicine) به موقعیت برتری ارتقا یابد. پیشرفت های چشمگیر در علوم زیست پزشکی و فناوری به همسان انگاری پزشکی با پژوهش در باب اندامها، بافت و مولکولها و مداخلۀ در آنها انجامیده است. در نتیجه پزشکی مدرن به طور روز افزون انسان زدایی شده است ، به این معنا که به جای انسانِ بیمار و وضعیت او، نقص های زیست شناختی و جراحتهای اندام، موضوعِ پژوهش و تدبیر قرار گرفته است. در نتیجۀ این جابه جاییِ اولویت ها، پزشکی در بسط و گسترش روش هایی که ممکن بوده است مهارت ما را در درک و تحقق خواسته های بیماران ارتقاء دهند ناکام مانده است. بنابراین تفاوت بین پزشکیِ انسان و دامپزشکی اهمیتِ بنیادین خود را از دست داده است. ما به طور فزاینده ای در آموختنِ آناتومیِ اجساد، فیزیولوژی موش و بیوشیمی باکتری خوارها پیشرفت کرده ایم؛ ما دانش خویش در مورد خون، ادرار، صفرا، آنزیم ها و هورمون ها بسط داده ایم؛ ما فناوری و مهندسیِ پیشرفتۀ زیست پزشکی را به وجود آورده ایم؛ اما در فهم خود از رشتۀ مان یعنی پزشکی پیشرفت نداشته ایم و نیز چنین فهمی را نپرورانده ایم. متقابلاً مسائل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اخلاقی، روش شناختی و معرفت شناختی و نتایجِ پزشکی تیره و تار {مبهم} شده اند . به گمان من می بایست از کشف دوبارۀ موضوع و هدف پزشکی شروع کرده و دربارۀ شیوه های بسندۀ مهم نیازهای خاصِ انسانی تحقیق کنیم ، یعنی چیزی که جامعه انتظار دارد که ما آنها را برآورده سازیم.
متأسفانه پاسخِ پزشکی به این نیازها همیشه متضمن تقویت خود مختاریِ {خود بسندگی} حرفه ای و حجیت آن بوده است. پزشکی اغلب اهداف و راهبردهای خود را منحصراً با توجه به علائق خویش تعیین می کند .پزشکی از ملاحظۀ این موضوع طفره می رود که آیا به لحاظ اخلاقی موجه است که چنان صنعت سلامتیِ پر هزینه ای، به علائق و پیچیدگیِ موضوع مختصِ خود توجه اندکی داشته باشد و بنابراین به این مخاطره تن در دهد که به عکسِ {وارون} خود تبدیل شود. پزشک جوان احساس می کند که ضرورتی وجود ندارد که در بارۀ معنا، مناسبت و نتایجِ کار خویش تأمل کند: او به مثابۀ یک محقق در ابتدا به مجموعه ای از داده هایِ منفردی که جهت گیری معینی ندارند و به افزایش تعداد انتشارات خویش علاقمند است ؛او به عنوان یک متخصص عمدتاً به افزایش درامد خود توجه دارد ؛ این رویکرد به منزلۀ نوعی مقاوم سازی ِمثبتِ خود در برابر احتمال ترکِ امر مألوف عمل می کند. بنابراین تعجبی ندارد که آگاهی ما از ماهیت خاصِ رشته مان و نیز علائق بیمار ، رشد نیافته است. البته ما غالبِ علوم طبیعی و اخیراً ریاضیات، علم کامپیوتر و الکترونیک را {در پزشکی} جذب نموده ایم. این امر این تأثیر را پدید می آورد که ما پزشکی را به مرتبۀ یک علم ارتقا داده ایم. اما نباید از این واقعیت غفلت کنیم که آناتومی، فیزیولوژی، آسیب شناسی و میکروبیولوژی و بیوشیمی و فارماکولوژی و رشته های مرتبطی که هیچ چیزی برای مواجهۀ با بیمار به منزلۀ یک شخص در اختیار ندارند، هر چقدر هم دقیق باشند، نمایانندۀ پزشکی نیستند و می توان آنها را به همان صورت در حیطۀ جانور شناسی و گیاه شناسی به کار گرفت. هستۀ پزشکی امور ذیل بوده و همچنان نیز وضعیت از این قرار است: رابطۀ مستقیمِ پزشک با بیمار و کلنجار رفتن {درگیری} با ابزارهای مفهومی ای که بر رویکردهایِ او در قبال بیمار حاکم هستند، یعنی مفاهیمِ بیماری، تقسیم بندیِ امراض، توصیف نظامندِ آنها، تشخیصِ پیش آگهی، سبب شناسی، مبحثِ پیدایش بیماری، درمان و موثر بودن معالجه و غیره . بنابراین اگر ما پزشکی را اساساً همچون “عملکرد [کنش] بالینی” تلقی کنیم، با تأسف مشاهده می کنیم که علی رغم تمامی دست آوردهای زیست پزشکیِ ۱۵۰ سالِ گذشته، در روش شناسی عملکردِ پزشکی پیشرفتی نداشته ایم.این امر مایۀ حیرت است که فوریت چنین رشته ای حتی بندرت تشخیص داده است.
درپزشکی همیشه دربارۀ این پرسش بحث می کنیم که آیا چیزی به مثابۀ بیماری “وجود دارد” و اینکه “ماهیت بیماری” چیست، در حالی که ما مفهومی از بیماری را در دست نداریم که مبنای بین الاذهانیِ قابل کنترلی برای چنین مجادله ای باشد؛ هستی شناسی های آشفته مانع بحثِ عقلانی و استدلال می شوند چرا که هر فردی تصور ذهنی خودش از بیماری را دارد؛ با اینهمه ما در طبقه بندی این یا آن پدیده به مثابۀ بیماری ، و یا شخصی به منزلۀ بیمار درنگ نمی کنیم؛ مرزهای بین پزشکی و حیطه های اجتماعی – فرهنگی دیگر همچنان کاملاً غیر شفاف است؛ بنابراین احترام کورکورانه ای که فرد عامی در قبال پزشکی دارد براحتی به منظور امکان تسریِ غیر انتقادیِ تفسیر پزشکی از رویدادها و راهنماهای عمل به تمامیِ جنبه هایِ حیات انسان مورد سوء استفاده قرار می گیرد. ما روزمره در تعداد زیادی از حیطه های اجتماعی به تشخیص های بیشماری دست می یابیم، این امر فقط در بیمارستان یا در عمل پزشکی تحقق نمی یابد، بلکه همچنین در دادخواست دادگاهها، کارفرمایان، شرکت های بیمه مرجعیت های مدرسه {مکتبی} و غیره اتفاق می افتد؛ بنابراین ما حیات مردمان بیشماری را تحت تأثیر قرار می دهیم و فرایندهای اجتماعی وسیعی را به جریان می اندازیم ، در عین حال که درک واضحی از تشخیص نداریم؛ و نیز هیچ روش تشخیصیِ صریحاً صورتبندی شده ای که بتواند چگونگیِ رسیدن پزشکانِ خاص به تشخیص های مفروض خود را برایمان ترسیم کند و اینکه بتواند بگوید آنها از “تشخیص” چه معنایی مراد می کنند، وجود ندارد . ما همه روزه تعداد زیادی گزاره هایِ پیش آگهی و سبب شناختی را مطرح می کنیم به طوریکه زیر بنای تصمیم های درمانی ما را شکل می دهند ، و در عین حال هنوز درکی از “پیش آگهی” و “سبب شناسی” نداریم. همین مطلب در مورد خودِ درمان هم صادق است چرا که برای ارزیابی آن هیچ فهمی از کارآمدی در اختیار نداریم، به طور خلاصه این خطر وجود دارد که پزشکی به ناظرِ {سرپرست} جامعه و کنترل کنندۀ فرهنگ انسان تبدیل شود ، در حالی که بنیادهای آن به غایت معیوب است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.