نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

فلسفه وقتی معنا می‌یابد که جهان را دگرگون کند

علیرضا منجمی

0

الکس برادبنت فیلسوف معاصرِ علم و از چهره‌های شاخص در فلسفه پزشکی است که بخش مهمی از آثارش به بررسی رابطه میان مفاهیم فلسفی و مسائل واقعی و روزمره حوزه سلامت اختصاص دارد. کتاب جدید او، The Oxford Handbook of Philosophy of Medicine، گامی در جهت نشان‌دادن ظرفیت فلسفه برای تحلیل پرسش‌هایی است که در بستر عمل پزشکی و علوم سلامت پدید می‌آیند. برادبنت در این پروژه می‌کوشد نشان دهد که فلسفه می‌تواند و باید درگیر پرسش‌های عینی و جاری باشد و از این طریق به فهم دقیق‌تر مسائل انسانی و علمی کمک کند. برای بزرگداشت روز جهانی فلسفه، مرور برخی از بصیرت‌های برادبنت—که نشان می‌دهد فلسفه چگونه می‌تواند به مسائل واقعی و امروزین راه یابد—خواندنی و الهام‌بخش است.

از نظر برادبنت، فلسفه در سال‌های اخیر ناگزیر به‌سوی کاربردهای عملی گرایش یافته است؛ گرایشی که او آن را هم نتیجه نیاز رشته به توجیه خود می‌داند و هم بازتابی از سرخوردگی نسلی از فیلسوفان—از جمله خودش—که انرژی فکری فراوانی را صرف حوزه‌ای کرده‌اند که نه جذابیت هنری دارد و نه بازدهی یک فعالیت اقتصادی.
اما «چرخش کاربردی» در فلسفه خطری نیز به همراه دارد؛ به زبان بی‌پرده، خطر سطحی شدن. کمی محترمانه‌تر: ناپدید شدن ویژگی‌های اصیل فلسفی و رها کردن پرسش‌های دشوار یا عمیق به‌این‌بهانه که «خیلی انتزاعی» یا «نامربوط» هستند. در جهان پرسش‌های دشوار بسیاری وجود دارد—و برخی حتی مفهومی‌اند—اما این امر آن‌ها را به‌طور خودکار فلسفی نمی‌کند.

برادبنت معتقد است فیلسوفان امروز میان دو مطالبه گاه ناسازگار گرفتار شده‌اند: از یک‌سو «جذابیت فلسفی» که در درون خودِ جامعه فلسفی تعریف و داوری می‌شود، و از سوی دیگر «کاربردپذیری» که معیارهای آن عمدتاً بیرون از این حوزه تعیین می‌گردد.

برادبنت این وضعیت را یکی از عوامل گسترش رشته‌های «فلسفهِ X» (مانند فلسفه دین، فلسفۀ علم، فلسفۀ تکنولوژی و ..) می‌داند؛ حوزه‌هایی که امیدوارند بخشی از اعتبار و اهمیت موضوع مورد مطالعه را به فلسفه آن منتقل کنند. بااین‌حال، او اشاره می‌کند که یک نقد—اغلب ناگفته—به این گرایش آن است که چنین حوزه‌هایی معمولاً به دشواری می‌توانند مسئله‌ای واقعاً متمایز و فلسفی شناسایی کنند و گاه به‌صورت تلاشی فرصت‌طلبانه برای ساختن یک فضای حرفه‌ای تلقی می‌شوند؛
به تعبیر او، این خطر وجود دارد که چنین رویکردی صرفاً به گرم‌کردن پرسش‌های کهنه فلسفی بینجامد تا رنگ‌وبوی معاصر بگیرند و فعالیت فلسفی مفیدتر به نظر رسد؛ یا بدتر از آن، به نوعی رقیق‌سازی تفکر فلسفی برای سازگار شدن با سلیقه مخاطبان گسترده‌تر منجر شود.

برادبنت هشدار می‌دهد که رقیق‌سازی فلسفه یا بازآرایی پرسش‌های قدیمی در قالبی امروزی، خطری واقعی است—و نمونه بارز آن را می‌توان در دوران همه‌گیری کرونا مشاهده کرد. در آن دوره، بسیاری از مباحث فلسفیِ دیرینه—از اخلاق مراقبت و آزادی فردی گرفته تا ماهیت شواهد علمی و حدود اعتماد به متخصصان—به‌سرعت و گاه بدون دقت لازم وارد گفتار عمومی شدند. پرسش‌هایی که نیازمند تأمل عمیق بودند، اغلب در قالب نسخه‌های ساده‌شده و «مصرف‌پسند» عرضه می‌شدند تا بتوانند با شتاب گردش رسانه‌ای هماهنگ شوند. نتیجه آن بود که فلسفه، در بسیاری موارد، نه به‌مثابه ابزاری برای روشن‌تر کردن موقعیت، بلکه همچون ابزاری برای توجیه مواضع موجود یا تولید محتوا برای گفتار عمومی به‌کار گرفته شد. این وضعیت نمونه‌ای از همان نگرانی برادبنت است: تبدیل بحث‌های فلسفی به کالاهای فکری سریع‌المصرف به‌جای آنکه به پرسش‌های بنیادین و دشوار وفادار بمانند.
برادبنت با وام‌گیری از مفهوم «ویران‌سازی خلاق» شومپیتر، وضعیت فلسفه را چرخه‌ای می‌داند که در آن گاه جریان‌های غالب شکل می‌گیرند اما پایدار نمی‌مانند و به‌مرور جای خود را به جریان‌های تازه می‌دهند. به‌همین‌ترتیب، دوره‌هایی از سردرگمی و تردید نیز بر فلسفه حاکم می‌شود، اما این دوره‌ها نیز گذرا هستند و سرانجام به بازآرایی و بازتعریف مسیرهای جدید در تفکر فلسفی می‌انجامند.
این چرخه ویران‌سازی و بازسازی را زمینه مناسبی برای فهم «چرخش به سوی امر عملی» در فلسفه می‌داند. به باور او، گرایش روزافزون فیلسوفان به مسائل عینی و کاربردی صرفاً یک انتخاب روش‌شناختی نیست، بلکه پاسخی است به نوعی بحران درونی: بحرانِ نامطمئن‌بودن نسبت به هدف‌ها، روش‌ها و حتی دلیلِ وجودیِ فلسفه دانشگاهی در جهان امروز. این چرخش در واقع تلاشی است برای بازیابی جایگاه فلسفه از طریق نشان‌دادن اینکه می‌تواند به مسئله‌های واقعی بپردازد، به پرسش‌های میان‌رشته‌ای پاسخ دهد و در نهایت از انزوا فاصله بگیرد. فیلسوفان با رو آوردن به حوزه‌هایی چون سیاست، فناوری، سلامت، محیط‌زیست و علم، در تلاش‌اند دوباره روشن کنند که فلسفه نه تنها متعلق به دانشگاه، بلکه درگیرِ مسائل جهان معاصر است.
گ
رایشِ فزاینده فلسفه به امور عملی به‌خودیِ‌خود نمی‌تواند بنیانی برای بازسازی اعتماد به این رشته باشد؛ چراکه فلسفه، دست‌کم در سنت دانشگاهی، ذاتاً عملی نبوده و فیلسوفان نیز معمولاً نقش «کارگزاران عمل» را بر عهده نداشته‌اند. او این وضعیت را چنین توصیف می‌کند: رشته‌ای مردد نسبت به هویت خود که در پی کسب اعتبار از طریق هم‌نشینی با حرفه‌های پرطرفدارتر است و می‌کوشد خود را مفید جلوه دهد، درحالی‌که از نظر تاریخی چنین کارکردی نداشته است. این تصویر، در نگاه نخست، نشانی از یک فعالیت فکری سالم ندارد.

بااین‌وجود، فلسفه زمانی در بهترین وضعیت خود قرار دارد که بکوشد بر چیزی بیرون از خود اثر بگذارد. فلسفه‌ای که تنها خود را موضوع و غایت قرار دهد، در واقع از ماهیت اصیل فلسفه فاصله گرفته است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.