فلسفه تکنولوژی در دانشنامه فلسفه استنفورد
تا قرن بستم هنوز بالیدن فلسفه تکنولوژی به مثابه زیرشاخهای نظاممند و کمابیش مستقل فلسفه آغاز نشده بود. نظر به اثر عظیمی که تکنولوژی، خاصه از زمان انقلاب صنعتی بر جامعه داشته است، این بالیدن دیرهنگام چه بسا شگفتآور باشد.
یک دلیل قابلقبول برای این بالیدن دیرهنگام فلسفه تکنولوژی، نظرگاه ابزاری در باب تکنولوژی است. این نظرگاه اساساً متضمن ارزیابی مثبتی از تکنولوژی است؛ تکنولوژی امکانات و ظرفیتهای انسانها را افزایش میدهد، که یکسره مطلوب به نظر میرسد.
البته از دوران باستان تصدیق شده است که ظرفیتهای نو ممگن است مورد استفاده بد و ناروا قرار گیرند یا انسان را به تفرعن برسانند. با این حال این پیامدهای نامطلوب اغلب به کاربران تکنولوژی نسبت داده میشود، نه خود تکنولوژی یا توسعهدهنگان آن. این بینش به عنوان بینش ابزاری نسبت تکنولوژی شناخته میشود و به برنهاد خنثیبودگی (neutrality)میانجامد.
برنهاد «خنثیبودگی» از این قرار است که تکنولوژی ابزاری خنثی است که ممکن است به دست کاربرانش مورد استفاده خوب یا بد قرار گیرد [استعارۀ چاقو]. طی قرن بیستم، برنهاد خنثیبودگی با نقد جدی مواجه شد، به ویژه از جانب مارتین هایدگر و ژاک ایلول و نیز فیلسوفانی از مکتب فرانکفورت (آدورنو، هورکهایمر، مارکوزه، و هابرماس).
گستره و برنامه فلسفه تکنولوژی تا حد زیادی منوط به نحوۀ مفهوم پردازی از تکنولوژی است. نیمۀ دوم قرن بیستم شاهد تنوع غنیتر مفهومپردازی از تکنولوژی بوده است که از تکنولوژی به مثابه ابزاری خنثی بسیار فراتر رفته است. این امر مشتمل است بر مفهومپردازیهایی از تکنولوژی به مثابه پدیدهای سیاسی (وینر، فینبرگ و اسکلاو)، تکنولوژی به مثابه فعالیتی اجتماعی (لاتور، کالون، بایکر و به طور کلی حوزۀ مطالعات علم و تکنولوژی)، تکنولوژی به مثابه پدیدهای فرهنگی (آید و برگمان)، تکنولوژی به مثابه فعالیتی تخصصی (اخلاق مهندسی مثلا دیویس) و تکنولوژی به مثابه فعالیتی شناختی (بونخه و ینسنتی).
به رغم این تنوع، تحول رویداده، در نیمۀ دوم قرن بسیتم با دو گرایش کلی مشخص میشود. یکی از آنها عبارت است از دور شدن از جبرگرایی تکنولوژیک (Technological determinism) و این فرض که تکنولوژی پدیدۀ خودبسندۀ معینی است که به نحوی خودآیین بسط مییابد و حرکت به جانب تأکید بر این که پیشرفت و تحول تکنولوژیک نتیجۀ (گرچه نه ضرورتاً نتیجۀ موردنظر) انتخابهاست.
دیگری دور شدن از تأمل فلسفی دربارۀ تکنولوژی بما هو تکنولوژی (Technology یا Capital T) و حرکت به سمت تأمل دربارۀ تکنولوژیهای خاص و نیز به جانب مراحل خاصی از پیشرفت و تحول تکنولوژی. هر دو گرایش با هم در افزایش عظیم تعداد و دامنۀ پرسشهای فلسفی دربارل تکنولوژی منتهی شده است.
تحولات همچنین حاکی از آنند که فیلسوف تکنولوژی باید به قدر کافی هم از پیامدهای دقیق تکنولوژیهای خاص و هم از کنشهای مهندسان و تحول تکنولوژیک به طور تجربی آگاه باشد.
این امر همچنین راه را بر اندراج رشتههای دیگر، نظیر مطالعات علم و تکنولوژی و ارزشیابی تکنولوژی (Technology Assessment) در تأملات فلسفی در باب تکنولوژی گشوده است.
به نقل از مدخل فلسفه تکنولوژی نوشتۀ مارتن فرانسن و همکاران، ترجمۀ مریم هاشمیان، نشر ققنوس