حوزه های مطالعاتیِ میان رشته ای و چندرشته ای در علوم انسانی پزشکی
نوشته ویلیام استمپسی ترجمه: محسن خادمی
مدعای من این است که علوم انسانی پزشکی یک حوزۀ مطالعاتی نیست. بلکه «علوم انسانی پزشکی» نامی است که به چندجهانیِ متشکل از کثیری از جهانهای دانشگاهی اطلاق میشود که در مورد پزشکی، هم در ابعاد نظری و هم در ابعاد عمَلی آن، تأمل میکنند. علوم انسانی پزشکی، رشتههای جاافتادهای چون فلسفه، ادبیات و تاریخ را به تأملی انتقادی در مورد پزشکی وامیدارد.
البته این بدان معنا نیست که حوزه های مختلفی که علوم انسانی پزشکی را تشکیل میدهند، رشته های دانشگاهی محض هستند. فی المثل، تاریخ پزشکی حوزۀ مطالعاتیِ کاملاً جاافتاده ای است، اما شامل گروههای متمایزی از جمله مورخان و پزشکان است. این سؤال که آیا فلسفۀ پزشکی یک حوزۀ مطالعاتیِ متمایزی است یا نه، مناقشات قابل توجهی را برانگیخته است، نه تنها به این دلیل که این حوزه هم متخصصان پزشکی و هم فلسفه را در برمیگیرد، بلکه به دلیل این پرسش که دقیقاً چه موضوعی تشکیل دهنده و تعیین کنندۀ این حوزه است، اختلاف نظر وجود دارد.
گرچه تمام [شاخه های] علوم انسانی پزشکی تلاش میکنند تا منظری انسانگرایانه به پزشکی ارائه دهند، اما این کار را به شیوههای مختلفی انجام میدهند. برای مثال، فردی که دربارۀ منطقِ تشخیصِ پزشکی، مطالعۀ فلسفی میکند، به شیوهای به این امر مهم نزدیک میشود که بسیار متفاوت است از شیوۀ فردی که داستان کوتاهی دربارۀ پزشکی میخواند که در مورد تشخیصی که تبعات مهمی برای بیمار دارد، گیج و سردرگم شده است. هر دو مورد پرتویی بر روند تشخیص میتابانند، اما این نور از جهات کاملاً متفاوتی میآید و در جهات کاملاً متفاوتی هم شکسته میشود.
اینکه علوم انسانی پزشکی بسیاری از رشتهها و حوزههای دانشگاهی متمایز را در برمیگیرد، نباید مایۀ دردسر تلقی شود، زیرا دقیقاً همین شمول است که علوم انسانی پزشکی را به چنین تلاش غنیِ انسانی تبدیل میکند. با این حال، این امر به پیچیدگی تحلیلی و بحث در مورد نحوۀ ارتباط اجزا (parts) با کل (whole) کمک میکند.
هنگامی که اعضای رشته های مختلف گرد هم می آیند تا به موضوعاتی بپردازند که متقابلاً به آنها علاقمند هستند، ممکن است بپرسیم که آنها دارند چه کار می کنند. آلبرت جونسن در کتاب تولد اخلاق زیستی (The Birth of Bioethics) در مورد منشأ انجمن سلامت و ارزش های انسانی که اینک به حالت تعلیق درآمده، بحث می کند. این انجمن نه تنها بر مسائل اخلاقی در پزشکی، بلکه بر علوم انسانی پزشکی که هنر، فلسفه، تاریخ و ادبیات را دربرمیگرفت، متمرکز بود. زمانی که این انجمن اولین نشست سالانۀ خود را در سال ۱۹۷۰ برگزار کرد، در واقع محفل برخی «شخصیتهای از-هر-جهت تنها» بود؛ یعنی آن دسته از معدود افرادی که از رشتههای الهیات، فلسفه، ادبیات و هنر میآمدند و اکنون در دانشکده های پزشکی تدریس میکردند.
این انجمن همیشه به نظرم چند رشته ای می آمد. یعنی افرادی از رشتههای مختلف دانشگاهی و حرفههای مختلف خدمات درمانی گرد هم آمدند تا در مورد علایق مشترک خود صحبت کنند- اینکه چگونه تمرکز انسانی را بر طبابتِ روزافزونِ تکنولوژیک حفظ کنند. برخی از افراد ممکن است خود را متخصص اخلاق زیستی نامیده باشند زیرا اخلاق زیستی همان کاری است که خود در بیشتر طول روز انجام میدادند، اما آنها همچنان به معنایی مبناییتر و بر اساس آموزش خود، به عنوان متکلم، فیلسوف، پزشک، پرستار و غیره شناخته میشدند. این معنایِ تعاملِ چند رشته ای به طور روزافزونی با تعبیر میان رشته ای جایگزین می شود. رنه فاکس و جودیث سوازی (۲۰۰۵, p. 367) اخلاق زیستی را «حوزه ای چند رشته ای با آرمان های میان رشته ای» می نامند. تمایزی که من در اینجا قائل هستم- که ممکن است دقیقاً همان تمایز فاکس و سوازی نباشد- این است: تلاشی چند رشته ای، تلاشی است که در آن افراد از چندین رشته گرد هم میآیند تا در مورد موضوع مورد علاقۀ مشترک خود صحبت کنند. تلاش میان رشته ای تلاشی است که در آن، خودِ تلاش به عنوان چیزی تلقی میشود که از تلاشی متشکل از چندین رشتۀ مجزا برآمده و به یک «رشتۀ میانرشتهای» جدید تبدیل میشود. به عبارت دیگر، چند رشته ای، اجتماعِ افرادی از رشته های مختلف است که همگی حس کاری خود را در رشته های خویش حفظ میکنند، در حالی که میان رشته ای مستلزم آن است که هر فرد در چندین رشته متبحر باشد.
ایوانز و مکناتون (۲۰۰۴, pp. 1–۲) یک رشته را به عنوان «حوزه ای خودآگاه از پژوهشِ مستمر و سیستماتیک با موضوع، پرسش ها و روش های متمایز خاص خود» تعریف می کنند. بنابراین، میان رشتهای بودن، درگیر شدن رشتهها با موضوعی است که «به نحوی هم رشتهها[ی مختلف] را دربرمیگیرد و هم بین آنها قرار میگیرد.» آنها قائل اند که مهمترین ویژگی میان رشتهای بودن ظهور (emergence) است: یعنی مسائل خاص و راهحلهای آنها تنها در تعامل رشتههای مختلف آشکار یا ظاهر میشوند، نه صرفاً در درون خود رشتهها. علاوه بر این، افرادی که در رشتههای مختلف به فعالیت مشغولاند، رفته رفته استعارههای یکدیگر را به اشتراک میگذارند و دربارۀ آنها صحبت می کنند.
مدعای من این است که علوم انسانی پزشکی تمرکز چند رشته ای خود را از دست می دهد و رفته رفته به سمت میان رشته ای شدن حرکت می کند. به اعتقاد من، این امر به دلیل پذیرش روزافزونِ اخلاق زیستی به عنوان یک رشتۀ جدید، یعنی یک «رشتۀ میان رشته ای» اتفاق می افتد. اخلاق زیستی، با بحثهای نظریِ مستقلِ خود در مورد نظریههای اخلاقی جدیدی چون «اصولگرایی»، مسائل مربوط به رضایت آگاهانۀ ناشی از پروندههای حقوقی، و ادغام اصولی چون اصل اثر دوگانه (principle of double effect)[۱] از الهیات اخلاقی، زبان مشترکِ جدیدی را برای علوم انسانی پزشکی ارائه کرده است. اخلاق زیستی، سایر رشته ها به ویژه فلسفۀ پزشکی را در خود فرو می بلعد. برای اینکه ببینیم چگونه این مدل تا این حد برجسته شده است، ابتدا نگاهی مختصر به تحول اخلاق زیستی به عنوان یک رشتۀ جدید، مفید خواهد بود.
اخلاق زیستی
بیشتر تحلیلگران ریشههای اخلاق زیستی را حدوداً سال ۱۹۷۰ میدانند. البته تأمل در مورد اخلاق پزشکی حداقل به زمان بقراط برمیگردد. به علاوه، برخی از اندیشههای اخلاقی کاملاً خاص پیرامون مسائل پزشکی در قرون وسطی نضج گرفت. اخلاق پزشکی نیز به طور نظام مند در اوایل قرن نوزدهم به وجود آمد، اما به نظر می رسد که اخلاق زیستیِ امروزی با آنچه در گذشته وجود داشته، متفاوت است. آلبرت یونسِن کتاب «تولد اخلاق زیستی» را ریشه در تغییرات سریع پزشکی پس از جنگ جهانی دوم میداند. این امر باعث شد چندین کنفرانس در دهۀ ۱۹۶۰ به تأمل در ابعاد اخلاقی این تغییرات بپردازند و به دنبال آن دو مرکز، یکی مرکز هاستینگز (Hastings Center)، خارج از نیویورک، و دیگری مؤسسه اخلاق کندی در دانشگاه جورج تاون در واشنگتن (Kennedy Institute of Ethics at Georgetown University in Washington) تأسیس گردید. این مراکز محلی دائمی برای بحث در مورد مسائل رو به رشد اخلاق زیستی فراهم کردند. نهاد سوم، انجمن سلامت و ارزشهای انسانی، که قبلاً ذکر آن رفت، با تشکیل مجموعهجلسات سالانۀ افراد علاقمند، رشد و گسترشِ اخلاق زیستی را به عنوان یک رشته تقویت کرد.
وارن رایش (۱۹۹۴و ۱۹۹۵) استدلال کرده است که واژۀ «اخلاق زیستی» به طور مستقل تقریباً همزمان در دو مکان، اما با دو درک قدری متفاوت به وجود آمده است. در دانشگاه ویسکانسین، ون رنسلر پاتر (Van Rensselaer Potter) از این کلمه برای تمرکز بر رشتهای استفاده کرد که سازگاری تکاملی و فرهنگی را در زمینۀ زیستشناسی جدید مطالعه میکند تا به زندگی انسانها غنا بخشد و باعث افزایش طول عمر بقای نوع بشر گردد. این تلقی از اخلاق زیستی دغدغه های زیست محیطی و پزشکی را نیز در بر می گیرد. از این حیث، این تلقی یک دیدگاه کل نگر (holistic) بود. پاتر اخلاق زیستی را درگیرِ «جستجوی خِرَد» میدانست، یعنی دانشی در مورد آنچه میتواند دربارۀ اموری که برای بقا ارزشمند است، قضاوت درستی انجام دهد.
از سوی دیگر، آندره هِلِگرز در دانشگاه جورج تاون، از این کلمه برای اشاره به رشته ای آکادمیک استفاده می کرد که بر تعامل علم و اخلاق نیز تمرکز دارد، اما به نحو محدودتری بر قلمرو مراقبت های بهداشتی متمرکز بود. مدل دانشگاه جورج تاون به دنبال «حل مسائل اخلاقی در سه زمینه است: (۱) حقوق و وظایف بیماران و متخصصان سلامت؛ (۲) حقوق و وظایف پژوهشگران و محققان؛ و (۳) تدوین شیوه نامه های خط مشی عمومی برای مراقبت های بالینی و پژوهش های زیست پزشکی». رایش نتیجه میگیرد که واژۀ «اخلاق زیستی» همان چیزی بود که تا حدودی باعث پدید آمدن حوزۀ اخلاق زیستی شد، زیرا «خود این واژه نماد و محرکِ تعامل بیسابقهای از مسائل بیولوژیکی، پزشکی، تکنولوژیکی، اخلاقی و روش های تفکر بود.»
آلبرت یونسِن استدلال می کند که هر رشته ای با حضور یک نظریۀ محوری، یا گاهی نظریه ها، اصول و روش شناسی بدیل برای نظم دادن، تحلیل و ارزیابی محتوای رشته مشخص می شود. اخلاق زیستی این ویژگی را دارد، تا حدی که به مجموعه ای از دانش تبدیل شده است که می توان آن را آموزش داد، و اگرچه واجد برخی عناصر یک نظریۀ نوظهور است، هنوز رشته ای نیست که دارای روش شناسی ای باشد که توافق عام بر سر آن وجود داشته باشد. همانطور که یونسِن می گوید، اخلاق زیستی «آمیزه ای از رشته ها» است، از جمله فلسفه، الهیات، حقوق، علوم اجتماعی، و امروزه بیش از پیش علوم انسانی و ادبیات.
اما یونسن بینش دیگری دارد که روشنگر است: او میگوید اخلاق زیستی چه بسا یک «نیمهرشته» تلقی شود. یعنی فقط نیمی از اخلاق زیستی مانندِ رشتههای آکادمیک معمولی است. نیمۀ دیگر یک گفتمان عمومی است که مشتمل بر همه نوع افراد و حرفه هایی است که در مورد اخلاق زیستی بحث می کنند، آن را آموزش می دهند و در تلاش برای تصمیم گیری عملی در مورد نحوۀ مواجهه با درد و رنج میباشند. بنابراین، اخلاق زیستی، رشتهای است بر خلاف سایر رشتههای صرفاً دانشگاهی، و بیشتر شبیه یک تلاش حرفهای است. اخلاق زیستی از همان روزهای آغازین، با این بصیرت شکل گرفت که تمرکزش کمک به پزشکان برای تصمیم گیری های دشوار است. باید از برج عاجِ دانشگاهیان فرود آید و به اندازۀ یک رشته دانشگاهی به یک حرفه تبدیل شود. دانیل کالاهان بیش از سی سال پیش، بحث خود در مورد اخلاق زیستی را به عنوان یک رشته اینگونه به پایان برد: «رشتۀ اخلاق زیستی باید به چنان طراحی شود، و دست اندرکاران آن چنان آموزش ببینند که مستقیماً- به هر قیمتی که برازندۀ رشته ای باشد- به کارِ آن دسته از پزشکان و زیست شناسانی آید که مقام و منصب آنان ایجاب می کند که تصمیمات عملی بگیرند.»
بنابراین، اخلاق زیستی از خاستگاه های آکادمیک خود عبور کرده است- اگر در واقع خاستگاه هایش دانشگاهی بوده است. همانطور که کارل الیوت میگوید، اخلاق زیستی به یک نهاد نیمه حرفهایِ مستقلی تبدیل شده است که جایگاهش در ساختارهای بوروکراتیک متمایز شده است- هم از رشتههای سنتی دانشگاهی که از دل آن بیرون آمده و هم از رشتههای بالینی که گاه سودای تشبّه به آن را داشته است.» در نتیجه، کارکردن در مقام یک متخصص اخلاق زیستی بدون لزومِ کارکردن در مقام استاد، پزشک یا هر چیز دیگری ممکن شده است. متخصص اخلاق زیستی «احترام خاصی را در درون این نهاد» به دست آورده است و توصیههای اخلاقیای عرضه میکند که بسیاری از افرادی که در بیمارستان کار میکنند، احساس میکنند که نمیتوانند آنها را نادیده بگیرند.
جودیث آندره (Judith Andre)، دانش آموختۀ فلسفه، که امروزه درگیر اخلاق زیستی است، به اخلاق زیستی دقیقاً به منزلۀ یک فعالیت عملی (practice) می اندیشد. منظور او از «فعالیت عملی» چیزی است شبیه به مفهوم السدیر مکاینتایر که در کتاب او، در پیِ فضیلت (After Virtue) مطرح شده است. آندره استدلال می کند که اخلاق زیستی به عنوان یک فعالیت یا شبه-فعالیت، نه تنها به خاطر پژوهش آن، بلکه به طور کلان تر بابت تأثیر عملی آن باید مورد ارزیابی قرار گیرد. آیا اخلاق زیستی دنیا را به مکانی بهتر برای بیماران و در واقع برای همۀ ما تبدیل می کند؟ آندره استدلال میکند که اخلاق زیستی زیرحوزهای از فلسفه نیست، زیرا اخلاق زیستی صرفاً بینشهای فلسفی را برای خدمات درمانی عرضه نمیکند. شاغل بودن در اخلاق زیستی مستلزم آن است که فرد بر مجموعه ای از دانش اکادمیکِ خاصِ اخلاق زیستی تسلط یابد، اما علاوه بر این، «مهارت های میان-فردی و نهادی» را رشد دهد که برای برقراری ارتباط با افراد مختلف از رشته ها و اقشار متفاوت جامعه ضروری میباشد. توصیف آندره برای آنچه که به عنوان اخلاق زیستی بالینی شناخته شده است، توصیف مناسبی است. در واقع، وقتی پای گفتگو در مورد تعارضات بین اعضای خانواده در میان است مهارتهای میان فردی احتمالاً مهمتر از دانش آکادمیک است. اما آراء آندره فقط برای تأیید توصیف یونسن از اخلاق زیستی به عنوان یک نیمهرشته مناسب است.
تعبیرِ «اخلاق زیستی» شاید در ایالات متحده متولد شده باشد، اما سراسر جهان به فعالیت های مربوط به اخلاق زیستی مشغول اند. البته فرهنگ، گفتمان را شکل می دهد. هِنک تِن هاوه (Henk ten Have) خاطرنشان کرده است که در حالی که برخی از کشورهای جنوب اروپا تأکید بیشتری بر اخلاق سنتی پزشکی به عنوان «بایسته شناسیِ پزشکی» (medical deontology) دارند- یعنی مجموعه قواعد رفتاری (codes of conduct) متشکل از قواعد اخلاقی متعارف، مجموعه قواعد رفتار حرفه ای و قواعد آداب معاشرت- کشورهای شمال غربی اروپا و ایالات متحده بر مشکلاتِ رابطۀ پزشک و بیمار و مسائل اخلاقی ناشی از نظام خدمات درمانی و همچنین مسائل سیاست عمومی ناشی از پیشرفت ها و پژوهش های زیست پزشکی تاکید کرده اند. فرهنگ آکادمیک نیز گفتمان اخلاق زیستی را شکل می دهد. روششناسیهای فلسفی مختلف در دانشگاه های انگلیسی-آمریکایی و در اروپای قارهای نیز این گفتمان را بهطور متفاوتی شکل داده اند، مثلاً آمریکاییها عمدتاً دربارۀ عدالت صحبت میکنند، در حالی که بسیاری افراد در اروپا بر مفهوم وحدت و انسجام (solidarity) تمرکز میکنند.
این تنوع این پرسش مهم را مطرح میکند که چگونه گفتمانها و رشتههای مختلف جهانِ اخلاق زیستی را شکل میدهند و برخی پژوهشگران تلاش کردهاند تا این وضعیت را تحلیل کنند. ادموند پلگرینو پنج مدل از نحوۀ ارتباط رشتههایی که به اخلاق زیستی کمک میکنند را توصیف کرده است.
(۱) در مدل سنتی (traditional model)، اخلاق به عنوان یک رشتۀ فلسفی و اخلاق زیستی به عنوان شاخه ای از فلسفه قلمداد می شود. پلگرینو این را نزدیکترین مدل به «مدل جورج تاونِ» (Georgetown model) وارن رایش میبیند. مشکل این مدل، همانطور که پلگرینو اشاره می کند، این است که این تلقی بسیار محدودی است و لذا خطر از دست دادن بینش هایی که علوم انسانی مختلف دیگر می توانند به اخلاق زیستی کمک کنند در آن وجود دارد.
(۲) در مقابل، مدل ضدفلسفی (antiphilosophical model)، نشان دهندۀ ضدیتِ بسیاری، هم در درون فلسفه و هم در خارج از آن، با اخلاق فلسفی است. این مدل می کوشد تا فلسفه را به کلی از اخلاق زیستی دور کند و یکی از رشته های دیگر را جایگزین آن کند. پلگرینو به درستی نگران است که اخلاق بدون مبنای فلسفی به «نوعی از عرفان باوریِ اخلاقی یا شهودگرایی» یا بدتر از آن به «نیهیلیسم اخلاقی و نسبیت گرایی» تقلیل یابد.
(۳) مدل فرآیند (process model) اقدامی رویهمند است که «از مسائل مفهومی طفره میرود.» این مدل تنها بر روشهایی تأکید میکند که افراد برای حل مسائل اخلاقی تلاش میکنند. بنابراین همانندسازیِ اخلاق زیستی با هر رشته ای را رد می کند و در عوض اخلاق زیستی را روشی برای تأمل و تصمیم گیری میداند. فرآیند تأمل مشترک (همفکری) به وضوح برای اخلاق زیستی ضروری است و پلگرینو این مهم را تشخیص می دهد. اما همانطور که او به درستی اشاره می کند، این کافی نیست. هدف از تأمل اخلاقی «رفتار درست و نیکو» است، و این امر لزوماً به تنهایی از فرآیند حاصل نمی شود. خود فرآیند باید در معرض تحلیل انتقادی قرار گیرد. فلسفه رشتۀ روشن و آشکاری است که از طریق آن میتوان به این تحلیل انتقادی جهت داد، با این حال تحلیل تاریخی، روانشناختی و حتی علمی نیز می توانند در آن نقش ایفا کنند.
(۴) مدل التقاطی-تلفیقی (eclectic-syncretic model) از بسیاری جهات با «مدل ویسکانسینِ» پاتر در اخلاق زیستی مطابقت دارد. التقاطگرایی (Eclecticism) شایستگیِ بسیاری از رشتهها و دیدگاههای اخلاقی را تشخیص میدهد و از هر کدام آنچه را مفید میداند برمیگزیند. سپس تلفیقگرایی (Syncretism) سعی میکند تفاوتها را مرتفع کند و آنچه را که انتخاب کرده در یک سیستم جدید با هم بیامیزد. همانطور که دیدیم این ویژگی یکی از مشخصه های بارز میان رشته ای بودن است. مشکل کلی این مدل، همانطور که پلگرینو تشخیص می دهد، این است که هر رشته ای را از نقش خاص خود در گفتمان اخلاق زیستی محروم می کند. اخلاق با زیست شناسی، با ادبیات، با حقوق، با علوم اجتماعی و با سایر رشته ها در تعامل است تا بتواند اخلاق زیستیِ میان رشته ای ایجاد کند. یکی از مصادیق بارز مدل التقاطی-تلفیقی در علوم انسانی پزشکیِ امروزی، تعامل ادبیات و اخلاق است. ادبیات کمک زیادی به درک ما از وضعیت انسانی و از امر خیر و شر می کند. به ویژه در توانایی آن برای برانگیختن پاسخ های عاطفی به مطالبات اخلاقی در ما اهمیت فراوان دارد. با این حال، پلگرینو در اشاره به اینکه محتوای اخلاقیِ غنیِ ادبیات هیچ شأن معرفتی به ادبیات نمی دهد حق دارد. همانطور که وی می گوید، «شخصیت های خیالی تخیلی هستند.» ادبیات می تواند ما را به خوبیها ترغیب کند؛ اما ادبیات همچنین می تواند ما را به بدیها نیز تحریک کند. ادبیات به خودی خود نمی تواند نوع جواز اخلاقی و «شرح کاملِ» زندگی اخلاقی- که جوهرۀ فلسفۀ اخلاق است- را ارائه دهد.[۲]
(۵) در پایان، مدل جامع و فراگیر (ecumenical model) به اخلاق فلسفی این امکان را میدهد که هویت سنتی خود را حفظ کند، اما همچنین امکان گفتوگو با ادبیات، انسانشناسی، تاریخ و زیستشناسی تکاملی را فراهم میکند، که همگی هویتهای متمایز خود را حفظ میکنند. همۀ این رشتهها زندگی اخلاقی را بررسی میکنند، اما هر کدام از منظر متفاوتی این کار را انجام میدهند. این تفاوتها دقیقاً همان چیزی است که گفتگوی اخلاق زیستی را بسیار غنی میکند. رشته های غیرفلسفی به درستی پیچیدگی، زمینه، و ابعاد روانی-اجتماعیِ رفتار اخلاقی را توصیف می کنند. هر تحلیل اخلاقی باید این عوامل را در نظر بگیرد. اما این فلسفه است که قدرت بررسی «عناصر و اصول مفهومی فراتر از جزئیات» را دارد.
به گمان من الگوی فراگیرِ پلگرینو برای اخلاق زیستی در مسیر درستی حرکت می کند. علوم انسانی پزشکی اخلاق زیستی را تا حد زیادی در مدل فراگیر غنا می بخشد، با این حال فلسفه جایگاه محوری خود را در میان علوم انسانی پزشکی حفظ می کند، زیرا فلسفه رشته ای است که به شایستگی به تحلیل انتقادی دعاوی اخلاقی و روش شناسی های سایر رشته های مرتبط می پردازد. با این حال، من میخواهم حتی بیشتر به سمت مدلی حرکت کنم که در آن فلسفۀ پزشکی جایگاهی محوری در چندجهانیِ فراپزشکی داشته باشد. بنابراین، گرچه میتوان فلسفۀ پزشکی را به چشم خودِ عرصۀ گفتمان دید، اما میتواند نیروی نظام بخشی باشد برای کل چندجهانیِ فراپزشکی، از جمله جهانهای فراتر از اخلاق زیستی.
[۱]. «اصل اثر دوگانه» که پیشینۀ تاریخی آن به زمان آکوئیناس برمیگردد، یکی از اصول اساسی در فلسفه اخلاق است که در اخلاق کاربردی مورد توجه جدی قرار گرفته است. این اصل، راه و روشی برای حل مشاجرات اخلاقی است که در آنها یک عمل دو اثر ـ یا بیشتر ـ دارد که یکی از آنها خوب و دیگری بد است. بر اساس این اصل، فاعل اخلاقی هیچ گاه مجاز نیست عامدانه عمل بدی را برای رسیدن به نتایج خوب انجام دهد، اما گاهی ـ مشروط به شرایطی ـ مجاز است که عمل خوبی را انجام دهد، علیرغم اینکه میداند این عمل نتایج بدی را نیز به صورت ناخواسته به دنبال خواهد داشت. (اصل اثر دوگانه و کاربردهای آن در اخلاق پزشکی؛ علیرضا والی اصل محسن جاهد؛ مجله اخلاق زیستی, دورۀ ۶، شمارۀ ۱۹، سال ۱۳۹۵، صفحات ۷۳-۴۹)
[۲]. این بدان معنا نیست که اخلاق زیستی باید شرح کاملی از زندگی اخلاقی ارائه دهد. با این حال، ارائۀ چنین شرحی دقیقاً همان کاری است که فلسفۀ اخلاق سعی در انجام آن دارد. مارتا نوسبائوم (۱۹۹۰) استدلال کرده است که فلسفۀ اخلاق سنتی، یا نظریۀ اخلاقی، فاقد قدرت بیان همۀ حقایق اخلاقی است، و ادبیات در انتقال پاره ای از این حقایق مهم است. بنابراین او بین نظریۀ اخلاقی و فلسفۀ اخلاقی تمایز قائل می شود، که دومی تعبیر فراگیرتری است که هم نظریۀ اخلاق سنتی و هم ادبیات را در بر می گیرد (Nussbaum, 1990, p. 169, n. 2). من در قدرت ادبیات در انتقال حقایق به گونه ای که نظریۀ انتزاعیِ اخلاقی توان انجام آن را ندارد شکی ندارم. با این حال، قضاوت در مورد اینکه آنچه در ادبیات انتقال داده می شود در واقع یک حقیقت اخلاقی است، یک وظیفۀ مبنایی فلسفی خواهد بود.
Medical humanities and philosophy: Is the universe expanding or contracting?, William Stempsey
محسن خادمی دانشجوی دکتری فلسفه علم پژوهشگاه علوم انسانی