آیا دادههای حسی قابل شک نیستند؟
غلامحسین مقدم حیدری
ممکن است گفته شود که با وجود دوری که میان مفاهیم و ادراکات وجود دارد اما با این وجود هر تجربه ادراکی دربردارنده داده حسی می باشد که نمیتوان در آن شک کرد و بنابراین می تواند اساس معرفت ما قرار گیرد. مثلاً وقتی چوبی را داخل آب میکنیم به نظر شکسته میآید. ما میتوانیم دو گونه این مسئله را تبیین کنیم یکی اینکه وقتی چوب را داخل آب میکنیم واقعاً میشکند و وقتی آنرا بیرون میآوریم دوباره بهم میچسبد و یا اینکه چوب واقعاً نمیشکند بلکه به خاطر شکست نور به نظر شکسته میرسد. جدا از اینکه کدامیک از این دو تعبیر درست باشد، این امر مسلم است که شخص در زمان تجربه ادراکی خود شکستن چوب را درک کرده چه این شکستن حکایت از شکستن چوب در واقع بکند یا نکند.این وضعیت در مورد ادراکات سادهای مثل «این کتاب قرمز است» هم وجود دارد و میتوانیم بگوییم که چه کتاب واقعاً قرمز باشد یا اینکه به نظر قرمز آید در هر صورت فرد در تجربه ادراکی خود «قرمزی» را درک کرده است. حال ممکن است که این قرمزی درک شده تجربهای از ادراکِ چیز فیزیکی ِ قرمزی باشد یا نباشد. آنچه فرد در تجربه ادراکی خود از آن آگاه است «داده حسی[۱]» نامیده میشود[۲]. «بنا بر نظریه دادههای حسی، هر تجربه ادراکی دربردارنده آگاهی از یک داده حسی است؛ چه این ادراک، تجربهای از یک چیز فیزیکی باشد یا نباشد» (Gallois,Andre,1998: p 423).
اصطلاح «داده حسی» در اوایل قرن بیستم به وسیله برتراند راسل استفاده شد. اما بهکارگیری این مفهوم به زمان برکلی، لاک و هیوم بر میگردد. مثلاً آنچه هیوم به عنوان کیفیات محسوس یا انطباعات حسی از آنها نام میبرد همان چیزی است که ما آن را دادههای حسی میگوییم. اما نکته مهم این است که بکار گیرندگان این مفهوم در اوایل قرن بیستم، مفهومی خنثی یعنی عاری از هر گونه نظریه و ارزش در نظر داشتند. فیلسوفان با نگرشهای گوناگون و حتی مخالف همواره در این نکته با هم توافق داشتند که هر موردی از ادراک، دربردارنده آگاهی از یک داده حسی است اگرچه شاید آنها درباره اینکه آن داده حسی واقعاً چیست و چگونه با چیزهای فیزیکی مرتبط است توافق نداشته باشند.
فرض بنیادین نظریه دادههای حسی این است که اظهارات تجربیای وجود دارند که شک کردن در صدق آنها تحت شرایط معینی غیر ممکن است و بنابراین به طور مطلق تحت این شرایط صادق در نظر گرفته میشوند.
یک داده حسی ممکن است چیزی فیزیکی باشد یا نباشد، ممکن است تنها وقتی وجود داشته باشد که ادراک میشود، ممکن است یک رویداد باشد یا متعلق به مقولهای دیگر باشد. اما علی رغم همه اینها، این غیرقابل انکار است که من به یک داده حسی آگاه هستم. حتی در مورد ادراکاتی که از نظر ما غیر معتبر هستند باز هم همین وضعیت برقرار میباشد. فردی الکلی را در نظر بگیرید که موشی خاکستری را صورتی میبیند. مطابق نظریه دادههای حسی اگرچه از نظر ما آنچه او میبیند موشی به رنگ صورتی نیست اما در لحظهای که او صورتی دیدن موش را تجربه میکند او از یک داده حسی صورتی آگاه است. بنابراین نظریههای در مورد دادههای حسی همواره بر دو اصل متعهدند:
- «هر تجربه ادراکی آگاهی از یک داده حسی را در بردارد.».
- «حداقل دامنهای از ویژگیها وجود دارد که برای یک داده حسی غیر ممکن است که ویژگیای را از خود بروز دهد که فاقد آن باشد»(Ibid).
یک مداد می تواند برای فرد یک تکه چوب ظاهر شود اما نمی تواند یک فیل ظاهر شود. دو ویژگی فوق سبب می شوند که دادههای حسی برای فرد ادراک کننده غیر قابل تردید باشند. بنابراین دادههای حسی را میتوان به عنوان مبنایی برای بنا کردن نظریههای ادراک در نظر گرفت.
پل فایرابند معتقد است که فرض بنیادین نظریه دادههای حسی این است که«اظهارات تجربیای وجود دارند که شک کردن در صدق آنها تحت شرایط معینی غیر ممکن است و بنابراین به طور مطلق تحت این شرایط صادق در نظر گرفته میشوند. آنچه که این اظهارات به آنها ارجاع میشوند دادههای حسی هستند» (Feyerabend,1999 a: p23). فایرابند برای بیان احتجاجات خود ، یکی از عمیق ترین داده های حسی ما یعنی درد را مورد بررسی قرار می دهد. اظهاراتی از این دست که : من درد دارم، به چیزی به نام درد دلالت میکند که من الآن به آن مبتلا هستم. در این مورد «درد» یک داده حسی است که من نمیتوانم هیچ شک و تردیدی درباره آن بکنم.
در ابتدا فایرابند این پرسش مهم را مطرح میکند که آیا واقعاً نمیتوان درباره دادههای حسی هیچ گونه شک و تردیدی روا کرد؟ بعضی اوقات تشخیص اینکه احساسات دردآور هستند یا نه، خیلی مشکل است. مثلاً ابتدا با درد آور بودن آن موافقیم، سپس آن را رد میکنیم و در نهایت هم بدون اینکه مطمئن باشیم، آن را میپذیریم. برخی از فیلسوفان معتقدند که مواردی از این دست چیزی بیش از یک توصیف محض نیستند. یعنی مواردی از احساسات که در آنها شک داریم در واقع مواردی هستند که ما برای آنها توصیف مناسبی در زبان نداریم. شخص وقتی با این موارد مواجه میشود بهترین توصیف را انتخاب میکند اما چون این توصیف با احساس رخ داده کاملاً هماهنگ نیست احساس میکند که چیز اشتباهی رخ داده است و از این رو احساس رضایت نمیکند. مثلاً موردی را در نظر بگیرید که ما نه میتوانیم بگوییم آن احساس تیزی است و نه اینکه بگوییم آن احساس کندی است. فیلسوف ما در اینجا خواهد گفت که احساس ما ترکیبی از تیزی و کندی است ولی ما برای آن واژه توصیفی مناسبی نداریم از این رو ممکن است آن را به صورت «تیز- کند» بگوییم. اما به محض این که واژه مناسبی برای این حالت بیابیم دیگر شک و تردید ما نسبت به این احساس از بین خواهد رفت. اما عده دیگری از فیلسوفان همچون ویتگنشتاین[۳]معتقدند که احساسات تأثری بسیط که مقدم بر مفاهیم بوده یا توسط مفاهیم به وجود نیامده باشد نیست. به عبارت دیگر احساسات مستقل از زبان نیستند. بنابراین «اگر احساسات موضوعی از یک مقایسه هستند پس مسئله ظهور آنها به شدت زمینهشان وابسته است و بنابراین مسئله آمیز هستند».(Ibid: p 25)در واقع مسئله شک درباره دادههای حسی به زبان و نقش آن در احساسات ما بر میگردد. برای روشن شدن موضوع مسئله «شک» را از دیدگاه فایرابند بررسی می کینم.
فرض کنید من الآن پشت میزم نشستهام. این اظهار من مبتنی بر بسیاری از نظریهها است. مثلاً میز چیزی است که دارای چهار پایه و یک سطح بر روی آنها است و صندلی هم به شکل خاصی ساخته شده است. همچنین من بر اساس نظریه جاذبه میتوانم روی صندلی بنشینم و در نهایت هم سیستم بینایی من که متشکل از یک عدسی و پردهای بنام شبکیه است بر اساس نظریه اپتیک کار میکند و آنچه من از میز و صندلی تصور میکنم حاصل عمل این دستگاه اپتیک است. این نظریهها تنها بخشی از نظریههایی هست که برای این اظهار که «من پشت میز نشستهام» لازم است. همه اینها از نظر منطقی یکسری نظریه هستند که قابل شک و تردیدند، گرچه این شک و تردید در باور من درباره نشستنم پشت میز تأثیری ندارد. در این مورد ما به طور مجرد و بر اساس زمینههای طبیعت منطقی یک اظهار، بر این نکته تاکید میکنیم که درستی یک اظهار جدای از اینکه کسی درستی آن را تشخیص دهد یا نه، قابل شک و تردید است. بنابراین همه اظهارات از آنجا که مبتنی بر نظریهها هستند همواره میتوانند مورد شک و تردید منطقی قرار گیرند بدون اینکه اعتقاد ما به درستی آن را کاهش دهد.
از نظر روانشناختی یک اظهار مشکوک است اگر نظر شخص درباره آن تغییر کند و واقعاً مطمئن نباشد که چه چیزی باید بگوید. شک و تردیدهایی که ما در مورداظهاراتمان داریم معمولاً از این نوع هستند. بیایید کمی با دقت و تأمل بیشتری به این مسئله نگاه کنیم. ما مطابق تعلیماتی که میبینیم یاد میگیریم که برای احساس خاصی اظهار معینی را بکار بریم. فرض کنید که ما برای مدت طولانی اظهاری را با موفقیت برای احساس خاصی بکار گرفته باشیم. حال با احساسی روبرو میشویم که میبینیم با آن اظهار خاص دقیقاً منطبق نیست پس برای این اظهار واژه جدیدی را جعل میکنیم. اما این واژه جدید شک و تردید ما نسبت به آن احساس را از بین نخواهد برد مگر اینکه ما آن را طی آموزشهای طولانی بکار گیریم تا نهایتاً به لحاظ روانی سبب قطعیت و یقین در ما شود. اما باید توجه کرد که آنچه سبب این قطعیت شده، وجود داده حسی جدیدی نیست که ما برای توصیف آن واژه جدید ارائه کردهایم بلکه «اجبار به رفتار کردن در روش معینی است که وجود دادههای حسی را ضمانت میکند (Feyerabend,1999 a: p26).».
کودکی را در نظر بگیرید که در محیطی پرورش یافته که کلمه «درد» در آن کاربردهای مختلفی دارد. برخی اوقات حضور «درد» را بیان میکند و برخی مواقع حضور بوهایی را نشان میدهد و …آشکار است که در چنین محیطی هیچ ارتباط پایداری میان کلمه «درد» و پدیده روانشناختی معینی وجود ندارد زیرا هیچ پدیده قابل توصیف دقیقی وجود ندارد که به آن کلمه «درد» دلالت کند. بنابراین وقتی کودک میگوید «من درد دارم»؛ «درد» برای او یک داده حسی نیست. البته این بدان معنی نیست که کودک هیچ دردی ندارد بلکه برعکس احساسات او اساساً به وسیله آن موقعیت تحت تأثیر قرار نمیگیرد. زیرا این دردها در تولید اظهارات به سمت قطعیتی که ویژگی فرایند دادههای حسی هست رهنمون نمیشود. این قطعیت یا جنبه غیر قابل تردید که معمولاً با اظهار «من درد احساس میکنم» همراه است چیزی بیش از یک کارآموزی یا تعلیم منظم نیست. به همین جهت مواجه شدن با مواردی که درباره احساساتمان شک و تردید داریم میتواند این نظم آموخته شده را برهم زند و سبب شک و تردید در موارد معمولی شود. همچنین فرض بنیادین نظریه دادههای حسی را انکار میکند که «دادههای حسی پایه معرفت نظری وبنابراین هم از نظر معرفت شناختی وهم از نظر زمانی اولیه و ابتدایی هستند و بعلاوه آنها تنها چیزهایی هستند که میتوان گفت با قطعیت وجود دارند» ( Ibid: p28 تأکیدات از فایرابند). زیرا تعلیم و تربیتی که سبب خلق دادههای حسی میشود تنها وقتی قابل اجرا است که از نظر ما وجود درد، بو و همچون آنها قطعی تلقی شود.
از نظر روانشناختی دادههای حسی نتیجه باورهای ما به وجود ماهیات نظری معینی هستند. بنابراین از بین رفتن چنین باوری نه تنها به از بین رفتن نظریههای ما رهنمون میشود بلکه همچنین به از بین رفتن دادههای حسی خود ما نیز منجر میشود مگر اینکه شخص این فرض را بکند که مفاهیم ذاتی وجود دارند. پس دادههای حسی همچون همه ادراکات ما قابل شک و تردیدند.
شخصی را در نظر بگیرید که با میکروسکپ به قطره مایعی که روی لام است نگاه میکند. او دقیقاً نمیداند که دارد چه چیزی را میبیند و به آنچه میبیند با شک و تردید مینگرد. اما وقتی تحت آموزش قرار میگیرد نه تنها یاد میگیرد که چه میبیند بلکه حتی میآموزد ادراکی توصیفی بی واسطه و به روشنی ساختار یافته را ببیند. طبیعت چنین ادراکی که شخص پس از آموزشهای استفاده از میکروسکپ میبیند چیست؟ در واقع وجود چیزهایی که او میبیند با نظریههای زیست شناسان مرتبط است. او در نظریههای زیست شناسی درباره موجودی به نام باکتری میآموزد و سپس این موجود نظری را در زیر میکروسکپ میبیند. در واقع آنچه که او مشاهده میکند وجود ماهیات نظری معینی هستند. از این رو تعجب آور نیست که چنین مشاهداتی ساخته شدهاند». در واقع «از نظر روانشناختی دادههای حسی نتیجه باورهای ما به وجود ماهیات نظری معینی هستند. بنابراین از بین رفتن چنین باوری نه تنها به از بین رفتن نظریههای ما رهنمون میشود بلکه همچنین به از بین رفتن دادههای حسی خود ما نیز منجر میشودمگر اینکه شخص این فرض را بکند که مفاهیم ذاتی وجود دارند( Ibid: p28 تأکیدات از فایرابند). پس دادههای حسی همچون همه ادراکات ما قابل شک و تردیدند.
همانطور که دیدیم فایرابند نشان داد که محتوی یک مفهوم به ادراکات مرتبط است و تشخیص ادراکات نیز توسط همان مفاهیمی که ما در جستجوی آنها هستیم انجام میگیرد. بنابراین ما بدون گرفتار شدن در یک دور قادر نیستیم که به رابطه میان مفاهیم و ادراکات پی ببریم. بنابراین ما نمی توانیم فرایند مشاهده را نتیجه ترکیب پدیده و تفسیر طبیعی آن بدانیم. آنچه که در عمل رخ می دهد تنها یک چیز یکپارچه است و آن هم «عمل مشاهده» که ما نمی توانیم آن را به اجزای گوناگونی تحویل کنیم. همچنین فایرابند نشان می دهد در واقع آنچه سبب می شود که یک داده حسی مبنای معرفت گردد خود داده حسی نیست بلکه گزاره حاکی از آن است. یقینی بودن چنین گزاره ای به سبب وجود داده های حسی نیست بلکه به دلیل آموزش های طولانی است که در طی آن اجبار به رفتار کردن به روش معینی بصورت عادت در می آید که وجود داده های حسی را تضمین می کند. بنابراین بهم خوردن عاداتی از این دست سبب شک و تردید در داده های حسی می شود که این عادات متضمن آنها هستند.
بنابراین نه مشاهدات و نه داده های حسی نمی توانند مبنای معرفت علمی ما قرار گیرند و در نتیجه وثاقت آن را تضمین کنند و از این رو معیار عقلانیت نظریه های علمی به شمار آیند.
[۱]– sense-datum
[۲]– همان طور که ملاحظه می شود در بحث داده های حسی بر وجود سوبژکتیو آنها تاکید می شود و نه وجود ابژکتیو شان.
[۳]– فایرابند در بیان آرای خود در این باره شدیدا تحت تاثیر ارای ویتگنشتاین است. مراجعه کنید به تحقیقات فلسفی بخش های ۲۵۷ و ۶۶۵
منبع
مقدم حیدری،غلامحسین، علم و عقلانیت نزد فایرابند، نشر نی