لزوم تحلیل تخصصگرایی در پزشکی
علیرضا منجمی
به باور بسیاری از فیلسوفان پزشکی همچون صادقزاده و گادامر، یکی از روندهای مهم پیشران در بحران پزشکی، تخصصگرایی مفرط است. روند تخصصگرایی با این ایده شکل گرفت که برای ارتقاء دقت و کیفیت ارائۀ خدمات پزشکی نیازمند آنیم که به پزشکی را تخصصی کنیم. در این نوشتار تمرکز بر تخصصهای بالینی است و تخصصهای علومپایه همچون فیزیولوژی، آناتومی یا پاتولوژی را در مطلب دیگری تحلیل خواهیم کرد.
موج اول تخصصسازی بر مبنای آناتومی بدن انسان شکل گرفته است؛ تخصصهای چشم، گوش و حلق و بینی، فک، قلب، پوست، از این الگو پیروی میکنند. این روند چنان شتابی گرفته است که تخصصی مانند چشمپزشکی باز بر مبنای آناتومی چشم به فوقتخصصهایی همچون قرنیه یا شبکیه تقسیم شده است. ارتوپدی که تخصص مرتبط با سیستم اسکلتی یعنی استخوانها و مفاصل است هم با الگویی مشابهی به فوقتخصصهای دست، زانو، پا تبدیل شده است. موج بعدی تخصصیکردن پزشکی نه بر اساس آناتومی بدن یا بازههای سنی (طب اطفال یا سالمندان)، که بیشتر به موقعیتها و وضعیتها اشاره دارد مثل طب اورژانس، طب کار، طب ورزش یا طب تسکینی. این تخصصها با تخصصهای موج اول همپوشانی و تداخل کاری دارند و برخی از تنشها در محیط بیمارستان حاصل این تداخل کاری است. طب اورژانش به اورژانشهای قلب، گوارش، اورتوپدی و از این دست میپردازد. این از آن روست که بخشی از متون مرجع (Textbooks) تخصصهای موج اول به اورژانسهای آن تخصص پرداخته است.
این موج تخصصگرایی سبب از دست رفتن مشروعیت جایگاه و منزلت حرفهای و اجتماعی پزشکان عمومی شده است. درآمد پایین پزشکان عمومی و تمایل زیاد به گرفتن تخصص نزد پزشکان عمومی را باید در این چارچوب تحلیل کرد.
روند تخصص گرایی چنان قوت یافته است که طب روانتنی (Psycho-somatic) یا طب سنتی که مدعای رویکرد کلنگر (Holism) هستند به تخصص بدل شدهاند.
پروبلماتیک بودن جایگاه پزشکی عمومی را میتوان در کشورهای مختلف رصد کرد. در برخی کشورها، طبابت عمومی (General practice) را در قالب تخصص پزشکی خانواده صورتبندی کردهاند، در صورتی که در برخی کشورهای دیگر همچون انگلستان، پزشک عمومی (General practitioner(GP)) هنوز در نظام بهداشتی جایگاه تعریف شده و مشخصی دارد.
در اغلب موارد متخصص شدن در حوزۀ پزشکی هم درآمد بیشتر و هم منزلت اجتماعی و حرفهای بالاتر را تضمین میکند. البته میتوان انتظار داشت که با افزایش تعداد متخصصان در هر رشته میزان درآمد و موقعیتهای شغلی آن نزول یابد. خالی ماندن بسیاری از رشتههای تخصصی در چند سال اخیر پرسش است که باید بدان پرداخت.
نقد فیلسوفان پزشکی به نگاه تخصصگرای پزشکی این است که بیماری بر بیمار الویت یافته است، انسان قطعهقطعه شده و هر کدام به یک تخصص سپرده شده است اما آنکه باید بیمار به مثابه کل را فهم کند و میان تخصصهای مختلف هماهنگی و همنوایی برقرار سازد غایب است. بیماری که برای مشکل تنفسی به فوق تخصص ریه مراجعه کرده است، وقتی از درد سردلش شکایت میکند به فوقتخصص گوارش ارجاع داده میشود. تمایل در میان مردم هم این است که از ابتدا به فوقتخصص مراجعه کنند چرا که بر این باورند که خدمات علمیتر و با کیفیت بالاتری دریافت خواهند کرد، غافل از آنکه هر کدام از متخصصان یا فوقتخصصها دید محدود (Tunnel vision) دارند و صرفاً در قالب تخصص خود شکایات بیمار را صورتبندی و تحلیل میکنند. برخی از خطاهای تشخیصی و درمانی در همین قالب رخ میدهند. اگر بیماران در ابتدا به پزشک عمومی مراجعه میکردند و به قول معروف مورد بررسی اولیه قرار میگرفتند، بسیاری از این خطاها رخ نمیداد. از سوی دیگر، پژوهشها نشان دادهاند که متخصصین پزشکی در مقایسه با پزشکان عمومی کمتر به جنبههای روانی و اجتماعی بیماری میکنند و بیشتر متأثر از رویکرد زیستی هستند. از همین رو توصیه به تغییر سبک زندگی، کاهش استرس یا مسائلی از این دست در درمان متخصصان کمتر جای دارد. پزشکی تخصصی غالباً بیمارستان محور است در صورتی که پزشکی عمومی بیشتر سرپایی است. این تفاوت در محل طبابت خاستگاه بسیاری از تفاوت بنیادین طبابت عمومی و تخصصی است.
طبیسازی را میتوان به تخصصگرایی همراستا و درهمتنیده دانست. اینکه چه تخصصهایی بیشتر تمایل به طبیسازی دارند (همچون تخصص زیبایی) نیازمند پژوهش است.
تخصصگرایی، گرایش افراطی به کاربست تکنولوژی در پزشکی و طبیسازی سه ضلع مثلثی هستند که باید در تحلیل مسائل حوزۀ سلامت به کار گرفته شوند.
فلسفه پزشکی و علوم انسانی سلامت باید تحلیل تاریخی فلسفی تخصصهای پزشکی، برآمدن و سیر تطور آنها را مورد مداقه قرار دهد. از این رهگذر بسیاری از مسائل حوزۀ سلامت قابل فهم و صورتبندی خواهند شد و این مدعای فیلسوفان پزشکی که تخصصگرایی به بحران پزشکی انجامیده است در بوته نقد قرار خواهد گرفت.