نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

در آستانه پایان: پزشکی و رخداد مرگ

شقایق احمدنژاد 

0

از بیمارستان تا خانه سالمندان، از اتاق احیاء تا مراقبت تسکینی، پزشکی مدرن در تمام خطوط مقدم مرگ ایستاده، بی‌آن‌که حقیقت آن را بفهمد. مرگ، برای پزشک، اغلب نه یک رخداد، بلکه یک شکست است؛ شکستِ دانش، شکستِ ابزار، شکستِ زمان. اما آیا می‌توان مرگ را به شکست تقلیل داد؟ یا آن‌گونه که در فلسفه آمده است، مرگ تنها جایی‌ست که انسان به خویشتن اصیل بازمی‌گردد؟

تأمل درباره مرگ در سنت‌های فلسفی، همواره جایی بوده برای رویارویی با پرسش بنیادینِ بودن. نه صرفاً به‌مثابه یک اتفاق، که همچون افقی که تمام بودن را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. پزشکی اما کمتر در این افق تنفس کرده است. گویی پزشکی، در تمنای حفظ حیات، از اندیشیدن به مرگ هراس دارد. زبان پزشکی از مرگ نمی‌گوید، آن را در پوشش استعاره‌ها پنهان می‌کند. «از دست دادن»، «واکنش ندادن»، «پایان مسیر درمان»؛ نام‌ناپذیریِ مرگ، تنها راه مدیریت آن در گفتار بالینی‌ست.

و با این‌حال، بیمارِ در بستر، چیزی جز مرگ را نمی‌بیند. حتی اگر چشمانش بسته باشد. تنفسش، نگاهش، انتظارش، همگی در لبۀ آن‌چیز قرار دارند که زبان از احاطه کامل بر آن ناتوان است.  پزشکی اگر بخواهد در کنار بیمار باشد، باید به این بی‌اسمی، به این خلأ، به این ساحتِ بی‌نشانه، آگاه باشد. باید بداند که در لحظۀ مرگ، آن‌چه فرو می‌ریزد فقط بدن نیست. رابطه نیز می‌میرد. خاطره.. زبان. خود.

پزشکی مدرن که با کالبدشناسی و نگاه تشریحی زاده شده، گرچه بدن را به زبانِ علمی آورد، اما هم‌زمان آن را به ابژه‌ای صرفاً زیستی تقلیل داد و از زیست‌جهان بیمار گسست. در این نگاه، بدن در لحظه‌ی مرگ، دیگر حامل معنایی نیست که بتوان شنید . این نگاه، گسسته از زیست-جهان بیمار است. نمی‌پرسد که این فرد، در این لحظه، چه تجربه‌ای دارد. نمی‌پرسد که مرگ برایش چه معنایی دارد. بلکه فقط بررسی می‌کند که آیا سیستم تنفسی از کار افتاده یا خیر. پزشکی، در انکار مرگ، در واقع خود را از مواجهه با آن برکنار می‌دارد. اما همین انکار، خشونتی مضاعف تولید می‌کند. بیمار، در میان دستگاه‌ها و نمودارها، تنهایی را تجربه می‌کند که تنها از جنس رهاشدگی نیست، بلکه از جنس نادیده‌گرفته‌شدن است.

در اینجا شاید باید به سکوت بازگردیم. سکوتی که در اتاق‌های مراقبت تسکینی جاری‌ست. سکوتی که دیگر نه برای انتظار بهبود، که برای گوش سپردن به یک فرایند است. پزشکی اگر بخواهد انسانی بماند، باید بتواند در این سکوت حاضر باشد. باید یاد بگیرد که چگونه نجات ندهد. چگونه فقط بماند. چگونه در برابر پایان، عقب ننشیند، بلکه بایستد و ببیند. گاه بودن کافی‌ست. گاه بودن، همه‌چیز است.

شاید مرگ، از دیدگاه بیمار، نه یک لحظه، که یک اقلیم باشد. سرزمینی که پیش از رسیدن به آن، علائمش آغاز می‌شوند. فراموشی، فاصله گرفتن از زمان، قطع ارتباط با جهان عینی. پزشکی باید زبان این اقلیم را یاد بگیرد. باید بتواند نشانه‌های اقامت در مرز هستی را تشخیص دهد. نه برای درمان، بلکه برای درک. زیرا درک، نوعی حضور است، و حضور، شفایی دیگرگونه دارد.

بدنِ در حال احتضار، گاه چیزی از راز با خود دارد. چهره‌ای که دیگر واکنشی نشان نمی‌دهد، چشمی که هنوز نگاه می‌کند، دستی که به‌زحمت تکان می‌خورد، همه در وضعیتی هستند که نه کاملاً زنده‌اند و نه تماماً مرده. این وضعیت برزخی، جایی‌ست که بسیاری از مفاهیم ما از هم می‌پاشند. پزشکی اگر بخواهد در این مرز باقی بماند، باید از دوگانه‌های کلاسیک بگریزد. باید تن بدهد به ابهام. به ندانستن. به تعلیق یقین و ورود به قلمروی ابهامی که هیچ پروتکل یا دانشی توان مهار آن را ندارد.

آنجا که کلمات کار نمی‌کنند، شاید فقط لمس بماند. یا بودن. یا نفس کشیدن در کنار دیگری. پزشکی باید بیاموزد که دانش، در لحظه مرگ، کافی نیست. آن‌چه باقی می‌ماند، نه پروتکل، که شهامتِ مواجهه است. شهامتی که در آن، پزشک نیز انسانی می‌شود در برابر مرگ. نه ناظر، نه مدیر، نه نجات‌دهنده. انسانی که می‌داند قدرتش به پایان رسیده، و همین دانستن، او را صادق می‌کند.

پزشکی اگر بخواهد از مرگ چیزی بیاموزد، باید به رنج گوش دهد. رنجی که از فروپاشی معنا می‌آید، نه فقط از درد جسمانی. سوژه در حال احتضار ، بیشتر از مورفین، نیاز به فهم دارد. نیاز به کسی که بودنش، مرگ را قابل‌تحمل کند. این همان لحظه‌ای‌ست که اخلاق، از چهارچوب‌های قراردادی فراتر می‌رود، و به حضوری عریان بدل می‌شود. پزشکی، در این سطح، دیگر فنی نیست. چونان پدیدار به صحنه می آید . گشودگی است به امری که نمی‌توان مهارش کرد.

در نهایت، شاید باید بپذیریم که پزشکی، تنها زمانی می‌تواند مرگ را بفهمد، که مرگ را به‌مثابه امر انسانی بشناسد. نه فقط یک فرایند زیست شناختی  ، بلکه همچون گشودگی به بیرون از حیات. نوعی تکمیل. نوعی رخداد که در آن، فرد از خود عبور می‌کند . شاید آن‌گاه، درمان‌گر در کنار تلاش برای بهبود، به همراهی نیز بیندیشد؛ همراهی‌ای که خود بخشی از درمان است.  و همراهی، آخرین هنر پزشکی خواهد بود.

و مرگ، دیگر نه یک شکست، بلکه لحظه‌ای برای حضور.

لحظه‌ای برای بودن، بدون چرا.

 

منابع استفاده شده:

 

Martin Heidegger, Being and Time

Emmanuel Levinas, Ethics and Infinity

Arthur Frank, At the Will of the Body: Reflections on Illness

Eric Cassell, The Nature of Suffering and the Goals of Medicine

Havi Carel, Phenomenology of Illness

Michel Foucault, The Birth of the Clinic

Paul Kalanithi, When Breath Becomes Air

 

  •  پزشک و دانشجوی فلسفه و تفکر انتقادی

 

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.