نگاهی تازه به فلسفه پزشکی بیندازید.

انسان زدایی در پزشکی

علیرضا منجمی

0

ایده کلی انسان زدایی این است که پزشکی مدرن بیمار را به بیماری فرو می­کاهد و بعد این بیماری را با ابزارها و چهارچوب­ های مفهومی خودش می­فهمد.

یک سؤال این است که خوب این چه ایرادی دارد؟ بالاخره در هر علمی باید یک فروکاستنی (reduction) رخ دهد تا بتوان آن موضوع را مورد پژوهش علمی قرار داد. اینجا اتفاقاً ایرادی ندارد. درواقع ایراد این است که آیا با این فروکاستن هدف غایی  پزشکی که مراقبت از بیمار است دچار خدشه نمی‌شود؟ پاسخ فیلسوفان پزشکی مثبت است. تشخیص بیماری و درمان آن از رهگذر همین نگاه علمی است. اما در پژوهش‌ها در حوزه­های مختلف همچون انسان­شناسی، جامعه­شناسی و اخلاق می­بینیم که نه بیماران و نه پزشکان از کیفیت مراقبت، از نحوه مواجهه نهاد پزشکی با خود راضی نیستند. پزشکان و مراقبان سلامت نیز انگار احساس خوشایندی ندارند.

 

در فرایند انسان‌زدایی، هم کسی که انسان­زدایی می‌کند و هم کسی که قربانی انسان­زدایی است، هر دو آسیب می‌بینند.

 

انسان‌زدایی پزشکی اشکال مختلفی دارد. اول، کمی کردن است. یعنی سلامت و بیماری را به اعداد فرومی‌‌کاهیم. مثلاً برای اینکه بفهمیم سالم هستیم یا نه آزمایش‌هایی انجام می‌دهیم و اگر شاخص‌های آزمایشگاهی در محدودۀ نرمال باشند خود را سالم می‌دانیم. دیگری دیدن بدن به‌مثابه ماشین است؛ مثل همین زانو که دکتر نمازی مثال زد و زانو را برمی­داریم و یک زانوی یدکی را جایگزین می‌کنیم. شبیه کار مکانیکی.  مورد دیگر فروکاستن انسان به آمار است؛ یعنی بیمار به‌مثابه فرد نادیده گرفته می‌شود و جمعیت بیماران تقدم پیدا می‌کند. پژوهش‌های پزشکی که ما بر اساس آن تشخیص و درمان انجام می‌شود بر اساس کارآزمایی بالینی (Clinical trial) است. بسیاری از فیلسوف­های پزشکی روش کارآزمایی‌های بالینی را به‌نقد کشیده‌اند. به‌اجمال، در این مطالعات بیماران به دو گروه تقسیم می­شوند و به گروه مورد دارو داده می‌شود و به گروه شاهد دارونما و می­گویید این دارو مؤثر بود. خوب پزشک که با یک آدم سروکار دارد، نه با یک جمعیت؛ اینجا یک تنش خیلی عمیقی بین جمعیت و یک فرد وجود دارد.

من در همین ترم تحصیلی با دانشجویان تاریخ پزشکی و فلسفه علم، درس فلسفه علم را روی همین درس انسان­زدایی گذاشتم. ما متونی که راجع به این هست را با هم می­خوانیم و جالب است که برایتان بگویم خیلی راجع به این موضوع  انسان­زدایی کار نظری نشده است. یعنی انگار بیشتر یک فهم عرفی از آن داریم. انسان­زدایی سه سطح دارد. یک سطح Desocializationاست. یعنی این­که ما از انسان به­عنوان به موجود اجتماعی عدول کنیم. ساده­ترینش را بگویم: شما فردی هستید که کار می­کنید، زندگی دارید و در بیمارستان بستری می­شوید. چه اتفاقی برایتان می‌افتد؟ همه آن تعاملات اجتماعی انگار قطع می­شود و شما وارد یک فضای کاملاً انتزاعی می­شوید. این یک سطح از انسان­زدایی است و سطح دیگر Depersonalization است.یعنی شما به­عنوان یک شخصیت به رسمیت شناخته نمی­شوید. مثال باز از بیمارستان بگویم. در زندان هم این اتفاق می­افتد، در پادگان به همه لباس می‌دهند و به همه یک ساعت غذا می­دهند. ممکن است مثلاً فردی ساعت چهار بعدازظهر ناهار می‌خورد و فرد دیگر ساعت یازده صبح. اما سرو غذا در یک ساعت مشخص اتفاق می‌افتد. همه بیماران یک لباس پوشیده­اند مانند پادگان؛ یعنی این­که بیمار چه شخصی است موضوعیت ندارد. تمایل مردم خیلی وقت­ها برای رفتن به بیمارستان خصوصی به این همین دلیل است. یک سطح دیگر فردزدایی یا Deindividualization که پایین­ترین سطح است. یعنی ما حتی حقوق اولیه انسانی را هم برای آن فرد در نظر نگیریم و او را کمتر از انسان بپنداریم که در پزشکی کمتر رخ می­دهد.

پس اتفاقی که می­افتد این است که خوب اگر این دانش با این فروکاستن و تقلیل بیمار به بیماری کار نمی­کند،  داستان این است که انگار یک مجموع­ ای از دانش­ها که لازم است بیرون مانده است. یعنی در این فروکاستن علوم زیست ­پزشکی مانده که انگار نیست و نداریم. نه خوانده ­ایم و نه قرار است بخوانیم. نه پزشک به آنها مسلح است و نه بیمارآنها را می­داند و این علوم‌انسانی سلامت است.

منبع: https://farhikhtegandaily.com/page/261208/

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.