فلسفه و علومِ انسانیِ پزشکی
نوشته ویلیام استمپسی ترجمه: محسن خادمی

آیا جهان در حال انبساط است یا انقباض؟
کیهان شناسان دربارۀ این پرسش بحث می کنند که آیا جهان در حال انبساط است یا انقباض. آنها در مورد پیامد حل نشدۀ نظریۀ انفجار بزرگ (بیگبنگ) که به مسئلۀ تخت بودن (flatness problem) معروف است، متحیر ماندهاند. موضوع این است که چقدر ماده در جهان وجود دارد. اگر مقدار ماده نسبتاً کم باشد، جهان برای همیشه در حال انبساط خواهد بود. از سوی دیگر، اگر مقداری حیاتی از ماده وجود داشته باشد، گرانش در نهایت انبساط را متوقف میکند و باعث میشود که جهان به سمت یک «انقباض بزرگ» (big crunch) متراکم شود، که احتمالاً متعاقب آن یک انبساط مجدد صورت خواهد گرفت. در دهۀ ۱۹۸۰، آلن گوث «نظریۀ تورم» (inflation theory) خود را مطرح کرد که منشأ کیهان را در دورۀ زمانیِ بسیار کوتاهی و در عین حال دورۀ فوقالعاده سریعی از انبساط میداند. امروزه تعابیر مختلفی از نظریۀ تورم وجود دارد. نظریه ای که آندری لیندا ابداع کرد، معروف به «نظریۀ حباب» (bubble theory)، این احتمال را مطرح می کند که جهان های دیگر، که امروزه ناشناخته هستند، نیز ممکن است متورم شده باشند، بنابراین جهان ما تنها یک «حباب» در میان «جهان های چندگانۀ» (multiverse) بسیار وسیع تر است. در حالی که این «جهانهای موازی» به طور همزمان وجود دارند، ماهیت محدود سرعت نور، کشف ماهیت حقیقیِ هر یک از این جهانهای دیگر را برای ما غیرممکن می سازد. با این حال، حتی در بحبوحۀ این انفجار نظریهها، این سؤال که آیا جهان ما تا ابد به انبساط خود ادامه می دهد یا در یک «انقباض بزرگ» فرو میرود، بی پاسخ باقی میماند، زیرا ما هیچ راهی برای پیشبینی میزان انرژی جهان نداریم. (Siegfried, 2002, pp. 127–۱۸۲)
من میخواهم پیشنهاد دهم که گرچه محدودیتهای آشکاری برای این قیاس وجود دارد، اما این تصویر از چندجهانی (multiverse) برای وضعیت فعلی علوم انسانی پزشکی تصویری رهگشا و روشنگر است. «علوم انسانی پزشکی» (medical humanities) تعبیری است که معمولاً به عنوان مجموعه ای برای رشتههای مختلفی در نظر گرفته میشود که برخلاف جنبههای فنی پزشکی، جنبههای انسانی آن را مورد مطالعه قرار میدهند. علوم انسانی پزشکی تا آنجا که به درک پزشکی و طبابت (medical practice) مربوط می شود، شامل حوزه هایی چون فلسفه، الهیات، تاریخ، ادبیات، و هنر است. «علوم انسانی پزشکی» گاهی نیز معنای وسیع تری از آن مراد می شود که حقوق، جامعه شناسی، انسان شناسی و روانشناسی را دربرمی گیرد. به نظر می رسد فعالیت در علوم انسانی پزشکی امروزه روز در حال گسترش است، اما به هیچ وجه مشخص نیست که آیا این گسترش به مدت نامحدودی ادامه خواهد داشت یا اینکه این فعالیت رفته رفته محدودتر می شود، یا اینکه از درون فرو می پاشد. ما دقیقاً نمی دانیم چقدر انرژی در این جهان آکادمیک وجود دارد، و داده هایی که گاه میشود چنین نتیجه هایی از آنها گرفت، به نظر میرسد به اندازۀ دادههایی پیچیده هستند که کیهانشناسان از دل آنها گمانهزنیهای خود را در مورد جهان استنتاج میکنند.
علوم انسانی پزشکی نوعی چندجهانی آکادمیک را تشکیل میدهد، با این تفاوت که نوعی چندجهانی است که از جهانهای دانشگاهی مختلفِ رشتههای آکادمیک سنتی تشکیل شده است، و از این رو بیش از جهانهای «نظریۀ حبابِ» لیندا با یکدیگر تعامل دارند. آنچه که این جهانها را بهمنزلۀ یک چندجهانی به هم مرتبط میکند این است که آنها فهم مشترکی از پزشکی بهمنزلۀ تلاشی انسانی و فراتر از ابعاد فنی و علمی آن دارند. موضوع مطالعاتیِ آنها را میتوان به درستی «فراپزشکی» (metamedicine) نامید، که عنوان اصلیِ کاملاً توصیفی و متجانسِ مجلۀ Theoretical Medicine بود که اخیراً به Theoretical Medicine and Bioethics تفصیل یافته است. این تغییر در عنوان، چه بسا، نشانۀ خوبی باشد مبنی بر اینکه «چندجهانی فراپزشکی» واقعاً در حال انبساط است.
اگر علوم انسانی پزشکی را تا آنجا که به پزشکی می پردازند، یک چندجهانی فراپزشکی متشکل از جهان فلسفه، تاریخ، ادبیات و غیره در نظر بگیریم، این سؤال مطرح میشود که چگونه این جهانهای مختلف بر یکدیگر تأثیر میگذارند. من قصد دارم مدلهایی را بررسی کنم که به توصیف این تأثیرات میپردازند، و استدلال کنم که فلسفۀ پزشکی در این میان، نقشی محوری دارد. فلسفه همواره رشتهای بوده است که در جستجوی مفروضاتِ پسِ پشتِ همۀ تلاشهای بشری و کُنه ماهیت این تلاشها بوده است؛ فلسفه می کوشد تا شرح یکپارچه ای از این تلاش ها به دست دهد. بنابراین، به نظر میرسد که فلسفۀ پزشکی محتملترین گزینهای باشد که نیروی یکپارچهکنندهای در عرصۀ فراپزشکی دارد. اما باید به نیروی گرانشی بزرگی- و شاید عده ای بگویند سیاهچاله ای- نیز توجه داشته باشیم که گاهی به نظر می رسد بسیاری از مطالعات فراپزشکی دیگر و حتی کل جهان های مطالعاتی را به درون خود فرومی کشد: یعنی همان اخلاق زیستی (bioethics). من به خصوص به رابطۀ اخلاق زیستی و فلسفۀ پزشکی و این پرسش که آیا اخلاق زیستی در نهایت فلسفۀ پزشکی را محکوم به امحاء و زوال می کند، علاقه مند هستم.
علوم انسانی پزشکی
رایج ترین تلقی از علوم انسانی پزشکی، این رشته را تلاشی برای «انسانی کردن» طبابت علمی می داند. با این حال، دیوید گریوِز از اکثر رویکردهای علوم انسانی پزشکی ایراد می گیرد، چراکه آنها تفکیکِ سنتی میان پزشکی به منزلۀ هنر (فن)، و پزشکی به منزلۀ علم را حفظ میکنند، و برای انسانی کردنِ جنبۀ علم، از جنبۀ هنر حمایت میکنند. گریوز بین هنر پزشکی (medical arts) که سعی در تلطیف پزشکان و خوی و صفات انسانی بخشیدن به آنها را دارد، و علوم انسانیِ پزشکی که در تلاش برای انسانی کردنِ پزشکی هستند تمایز قائل می شود. او خواستار درک و تلقی جدیدی از علوم انسانیِ پزشکی است که انسان گرایانه (humanistic) باشد، چراکه این تلقی برای علم و هنر پزشکی«منظری فلسفی» با خود به همراه دارد. گریوز البته واژۀ «فلسفی» را نه به معنای محدود فلسفه به منزلۀ یک حوزۀ مطالعاتی، بلکه به منزلۀ شیوهای از تأمل انتقادی میداند. بنابراین، علوم انسانی پزشکی، منظر انسانگرایانهای را تقویت میکند که میکوشد هنر و علمِ پزشکی را با هم درآمیزد.
این هدفی ستایشانگیز است، اما آنچه کماکان محل بحث است این است که آیا میتوان علوم انسانی پزشکی را بهمنزلۀ حوزهای به قدر کافی یکپارچه برای حصولِ چنین هدفی تصور کرد؟ به علاوه، می توان پرسید که آیا اصلاً مطلوب است که خودِ علوم انسانی پزشکی را به منزلۀ یک حوزۀ میانرشتهای، و بدین ترتیب بیش از یک چندجهانیِ فراپزشکی از جهانهای دانشگاهی متمایز که در مورد پزشکی تأمل میکنند، تصور کنیم. من در مورد چنین تلقیهایی تردید دارم- البته با بحث در مورد مفهوم حوزههای میانرشتهای و به ویژه اخلاق زیستی ابعاد موضوع آشکارتر خواهد شد.
Medical humanities and philosophy: Is the universe expanding or contracting?, William Stempsey
محسن خادمی دانشجوی دکتری فلسفه علم پژوهشگاه علوم انسانی