طبابت، علوم زیستپزشکی کاربردی نیست (۲)
رضا دانشور*

یکی از آموزههای مهم و کلیدی فلسفۀ پزشکی که میان فیلسوفان پزشکی در مورد آن توافق نظر وجود دارد این است که نمیتوان طبابت را به مثابه کاربرد علوم زیستی در حل مسائل بالینی فهم کرد. در اینجا فهرستوار دلایلی برای آن اقامه میکنم.
د- ارتباط بالینی تعاملی است و محتوای ثابتی ندارد.
به انجام رسانیدن فعالیت بالینی به طور کلی با الگوی کنترل شده فعالیت علمی فرق دارد. تعامل بین دکتر و بیمار دارای یک برنامه یا محتوای ثابتی نیست.معضل (مسئله) بالینی ، ثابت یا تعریف شده یا “درست”[۱] نیست، بلکه گروه خاصی از دغدغههای اخیر درباره حالت سلامتی است.
پزشک به مسئلههایی که توسط بیمار مطرح میشود واکنش نشان میدهدو هنگامی که ناخوشی مورد بحث قرار میگیرد، برخی از جنبهها حل میشود و بر بقیه به مثابه امری جدیتر تأکید میشود یعنی این که مسئله بالینی ایستا نیست بلکه متحول است. علم روشهایی را برای مطالعه (بررسی) انتخابِ آنچه که در رابطه با بیمار یا ناخوشی مهم است، دربر ندارد. حتی اگر هدف و راهحل مسئله بالینی را نادیده انگاریم ،ساختار و محتوای ارتباط را نمیتوان از قبل پیشبینی کرد یا بر آن تسلط یافت.
هیچ کدام از سوژهها (پزشک و بیمار) ثابت نیستند. رفتار هر دو در تعامل با یکدیگر انسجام ندارد. هیچ یک به دلیل بررسی و مطالعه توصیف نمیشوند. هر یک درباره دیگری و درباره بیماری فرضهایی را درنظر میگیرد. به عبارت دیگر در معادله بالینیِ مدیریتِ ناخوشی و بیماری، هر دو “عامل” را باید به عنوان متغیر وارد کنیم. بنابراین عمل بالینی صرفاً مشخص ساختن و دستهبندیِ از پیش تعیینشدهای در باب ارزیابی یا برآورد نیستند.
ه- ناخوشی گسترده (وسیع) و چند وجهی است.
ناخوشیها میتوانند گسترده (متنوع) باشند و همراه با نشانهها و علائمی باشند که احتمال دارد در بخشهای متفاوت بدن ظاهر شوند. افراد متفاوت، بیماری را به شیوههای متفاوتی تجربه میکنند، حتی اگر این ناخوشی در تمامیِ این موارد دارای نام یکسانی باشد. همچنین ناخوشی به مثابه نوعی ساختِ اجتماعی تعریف شده است. از دیدگاه بسیاری از افرادی که گرفتار ناخوشی هستند آن چند وجهی است. خانواده، کار، عاملان اجتماعی در نسبت با ناخوشی دارای مصالح و علائقی هستند و نیز به این توجه دارند که آنها چگونه از آن متأثر خواهند بود. تمامی اینها میتواند راهحل انتخابی را تحت تأثیر قرار دهد. در روش علمی تعداد متغیرها تعمداً محدود فرض شده و بنابراین ربط بقیه متغیرها نادیده گرفته میشود. اما در کنش بالینی متغیرهای مربوط به بافت و زمینه ممکن است آنهایی باشند که در تصمیم مربوط به مدیریت بیمار مؤثر باشند. متغیرها به یکدیگر ارتباط درونی دارند و مستقل نیستند.
ز- بیماری در سطح بسیاری (متنوعی) وجود دارد.
مسائل بالینی را میتوان در سطوح متفاوتِ توضیحِ بیماری که از سطح مولکولی تا اجتماعی متغیر است مورد بررسی قرار داد. غالباً برای تفسیر و پیشبینی، معرفت علمیِ توضیحی مورد استفاده قرار میگیرد اما این کار در چارچوب “معرفت کارآمد” انجام میشود که این عبارتست از گزینش “امر مهم” و طراحی “کاری که باید انجام داد”. گزینش و طراحی، فعالیتهای علمی نیستند. فعالیت بالینی گزینش “امر مهم” است و آنچه که باید درباره آن انجام داد. تفکر عملیِ ماهرانه به سویِ هدف جهت یافته است و با تغییرِ خواص مسائل و تغییر شرایط محیط، خود را با این تغییرات منطبق میسازد. بدین لحاظ تفکر عملی با آن نوع از تفکر دانشگاهی که از یک الگوریتم برای حل تمامی مسائل از یک نوع استفاده میکند فرق دارد.
ح- طبابت همیشه وابسته به موقعیت است.
کنش (عمل) همیشه موضعی است. مثلاً گزینشهای پزشک به آموزش، تجربه، منابع عملی، اخلاقِ کاری، شخصیت او و غیره ربط دارد. در کنشِ بالینی هم زمینه (بافت) عام و هم وضعیتِ موضعی بخشی از معادله بالینی است. آنچه که در اینجا مورد توجه است حکم بالینی است که به تمامی متغیرهای مهم اذعان میکند و در این مورد تصمیم میگیرد که کدام یک در این لحظه مهمترین هستند و بر اساس آن تدبیر بالینی را بهینه میسازد.
ط- ماتصمیمها و پیامدها را بهینه میسازیم و نه «صدق» را.
ما در عمل تدبیر درمان را مناسب و در خورِ بیمار خاص طرح میریزیم و حکمهای ما مبتنی بر حیطه وسیعی از متغیرهای تأثیرگذار ممکن است.
[۱] true
- رضا دانشور، دانش آموخته دکترای فلسفه علم و تکنولوژی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی